-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 دی 1394 18:41
من همچنان نیستم اما با خوندن این گریه م گرف، و فک کردم "باید" با شوما شِر کنم، شاید باور من باید حسن ِ ختام باشه، باورم به معجزه ها ... چهل روز با چهل قاعده ی شمس تبریزی قاعده هشتم هیچ گاه نا امید نشو. اگر همه ی درها هم به رویت بسته شوند،سرانجام او کوره راهی را که از چشم همه مخفی مانده به رویت باز میکند. حتی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آذر 1394 20:50
وبلاگ راستش واسه من جاییه که بیام خودم حرف بزنمو برم. از خودم، از روزام، از خوشیام، از بدبختیام، از چیزایی که دلم پیششونه، از چیزایی که دارم، ندارم. از گریه هام. از خنده هام. از کتاب و فیلم و موزیک... و اینجا دمبال دوست نبودم،چون من کلی دوست تو دنیای واقعی دارم یا صمیمی شدن یا برعکس جدال و بحث و دشمن و مخالف...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آذر 1394 13:14
* دلم می خواد چند تا ست رنگی ارایش داشته باشم، مثلن چند تا پک که هرکدوم رنگ رژ و رژگونه و کرم پودر و سایه متفاوت داشته باشه. بعد هر کدوم تو یه تونالیته رنگی باشه. بعدتر چهره م متفاوت شه با استفاده از هر کدومشون... اما من حس می کنم همیشه یه رنگ و یه مدلم :| ** فیلم love me if u dare... *** به حرف راضی و مسا گوش کردم،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آذر 1394 11:58
چهل روز با چهل قاعده ی شمس تبریزی قاعده ی هفتم در این زندگانی اگر تک و تنها در گوشه ی انزوا بمانی و فقط پژواک صدای خود را بشنوی نمیتوانی حقیقت را کشف کنی. فقط در آیینه ی انسانی دیگر است که میتوانی خودت را کامل ببینی.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آذر 1394 01:22
من همین کامنت رو گذاشتم واسه وبلاگ میلو، همینجا هم میام می گم حرفی که زدم و نقطه. والا خیلی اعصاب دارم و خیلی بیکارم که بیام از تو هم بنویسم. مودبانه دفعه ی اخر گفتم من صحبتی باهاتون ندارم و دیگه تمایل ندارم حرف بزنیم.هی میای کامنت می ذاری این پستت با من بودی، منظورت من بودم؟ فیلانی خبر اورده که منظور پستت با من...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 آذر 1394 21:39
* دانژه از جاهاییه که باید یه بار مسا رو ببرم. تنها جاییه تو تهران که شیرینی هاش کرم میوه ش، دقیقن همون میوه س نه اسانس-ش. کرم شیرینی من بلوبری و رزبری و استرابری بود و دقییییقن یه لایه ی خوووب از بری ها داشت... و شیرینی راضی اناناس و پسته بود و یه حجم دلچسب میکس اناناس و پسته با نونی مثه ناپلئونی تو دهن غوغا می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 آذر 1394 10:12
چهل روز با چهل قاعده ی شمس تبریزی قاعدۀ ششم اکثر درگیری ها و پیش داوری ها و دشمنی های این دنیا از زبان منشاء می گیرد. تو خودت باش و به کلمه ها زیاد بها نده. راستش، در دیار عشق زبان حکم نمی راند. عاشق بی زبان است.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 آذر 1394 14:00
چهل روز با چهل قاعده ی شمس تبریزی قاعده ی پنجم کیمیای عقل، با کیمیای عشق فرق دارد. عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام بر میدارد. با خودش می گوید : مراقب باش آسیبی نبینی. اما مگر عشق این طور است؟ تنها چیزی که عشق می گوید این است : خودت را رها کن، بگذار برود! عقل به آسانی خراب نمی شود. عشق اما خودش را ویران می کند. گنج ها...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 آذر 1394 00:54
امروز مامان بعد از جروبحث دعوا با بابا، اومد تو اتاق من دراز کشید رو تختم. بعد شروع کرد به حرف زدن بام. مثه همیشه. مثلن انگار از عروسی اومدی و نشستی داری دخترونه حرف می زنی. بعد از جروبحث اومد تو اتاقمو داشتیم حرفایی که بابا زده و جوابایی که مامان داده رو دوره می کردیم، انالایز می کردیم.مثه همون وختایی که از عروسی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 آذر 1394 15:32
* یاد گرفتم تعریف خوب و هیجان انگیز بودن یه کارایی یه چیزایی-ه نسبی-ه تورابطه . و چیزی که از نظر من اوکیه شاید ادمم تو اون شرایط احساس راحتی نکنه. یاد گرفتم بجای اینکه تو ذوقم بخوره که چرا طرفم اون رفتاری که من انتظارش رو داشتم نشون نداد، خوشحال نشد و و و با تعریف های اون اشنا بشم... شاید کار ِ من حتی خیلیییی کار قشنگ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 آذر 1394 11:25
چهل روز با چهل قاعده ی شمس تبریزی قاعده ی چهارم صفات خدا را میتوانی در هر ذره ی کائنات بیابی. چون او نه در مسجد است و کلیسا و دیر و صومعه،بلکه در همه جا هست. همانطور که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده باشد ؛کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد. هرکه او را بیابد تا ابد نزدش میماند.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 آذر 1394 00:50
* یه جوره زیادی مریض و مسخره س. یه جوره زیادی ادم مسخره بازیه. یه جور زیادی تنهاست و گدای محبت... و تمام مدت سعی کرده بودم درکش کنم، تموم مدت. یه جا دیدم اوه این ادم دروغگوعه. و من واقعن تنها چیزی که نیتونم هضمش کنم دروغ گفتنه، دروغ شنیدنه. حتی تو خیلی موقعیتا به دوستام راحتتر بوده دروغ بگم، بپیچونم، اما ترجیح دادم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 آذر 1394 18:15
دوس داشتم با سمی امروز برم بیرون. سمی مریض بود، نشد بریم. خواستم برم ارایشگا یه بند بندازه صورتم، احساس کردم اگه لپ سمت راستمو بند بندازه از درد لثه م بمیرم. پاشدم رفتم دوش گرفتم. سنگ پا استفاده کردن یه جوری شده لذت این روزای حمامم. اخر حمام، می شینم روی در بسته ی توالت فرنگی، از صابون زردالو و شیر می زنم زیر پام،...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 آذر 1394 11:11
*اینو دیروز مسا فرستاد توو گروهمون. و با تموم وجود حس کردم این منم... من می دونم که تو خوبی اما می دونم که خیلی خوب نیستی می دونم که دوست دارم اما مطمئنم که خیلی دوست ندارم می دونم که خیلی قشنگی اما باور دارم که خوشگل تر از تو زیاد هست می دونم که عاشقتم ولی اگه یکی پیدا بشه می تونم دوباره عاشق بشم اما تو نمی دونی که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 آذر 1394 09:59
چهل روز با چهل قاعده ی شمس قاعده ی سوم قران را میتوان در چهار سطح خواند. سطح اول معنای ً ظاهری،بعد معنای بطن،سومین بطنِ بطن و چهارمین چنان عمیق است که در وصف نمیگنجد.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 آذر 1394 01:21
* برا سالگردمون، رفتم یه دست لباس برا خودم خریدم. یه مانتو پشمی ذغالی که از پشت پیله داره و جلو بازه. با دامن پشمی چارخونه ریز طوسی- مشکی-ه ریز که خطای باریک زرشکی داره، با ساپورت بافت مدل پیچ-دار طوسی روشن. با شال زرشکی. و احتمالن بلوز مشکی یا قرمز.با رژ زرشکی که رنگ رژی-ه که بنظر هاپو خعلی بم میاد... البته من که فک...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 آذر 1394 20:11
* اصولن وختی همه تو جنبش و حس و حال یه کاری ان، من حوصله ی اونکار ازم می ره. مثله الان که همه دمبال یلدا-ن. وختی سروصدا برا یه چیزی زیاد می شه، من ناخوداگاه عقب نشینی می کنم.بعد تنها تدارک شب یلدای من و هاپو؟ کا***ند****وم با طعم انار-ه :)... بعدشم یه مشت اجیل شور پودری که بعد از س****ک****س تو تخت باهم بخوریم. و حافظ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 آذر 1394 11:33
چهل روز با چهل قاعده شمس قاعده ی دوم : پیمودن راه حق، کار دل است، نه کار عقل. راهنمایت همیشه دلت باشد، نه سَری که بالای شانه هایت است. از کسانی باش که به نفس خود آگاهند، نه از کسانی که نفس خود را نادیده می گیرند.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 آذر 1394 22:52
* اغوشتو بغیر من به روی هیشکی وا نکن... ** یه جوری حالم بلو-عه... حس و حال ندارم. انقدی که حتی بلند شم برم یه لیمو عمانی-ه کوچیک بشورمو دورتا دور چنگال بزنم ُ بندازم تو لیوان چایی-م.هاپو بم یاد داده دنلود کردن رو. تازه یه مرحله فراتر از دنلود کردن، دنلود کردن تو تایم فیری-ه نت-م رو. عروسی-ه پسرعمه ٦ عیده. صدبار اومد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 آذر 1394 12:29
راستش؟ اینایی که می گن نت مخرب و تایم رو از ادم می گیره و فیلان. من نمی فهممشون. من یه بخش اعظمی از مطالعه ی جامعه شناسی و مولاناشناسی-م با نت داره انجام می گیره... انی وی. عاقا ما یه کاری رو با بچه های مولانا شناسیمون داریم انجام می دیم، من اینجا می ذارم البته اگه فراموش نکنم، که شوماها هم لذت ببرید ازش و مزه مزه ش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 آذر 1394 10:21
* دیشب رو فراموش کنم ** فک می کنم واقعن کار ِ من یه جور خنده داری برعکس-ه. سه روزه که دارم تو خونه بحث می کنم که عاقا نریم ترکیه. دقیقن از همون روزی که بابا گفت می خواد بره واسه ٢-٣ هفته دیه بلیط بگیره، تموم مدت دارم می گم من نمیام. بابا فک کرده با کشورش مشکل دارم، گفته خب کجا پس میای؟ ما نزدیک ١٠-٩ ساله مسافرت خارج...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 آذر 1394 22:50
خب اخه اگه رو ننوشتن-ه تاکید کنم یه جوری ادم گهی میشم وختی که برام کامنت گذاشته می شه اینهمه پابلیک و خصوصی که بنویسم و تازه هم با دیتیل بگم که انجامش بدید. بعد خوشم نمیاد ادم خسیسی باشم تو گفتنشون. اما حس کردم یه جوره لوث-ی داره میشه این موضوع دلیل اینکه دیه دوس نداشتم بنویسم همین بود... اما خب اکی من دوس ندارم دختر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 آذر 1394 16:52
* خرررر امروز قسمت هشتم شهر**^^زاد رو داد دستم. خب دیشب رسیده بود از مسافرت. اما می دونست انتظار سریالم رو خب... داره برام اهنگ می ریزه، می گم اندی هم بریز. من اندی رو دوس دارم. می گه مگه دختری هم هست اندی دوست نداشته باشه اخه؟ می گم عه جدی؟ اکثر دخترا دوس دارن؟... می گم می دونی هاپو من ستار دوس دارم، ابی، داریوش،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 آذر 1394 19:00
دیه دوس ندارم از خوردنیا بنویسم.یا از صبانه ای که برا هاپوم درست می کنم یا هدیه هایی که براش می برم . یه جور لوس-ی شده این اتفاق انگار. نه اینکه من لوس می نویسم یا کار-ه من لوسه نه... حوصله توضیحش رو ندارم، ینی نیدونم چطو بگمش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 آذر 1394 00:08
فردا صب قبل رفتن پیش هاپوم باید برم نون پیتا بخرم. موز که از خونه برمی دارم با نوتلا... باید موزا رو از وسط نصف کنم تو کره سرخ کنم. اخ موز ِ تو کره سرخ شده. اولین بار تو مالزی خوردم. بنظرم از معرکه ترین مزه هاس....بعد؟ روی نون پیتا نوتلا بمالم و روش موزای سرخ شده رو بچینم و روش مغز خرد کنم، مغز اجیل خام و رول کنم نون...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 آذر 1394 17:01
اعتراف می کنم یه روز فک می کردم فقط فکر هیولا ممکنه منو دچار وسوسه کنه. چون اون حسابش جدا بود. چون اون عشق بود، دو سال گریه و زاری و دلدادگی بود...فک می کردم فقط فکر اون می تونه منو وسوسه کنه، اکچولی مطمئن بودم... بعد؟ دیدم نه. می خواید بفهمید یه ادم چطور می تونه وفادار بمونه؟ یه شرایط بهتر بهش پیشنهاد کنید. یه شرایط...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 آذر 1394 16:40
کاش به جای فک کردن به جای بهتر، به ادم بهتر ، بهتر دوست داشتن هر جایی، هر ادمی رو یادمون می دادن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 آذر 1394 00:34
* دارم واسه خودم شالگرد می بافم. یه طوسی که وختی می بافی یه جوره نقره ایه توش انگار... همین شالگردن طوسیم با رگه های نقره ایش و اون دون اناریه که مسا بم داده، یکی هم برم کرم رنگ بگیرم کاموا، اون کرم رنگی که واسه هاپوم بافوندم نه، یه کرم نرمالویی، همون رنگی که سارا کلاهشو بم نشون داد، همین سه رنگ شالگردن فک می کنم کافی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذر 1394 17:27
* راستش؟ دیروز صب بیدار شدم، هی گفتم برم؟ نرم باشگا؟ خیلی بدنم کوفته بود،گفتم پاشم برم شمبه هم تعطیله.پاشدم.مسواک کردم، دست و صورتمو شستم.لباس پوشیدم.رفتم پایین سوار ماشین شدم، ریموت رو هم زدم و در پارکینگ رو هم باز کردم حتی. یه لحظه، فقط یه لحظه گفتم برو دوش بگیر، بعد یه استراحت خووووب بکن و سریال ببین تموم روزت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آذر 1394 20:31
* مولانا خوندن خیلی خوووبه، دیوان شمس خوندن خیلییییی خووووبه... کم سن تر که بودم، حافظ می خوندم. ینی حافظ حفظ می کردم. تو اتوبوس، تو خیابون، تو خونه...روزی یه غزل. الانا؟ دلم لیلی مجنون خوندن می خواد. ** فک می کردم اَ چه همه هی عکس پروفایلش رو عوض می کنه، فک می کردم حتمن دخترای زیادی دور و برشن که براش مهمه هی عکسش رو...