انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

امروز مامان بعد از جروبحث دعوا با بابا، اومد تو اتاق من دراز کشید رو تختم. بعد شروع کرد به حرف زدن بام. مثه همیشه. مثلن انگار از عروسی اومدی و نشستی داری دخترونه حرف می زنی. بعد از جروبحث اومد تو اتاقمو داشتیم حرفایی که بابا زده و جوابایی که مامان داده رو دوره می کردیم، انالایز می کردیم.مثه همون وختایی که از عروسی میای و می گی دیدی فیلانی چی پوشیده بود، فیلانی چطوری حرف زد؟ چطوری نیگا کرد؟ بعد من و مامان هم همونیم. میاد میشینه کنارم، دونه دونه حرفایی که اذیتش کرده، کلمه های زشت رو باهم دوره می کنیم... کنارش دراز می کشم، می گه ادم پستی-ه. بمیره هم ناراحت نمی شم. مثه اینکه یه غریبه مرده برام... کنارش دراز می کشم و فک می کنم مامان  بی من چه تنها میشه تو این خونه. اگه نباشم دیه کسی نیس که گیر بده پاشو برو ارایشگا، سیبیلاتو نیگا اخه، که وقتایی که انقد عمیق ناراحت میشه بیاد پیش کی حرف بزنه؟ بره کدوم اتاق؟ که بعد دعوا بیاد پیش کی تا ادای دیوونگیایه بابا رو در بیاره براش تا وسط غصه بخنده باهاش؟ روزایی که انقد افسرده میشه که نا نداره حرف بزنه کی ببردش رستوران؟ با کی بره بازار؟ با کی خرید کنه؟ با کی اشپزی کنی و به کی بگه اگه می خوای پیازت یه دست خوب سرخ شه می دونی چیکا کن؟ اگه می خوای خورش قیمه ت خوش رنگ شه می دونی کی ربش رو بریز؟ به کی از این ریز ریزایی که بلده بگه؟ کی براش ستار و حمیرا و شکیرا بذاره؟ از ١٩ سالگیش باهاشم و یه لحظه حس کردم چطو میشه من نباشم کنارش؟ که چقد تنها باید غمگین بشه، غصه بخوره....نمی تونم بنویسم دیه، گریه نمی ذاره...

نظرات 4 + ارسال نظر
یلدا شنبه 28 آذر 1394 ساعت 11:10

پرستو من نمیدونم چطوری باید دایرکت بهت پی ام بدم. پیجت بستس

شوما دیرکت کن من اکسپت می کنم

گیســو شنبه 28 آذر 1394 ساعت 09:49

:((

قلب-توت فرنگی

ل.م شنبه 28 آذر 1394 ساعت 08:36

مادرها عزیزترین و دلسوزترینها هستن پری

سعی کن از لحظه لحظه ی بودن باهاش لذت ببری

سعی کن در آغوشت بگیریش و بهش حس امنیت بدی

سفت بغلش کن

سفته سفت

خدا حفظتون کنه برای همدیگه

خدا حفظش کنه برات

مچکرم :)

نیگولی شنبه 28 آذر 1394 ساعت 02:02

الهی عزیزم

:)
قلب-توت فرنگی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.