انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

* هردفعه فک می کنم دیه تموم شد، دیه این بار واقعن تموم شد...


** دراز کشیده، نشستم رو شکمش. دارم تموم سعیم رو می کنم که نذارم بخوابه، داره تموم سعیش رو می کنه که نشون بده حواسش رو نیتونم پرت کنم و می تونه بخوابه... چشماش بسته س. شیطنت کردنام یادم می ره، یهو حس می کنم چقد خستمه، چقد مقاومت نشون دادم، چقد سختم بوده جلو وسوسه بایستم... به مژه های برگشته و بلندش نیگا می کنم، تو دلم می گم کوفتت شه این مژه های قشنگ... یه پسر مژه های باید این مدلی باشه بعد مژه های من کوتا و سیخ سیخ...خودمو کش می دم روی میز کامپیوتر، صدای اسپیکرو خفه می کنم. چشماش بسته س. تاپ تنش-ه، تاپ-ش رو می دم بالا، سرم رو می ذارم رو سینه ش، تاپ-ش رو می کشم پایین، رو سرم، رو شونه هام...

بش می گم کاش می شد برم زیر پوستت... موهامو که از یقه ش بیرون زده ناز می کنه... "ناز" یکی از کلمه های قشنگیه که ادم گفتنش، نوشتنش نمیاد، حس لوس بودن می کنه... اما صفت این روزای من "ناز" بودنه، ناز داشتنه... و هیچ کلمه ی غریبی نیست برام، بس که منو هاپو صدا می کنه ناااااز...

خسته ام از مقاومت کردن، از اینکه نخوام کار اشتباه انجام بدم. از انتخاب کردن، از دو راهیه قلبم، چشمامو میبندم و فک می کنم کاش تموم شده باشه دیه... دلم می خواد همینجا، زیر تیشرت هاپوم بمونم تا همه چی درست شه، همه چی اروم شه...


*** نسکافه می خورم، شالگردن می بافم، سریال خوب تماشا می کنم، اهنگ خوب گوش می کنم،بونئو دوتایی می خرم و از دلم نمیاد تنها بخورم و یکیش رو برا هاپو نگه می دارم که دفعه بعد که دیدمش بدم بش، لاکامو پاک می کنم، با هاپو تلفنی حرف می زنم، می بینمش، سیگارو از گوشه ی لبش برمی دارمو یه پک می زنمو می دم دستش، کنارش راه می رم تو شب، تیک تیک می لرزمو خودمو بیشتر می چسبونم بش، دستمو بیشتر سُر می دم زیربغلش ... زندگی یواشی-ه مثه اینکه...


‏**** say sth im giving up on you

حتی یک بار هم اشک نریختم باش، مثه اینکه i've realllly done... چه بدونم، چه بدونم...


‏***** every girl wants a bad boy who will be good just for her and every boy wants a good girl who will be bad just for him

این روزا به خودمو هاپو نیگا می کنم فقط این جمله یادم میاد در مورد خودمون...

* اهنگی که این روزا هی، هی، هی رو ریپیت-ه، اهنگیه که این روزا یه جوره وحشتناکی رو ریپیته...اهنگ take me to the church  هستش


** اه، باید غذا کم بخورم که چاق نشم، شکلات و کاکائو نخورم که جوش نزنم... 


*** نوشیدنی الو لواشکی-ه بهنوش


*** خب به حرف دوس پسرتون گوش کنید، پیراشکی گوشتای بی بی خداااااان


**** یه روز تو زندگیم شنا کردن و بند انداختن هم یاد می گیرم...


***** اخ اونجای کورس اهنگ:


Take me to church

I'll worship like a dog at the shrine of your lies

I'll tell you my sins so you can sharpen your knife


****** وختایی که زنگ می زنه برام  تعریف می کنه که داره سوپ درست می کنه و برام دونه دونه می گه که کلم بروکلی و بیبی کورن و قارچ و سیب زمینی و شلغم و لبو خرد کرده ریخته توش...وختایی که زنگ می زنه و از ارایشگاه برگشته و داره تعریف می کنه که ارایشگر ریده تو ریشاش و مجبور شده کوتاه کنه و اینهمه وایساده بوده که اندازه ی ریشاش یه سایز اکی ای بشه و یهو یارو ریده... وختایی که می ره گلخونه و زنگ می زنه که تا اینجا اومدم اما از دلم نمیاد خرید کنم دارم برمی گردم خونه تا دفعه بعد باهم بریم... 

اخ من عاشق اینجای رابطه م، همین جا که می تونی تلفن رو برداری رو از هرررررچیزی بهم بگید، همین جا...


****** می دونی هیولا رو از همه جا بلاک کرده بودم، بعد؟ فک کردم واتس آپ نداره اونجا بلاکش نکردم. امروز بم باز تکست داد، تو واتس آپ...بش گفتم یو چک می این اِوری وِر؟

بعد می دونی خدا الان می خواد بم ثاااااابت کنه که منم خیانت می کنم، بعد؟ می خواد خیانت کنم، هاپو رو ازم بگیره و من نه هاپو رو داشته باشم و نه هیولا رو و بم صااااابت کنه که خودم لیاقت داشتن خوشی رو نداشتم...که خودم از دست دادم... و خدا با همممه ی عشقی که بش دارم یه منحرفه، یه منحرفه مرییییییض. که حوصله ش سر می ره و فقط دلش می خواد بازی کنه با هممممه ی زندگیه ما که براش شاید یه گرده فقط... و من بهش ثابت می کنم عاشق دوس پسرمم و بش خیانت نمی کنم ، آیم دت پرسن هوو گِیو هیم عه بلو جاب این میدل او ترافیک اند، میک هیم برکفست اند ای لاو هیم...ای لاو لاو لااااااااو هیم.اند ایم هپی....اند ای ویل دو آل او دیس وید هیم اگین...

امروز یه کاری کردم که هیییییی نیشم بازه، هیییییی ها... هاپو جدیدن خریداشو به من می گه براش انجام می دم. بم گفته بود براش دو تا بلوز استین کوتاه و بلند مشکی بخرم... اول پاشدم رفدم حسن اباد، براش کاموا خریدم. دوس پسره من علاوه بر هاپو، خر هم هس دیوونه. بام نیومده حسن اباد چون فک می کنه که جای مرد نیس تو کاموا فروشیا... بعد؟ خب من بهش چی بگم انقد خودشو هاپو-طور می بینه که نمی تونه خودشو راضی کنه بیاد کاموا فروشیا... رنگ بندیه کت و کاپشناش یادم بوده، ترجیح دادم واسه کت سورمه ای زارا-ش که با جین روشن می پوشه، بش بگم با کفش و کمربند قهوه ای ست کنه و این شالگردن کرم-نسکافه ای... و اون کاپشن سبز ارتشی-شو با شلوار جین و تی شرت کرم-قهوه ای و کمربند و کفش قهوه ای و این شال کرم...

از اونجا رفدم تی شرت-ایی که می خواسته پیدا کردم. اصن سخته خب. ینی به ظاهر راحته اما اینکه دقیقن تو اون ایست و جنسی که خودش می خواد، باشه خب اینش سخته.هرچی گفتم بش بیا بریم هم قبول نکرده، گفته ایمان دارم به سلیقه ت. و اینکه جنس ها رو بلدی و قیمت ها رو هم می دونی، الکی گرون خرید نمی کنی ... 

براش تی شرت تام تیلور خریدم. بعد؟ قرار بوده بیاد مترو دمبالم، ببرتم خونه. فک کردم که عه می تونم برم از اون پیراشکی فروشه تو منوچهری برا خودمون پیراشکی بخرم... با اینکه مسیرم طولانی تر شده، اما من ادمیم که زندگی رو خیلی با خوردنیا می شناسم. رفتم پیراشکی خریدم، بین گوشت و کرم خرما و دارچین واسه هاپو نتونستم انتخاب کنم کدوم، جفتش رو براش خریدم... رسیدم پیشش، گفتم بره شیر کاکائو خنک بگیره با پیراشکیا بخوریم...جنس و مدل تیشرتش رو دیده، بعد یه ماچ گنده کرده ازم که ای ول خب هموووونیه که می خواستم. همونقد مشکی و اسلیم فیت و انقد خوشش اومده بود از رنگ کاموا و اینکه طوسی و مشکی نخریدم براش، چون اولین رنگا واسه شالگردن مردونه این دو رنگ رو انتخاب می کنن....

بعد؟ هاهاهاااا...یه کاری کردم امروز تو ماشین که راضیمه از خودم، از اینکه انقد رها و وایلد و دیوونه ام... از اینکه خررررم، از اینکه سلام پرستو، تو همون خل خودمی. هنو دیوونه بازی داری، هنو هیجان، هنو به قوانین نیگا نمی کنی، بع عرف،با باید و نبایدا و تو ترافیک شهر، یه حرکتی می کنی که... هنوزم مردم به یه ورتن...هاهاها، سلام مسا.گفته بودی توو ماشین نمیشه؟ گم شم؟راضیمه که فانتزی ها رو واقعنی می کنم...لبخنده لامصب کش میاد از کارای خودم، از خودم...

امروز؟ روز دلنشینی بود، طعم پیراشکی و شیرکاکائو غلیظ و کاموا و خرید واسه دلبر و شیطونیه عمییییق ِ  منو، حااال خوش ِ دلبر...

* نگرانتما


** داشت ظرفایه صبونه رو می شست. گفت برم از تو کیفش سیگارش رو بیارم. زیر کتری رو روشن کردم براش، کتری جوشیده. یه لیوان ابجوش پر کردم با تی بگ بهش رنگ دادم گذاشتم جلو پنجره براش زودتر خنک شه...سیگارش رو روشن کردم براش...وایسادم بغل سینک، سیگارش توو دستم، هر ازگاهی می گیرم جلو دهنش یه کام بگیره... یه رقص دو نفره بوده انگار 



*** بش گفتم همه ی دخترای قبل من بی ریخت و ایکبری بودن مگه نه؟


**** بش گفتم:

برام مهم نیست که منو از هر دختر بیشتر دوست داشته یا داره، برام مهمه منو یه جور متفاوتی دوست داشته باشه، که با بقیه فرق کنم برات... عادی بودن، مثه بقیه بودن، حتی اگه منو بیشتر از هرکسی تو زندگیش دوست می داشته حالم رو خوب نمی کنه، غمگینم می کنه....برام مهم نیس به چشم بقیه عادی و معمولی بیام،برام بقیه مهم نیستن که چه فکری می کنن. تو چشمایه تو برام مهمه... و مرسی که این حسو بم دادی، مرسی که برات متفاوتم و این قسمت از خواسته و روح منو ار****ضا کردی، بدون هیچ ادایی، و همه ش تو رفتارت بوده...


***** چقد برات مهمم؟

من نباید جواب این سوالو بدم، خودت باید تا حالا فهمیده باشی...


****** من دستگاه گوارش حساسی دارم. مامان تنها کسیه که می دونه، البته الان هاپو هم می دونه، یه بار گفت پرستو فیلان قرص، قرص اسهال-ه... دیشب؟ ساعت ٤ داشتم می مردم از حالت تهوع و... نمی تونستم حتی راه برم.از شدت درد گریه م گرفته بود... سبد قرصا رو گذاشتم جلو، بعد اون ظرف قرصای عمومی رو ریخته بودم جلو، فک می کردم خدایا اسم قرصی که مامان گفت چی بود؟ انقد شب قبل حالش بد بودو سر درد داشت، از دلم نمیومد برم صداش کنم. همینجور بین قرصا رو داشتن می گشتم که دیدم مامان پشت به قرص برام لیبل زده: اسهال

اون لحظه حس کردم چه خوبه ادم یکی رو توو زندگیش داشته باشه که بدونه بعضی دردا چقد زیادن تو زندگیت و حواسشون باشه که نیازهاتون رو با لیبل بزرگ سفید گذاشته باشن کنار برات. که ٤ نصفه شب از درد نمی ری و بدونی باید چیکا کنی... دیشب مامان فرشته ی من بود. دیشب با قرص اسهال تو دست و لیوان اب گریه م شده بود واسه این مدل توجه نشون دادن و حواس مامان بودن بم...که اگه تنها بودن، ازدواج کرده بودم و تو خونه ی خودم بودم یا یه دنیای دیع بودم  هیچ کس رو نداشتم که حتی موقع خواب حواسش بم باشه و موقع درد بتونه بغلم کنه و خوبم کنه

‎ارده رو با شیره ی عسل قاطی کردم،با نون تازه یه لقمه خوردم... نون تازه تعریفش واسه من برا هر نون فرق می کنه. مثلن بربری رو دوس دارم ٣-٤ ساعت بعد از تایمی که از تنور اومده بخورم، سنگک و تافتون رو اما تو همون یه ساعتای اول، فرانسه هم... لواش؟ خیلی نون من نیست و هیچ وخ نتونستم بعنوان نون خوشمزه بهش نیگا نکنم... ارده رو با شیره ی عسل قاطی کردم، یه لقمه با بربری تازه ای که ٣-٤ ساعت تو پلاستیک مونده و نرم شده. برا خودم گرفتم... کِرِم ارده یا نوتلا خوردنشون رو دوس دارم، دهنت رو انگار جمع می کنه...فیلم میبینم. بلو جاسمین... اخ، اخ از خانوم کیت بلانش. ینی استایل مورد علاقه ی لباس پوشیدنه من همینه. از اینهمه رنگ کرم و ملایم واز اینهمه نازکی و سادگی و خوش دوختی و خوش ایست-یه لباساش لذت می برم... به این فک می کردم که برا صبانه ی فردا قارچا رو تفت بدم با کره و فلفل قرمزو ابلیمو تازه... بعد؟ یاد حرف شیوا افتادم. رفته بودم کادو تولدش رو بعد از دو ماه بدم. همینجوری که داشت در اتاقش رو میبست، گفت حمید چطوره؟ بعد من دلم غنج زده بود و صدای لوسم رو لوس تر کرده بودمو گفته بودم خوووبه حمید جونم... بعد؟ خیلی عادی برگشت گفت من با شاهین بهم زدم. گفتم عه! چرا خب؟ گفت نیومد بگیره منو، منم باش کات کردم... بعد جمله ش دقیقن همین بود. بعد حالا نه اینکه الان شرایطشو داشته باشه، یا مثلن فقط به شیوا به چشم سرگرمی نیگا کنه، نه... الان شرایطش رو نداره...بعد؟ الان یک ساله باهمن... یه ماهه رفته تو یه شرکت داره کار می کنه و یه پسره بهش پیشنهاد ازدواج داده و این خیلی کوول بیخیال دوس پسری شده که باهم یک سال رو گذروندن و از اخلاقای هم باخبرن و اصن اینا به جهنم...عاقا شوما ینی ادم متعهد نیستی، ینی نمیشه بت اعتماد کرد وقتی می ری جایی که دو تا پسر هست؟... ینی چی اخه؟! بعد هی دارم فک می کنم ٢٣-٢٢ سالگی سنی نیس که ترس از ازدواج نکردن باشه، هی دارم فک می کنم ادمی که تو دوستی تعهد بلد نیس، تو ازدواج می تونه متعهد باشه؟ می تونه چشمش به دمبال ادم بهتر نباشه؟ و ادما حاضرن همممه چی رو که لازمه ی ازدواجه، شناخت و دوست داشتن و بلاه بلاه رو فدای یه نتیجه کنن؟ فدای ازدواج؟ ادما دیه حاضر نیستن برای هم صبر کنن، به پای هم عاشقی کن... و خیلی کوول گل سرخایی که اقا دومیه داده گذاشته تو گلدون دسته گل سرخ خشک شده ای که شاهین واسه تولدش ب داده... اصن من مغزم رد داده واقعن. من خودم تو جهنم بودم تا ادم متعهدی بمونم، تا ادم خوب و بااخلاقی بمونم. تو جهنم هستم گاهی که نکنه دلم بلرزه، بلغزه... بعد؟ تو هدیه ی تولد و روز تولدت رو با شاهین بودی، چطو پس هدیه دستبند طلا  می گیری از اقا دومیه؟؟؟ و اینکه وختی توورابطه ای با یکی ، این خوده ادمه که اجازه می ده یکی دیه بش نزدیک شه... ادما چرا هیچ ارزشی براشون نمونده؟ نمی دونم شاید من خیلی دمبال اخلاقیاتم. دمبال انسان شریف بودن. 

‎ترجیح می دم فک نکنم، ترجیح می دم به صبانه ی فردامون فک کنم. سوسیس را ریز کردم، سرخ کردم، قارچ و فلفل دلمه هم اماده س. قراره یکی از اون لقمه های خوششششمزه مو درست کنم. سر نون همبرگر رو بالاتر از وسط ببرم، داخلش رو خالی کنم. داخلش سس خردل و پنیر پیتزا بریزم، یه لایه سوسیس،یه لایه  قارچ، یه لایه ذرت، یه لایه فلفل دلمه ای، باز پنیر و درنهایت یه تخم مرغ بشکنم روش. و بذارمش داخل فر.تا هم تخم مرغ بپزه و پنیرا اب شن و هم نونش برشته شه... بعد باید لای فویل بپیچم و با خودم ببرم. فقد نوشیدنی؟ فک کنم اب پرتقال خوب باشه...

‎من سعی می کنم خیلی از ادما و طرز فکرشون ندونم، یه جمله ای از شیوا اون روز تو ذهنمه، فک می کنم کلن این ادم رو تعریف می کنه، لحظه ای که فهمید به هیولا اکی ندادم و نمی خوام باش باشم گفت: اگه از حمید بهتر باشه چی؟... گفت من با هر ادمی هستم، وختی یه ادم دیه توو زندگیم قرار می گیره، فک می کنم کدوم رو انتخاب کنم خب؟ اگه اونی که فقط بخاطر دوست داشتن و حس خوب باهاش موندم ادم معمولی باشه و ادم بعدی بهتر باشه، چی؟ 

‎من؟ ترجیح می دم با کسی باشم که انقد منو کشف کرده باشه که اگه فهمیده باشه ادم گی ام و منو دوست داره، اگه رابطه سالم و درست و بلاه بلاهیه ، مطمئن باشه که می خواد با همین گه باشه و هردیقه با هرکسی مقایسه ش نمی کنه... و هر دیقه مردد نیس واسه جنگیدن و صبر کردن و دوست داشتنم... 

من ترجیح می دم اشپزی کنم و به اینکه نوشیدنیمون گرم یا سرد باشه فک کنم تا همچین چیزایی خلم نکرده...