انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

* از وختی پاییز شده رنگ لاکم یا قرمزه شیشه ایه یا زرشکی یا دون اناری یا یه رنگی که حتی خودمم اسمشو بلد نیستم. احساس می کنم رنگ دیگه ای دوس ندارم واسه این هوا. بعد می خوام برم برام طرح بربری رو بزنن، چون باز توش زرشکی داره. و درسته که همممه دیه این طرح رو زدن و خیلی زیاد و فیلان،اما مهم اینه که ترکیب کرم و زرشکی داره و من این ترکیب رو دوس می دارم... 

راستش از رنگ لاک گفتن چرت بود، اخرین چیزی که از نوشته های سارا و نیگولی یادم بود رنگ لاک بود، منم از رنگ لاک نوشتم... 

اما از وختی اون واقعیت/ خاطره/ گه؟ رو صبح وختی داشتم واسه سوپ هویج خرد می کردم شنیدم، هنو گرمم نشده... رفته بودم زیر دوش اب گرم و هنوز موهای بدنم دون دون بود... همیشه می دونستم خاله جان زندگی-ه متفاوت و سختی داشته. اگه یه روز بخوام کتاب بنویسم از زندگیه خاله جان می نویسم.٤٤ سالشه و من فک می کنم اندازه ی ده تا ادم اتفاق افتاده تو هر ساله زندگیش... وختی گفت به جون ایلیا و ایلین بعد از ٣٠ سال تو اولین ادمی هستی که دارم بت می گم، که به مامانت هم نگو حتی، وختی شنیدم مردم براش... دلم خواس می تونستم برم دخترک ترسیده ی ١٦ ساله رو بغل بگیرم. زن ٤٤ ساله ی امروز رو که چقققققد درد و اتفاق جمع شده تو قلبش، چطور این همه رو داره یدک می کشه...

هنوز سردمه...



من وقتی بحثم میشه، تو لحظه اون ادم برام خیلی مهم تر از موضوعه مورده بحثه... خیلی واقعی به یه بی تفاوتیه محض در مورد اتفاقا افتادم. و خیلی واقعی به ارزش حضور یه ادم پی بردم تو زندگیم...اصن برام مهم نیست تو لحظه که حرف من اثبات شه. حرف من به کرسی بشینه... اصن ادم گیر دادن نیستم. بودم، الان نیستم... 

به یه مرحله ای رسیدم که همه ی ادم ها یکسانن، به یه مرحله ای رسیدم که جای اینکه ادمم رو عوض کنم، خودم باید بلد باشم با ادم مقابلم رفتار کنم. والا همه ی ادم ها یکسانن. همممه ی ادم ها یکسری اخلاق بد دارن، یکسری اخلاق خوب. یکسری اخلاق خیلییی بد، یکسری اخلاق خیلییی خوب. و من اگه بلد نباشم اخلاق خیلی بده ادمم رو مدیریت کنم، باید بعد از هر ٢-٣ ماه که اخلاقای بد و بدتر توو رابطه دیده میشه، رابطه رو ترک کنم و تموم عمر در حال تغییر پارتنر باشم. یه ادمی خسیسه، یه ادمی بددهنه، یه ادمی عصبانیه، یه ادمی گیره، یه ادمی تنبله...

و من اعتقاد دارم همممه ی ادم ها یکی از این اخلاقای بولد گه رو دارن. و ادم ها رو نباید بخاطر اخلاق های بولد گنده شون رها کرد...

دیروز با هاپو بحثم شد. تالا توو این یه سال ٤-٥ بار بحثمون شده و من واااقعن حتی بنظرم یه موردش هم جای بحث نداشته. ادما باهم حرف می زنن، و قلب همدیگه رو در مورد هم باید بدونن. پشت تلفن بم گفت یا امروز می ریم یا هیچ وخ نمی ریم. من واقعن از روی لجبازی نه، حق انتخاب بم داده، یا امروز یا هیچ وخ... گفتم اوکی امروز با این حالت بات نمیام پس هیچ وخ... نه ناراحت شدم، نه حرص خوردم، نه عصبی...

هاپو گفت اکی حالا که می گی من فیلان اخلاق رو دارم، پس حالا فیلان اخلاق رو بت نشون می دم... من؟ خیلی ملو و یواش بودم این ور. اما از قدیم گفتن تو بحث حلوا پخش نمی کنن. گفتم ادمت رو اشتبا گرفتی، من کسی نیستم که وایسه و یه سری چیزا بهش نشون داده شه... هاپو بحث براش بحثه. و انگار تو بحث براش فقط برنده شدن مهم میشه. مهم تر از من... من فک می کنم هزارتای این بحثا و برنده شدنا فدای یه تار موی ادمم. برنده شدنش ماله تو... تو برام مهمی خره

این اخلاقم براش غیرقابل باوره. اینکه تو اوج بحث، تو موضوعی که مطرح کردم و انجام ندادیم و و و، حال خودش برام مهم تر از هر چیزه دیگه ایه... 

راستش؟ من می خوام تو بحث حلوا پخش شه. اتفاقن فقط تو بحث باید حلوا پخش شه... 

تلفن رو قطع کردم، یه نفس عمیق کشیدم بش تکست دادم: من نمی خوام مدل حرف زدن تو باعث بشه من جوری حرف بزنم که نمی خوام، تو می تونی عصبانی باشی، می تونی بی رحم باشی. من اینجام تا تو اروم شی... و حتی می تونی باور نکنی اما من همین الانم می تونم قوربون چشمای هاپوییت برم...

من این بحثا و حرفا انقد برام مهم نیستن که بخاطرش زرت و زرت هر حرفی به ادمم بزنم، ادمم می تونه بزنه، من اون نیستم. من ادمی نیستم که رفتار ادما تاثیر بذاره رو طرز فکر خودم و باعث بشه حرفا و رفتاری رو کنم که اون لحظه باورم نیست... واقعن این موضوع ارزش این رو نداره که ادم یه سری چیزا بهم بگه... و من نمی خوام حس عصبانیت اون ادم، کنترل منو ازم بگیره و باعث شه همه خووووبیا و لطفا و عشق ها و مهربونیاش رو فراموش کنم... اون ادم می تونه بی رحم شه و موقعی که صداش می کنم جای جونم های کشدار بم بگه بله، اما من نمی تونم هاپو جونم صداش نکنم. حتی توو همین شرایط...

من اعتقاد دارم مهربونی، صلح داشتن و ارامش هر ادمی رو می تونه تسلیم کنه... من ترجیح می دم وسط بحثام با هاپو حلوا پخش کنم. وسط بحثام بیشتر از هر وخت دیگه ای قوربون صدقه ش برم و بذارم باور کنه که بودنمون، خودمون، مهم تر از هر چیزیه... دوست داشتن باید یه قدرتی داشته باشه دیگه، نباید؟ 

انقد که اخر شب دیه طاقت نیورد در جواب هاپوم نگه جاااان... تو سری خور نباشید، حرفاتونو قورت ندید اما داد هم نزنید، ادما وختایی که داد می زنن حرفای همو نمی شنون فقط گوشاشون درد می گیره...اگه حق باهاتونه حرفتون رو بزنید، توو سری خور نباشید اما مردا به یه جوجو نیاز دارن که بگن من این حرفو زدم، هنوزم عقیده م این حرفه و تو عصبانی ای؟ اکی تو اشتبا می کنی عصبانی ای اما من قوربون عصبانیاتم می رم... وختایی که عصبانید بیشتر همو بغل کنید، بیشتر همو تنها نذارید...بیشتر ساکت باشید... ادم فقط چون بحث شده و باید بحث کنه که شلوارشو نمی کشه پایینو رو هم نمی شاشه که... اگه یه دفه ادم اینکارو کنه، تو هر بحثی و هر دفعه ی بعدی بیشتر باید بشاشه بهم... ادمتون، ارامشتون مهم تر از برنده شدن باشه براتون

فک کردم مثه شارلوت ، که هی می گفت من دلم می خواد یه روز بیگ رو ببینم و بش بگم :i curse the day u were born...فک می کردم اینکه صد دفعه قورت دادم گفتن اینو که فا****ک یو...شاید اگه یه بار بهش بگم حالم رو خووب کنه. بعد؟ رفتم براش با کپتال لِتِرز تایپ کردم: فا*****ک یو.... هیچی حس نکردم. نه اخیشی، نه دل ارومی ای. هیچ هیییچ...رفتم حمام، زیر دوش نشستم. فک کردم بقول انا گاوا**لدا انقدر گریست تا همه ی اشک ها خشک شوند و یکبار این تن اندوهگین را چلاند...

گریه م نمیومد. هیچی، هیچی... من؟ حس می کنم تموم تخم مرغ های زندگیمو گذاشتم تو یه سبد، بعد؟ همه شون باهم شکستن. ادم باید تخم مرغ های زندگیشو تو یه سبد نذاره. راضی می گفت تموم افتخاره دختره اینه که یه بار ٤٥ کیلو کم کرده. تو زندگیش انگار فقط همین کارو کرده و بعد از اون هیچ دستاوردی نداره... بعد من؟ چرا هیییچ گهی نیستم؟ داشتم نیگا می کردم ادما یه سری کارا رو توو زندگیشون جا انداختن و دارن شروع می کنن به انجام دادنش... کلاس زبان رفتن، مسا از کتاب خریدن و فیلم خووب دیدن نوشته بود...بعد من تو روزای دبیرستان پول تو جیبیامو جمع کردم کتاب خریدم و انگار همه ی اون کتابایه خووب رو خوندم، همون کتابایی که هی دوس داریم صدبار بخونیمشون و هیچ حسی مثه اون نوشته خا و کتابا نمی شن. مسترپیس-ان.و تو دوران دانشگاه هممه ی پول تو جیبیامو دادم فیلم خریدم. و الان نصف بیشتر از فیلمای خوووب رو دیدم و اون فیلم خوبایی که ندیدم حداقل اسمش رو می دونم.و یه ارشیو خیلی خوب فیلم دارم الان خودم...ینی مثلن دانشگا رفتنی فقط یکی-دو تا مانتو داشتم، کافه رفتنی فقط چای می خوردم بعد پولامو فقط فیلم و کتاب می خریدم.بعد؟ از امار متنفر بودم اما نصفه ولش نکردم.بعدتر رویام معماری داخلی و دیزاین بود پاشدم رفتم سراغش. یه روز تنها هنرم کیک اسفنجی ساده و ماکارانی بود، تارت غول اخر بود برام. الان؟ انقد تارت درست کردم که فمیدم لِم-ه تارت درست کردن چیه، پنکیک خووب چیه رسپیش. فسنجون تنها غذاییه که درست نکردم و ته چین کلفت و پدر مادر دار و خورش های جا افتاده و غذاهای لذیذ رو می دونم چطو باید درست کرد. لِم ترشی و مربا بلدم.اشپز ٥ ستاره نیستم اما غذا و اشپزخونه برام غول نیست و خورش ابکیه خاک برسریه بی مزه پختن هم  برام مثه یه کار عظیم نیست.هیییچ پرونده ی نصفه و نیمه ای ندارم تو گذشته م.هیچ کار نصفه رها کرده ای، بی پشتکارانه ای. پس چرا الان اینجام؟ چرا فک می کنم هیییچ کاری نکردم؟ هیچ گهی نخوردم؟ چرا حس می کنم دیره؟ حتی نمی دونم واسه چه کاری، اما حس می کنم فقط دیره... حس می کنم هیچ کاری نکردم انگار. هیچ گهی نخوردم و یه ادم بی مصرفی ام که زندگیشو به گا داده. انگار هیچ موفقیتی تو زندگیم کسب نکردم، هیچ قدم رو به جلویی...چرا انقد خالی ام؟ پوچ؟بیهوده؟

یکی رو،یکی زیر بافتن رو هم یاد گرفتم. و قراره پیچ بافتن ، اموزش بعدی باشه...کاش هاپو پاشه بیاد امروز بریم حسن اباد کاموا بخریم. هوم.پاشم برم تا بیدار شه کیک موز درست کنم تا موزامون تموم نشده.

*عاقا؟ واقعن الان تمام چشمام و صدام قلب قلبی شدن واسه هاپوم. نشسته داره برام سریال دنلود می کنه. بعد؟ اصن کارایه این مدلی منو خیلی خر و عاشق می کنن.خیلیاااا...و؟ کلن لیست اهنگا و فیلمامو کافیه بهش بگم، همه ش رو برام می گیره... خب جز یه ماچ چی می تونه پاسخگویه محبت هاش باشه؟ 



** از اهداف نیمه ی دوم سال ٩٤؟ بافتنی یاد گرفتن...

می خوام واسه هاپوم شال گردن ببافونم و با خودش برم حسن اباد لابه لای کاموا رنگیا، رنگ انتخاب کنم... 

اخهههه من می خواستم یاد بگیرم براش شالگردن ببافونم، بعد فک کردم که خب راسی هاپو انقد گرماییه که کت و کاپشن به زور می پوشه، شالگردن رو حتمن حال نمی کنه... بعد؟ همینو بش گفتم. در جواب گف تو که بلد نیستی اخه چی می خوای ببافی؟ گفتم تو که شالگردن نمی پوشی،نه؟ هاپو وختی می خواد جواب مخالف بده و تو شرایطیه که من یا ناراحت می شم یا اذیت می شم یا زحمتم میشه می گه نمی دونم.مثلن هاپو بریم فیلان جا؟ بعدتر نمی خواد بیاد و به من هم نمی خواد بگه نه که ناراحت شم، می گه نمی دونم ...الانم گف نمی دونم . و ادامه داد خب شالگردنی که تو برام ببافی رو یهو دلم خواست بپوشم... عااااقا عاشقونه تر از شالگردن هدیه دادن داریم؟ نداریم. کلن عاشقونه تر از هدیه های اینجوری نداریم، پختنی، بافتنی، درست کردنی...ینی حالا چه واسه دوس پسر چه واسع دوست ها

یه بار با یکی دیت داشتم، عاقاهه خیلی اقای با ادب و خوش هیکل و درست حسابی ای بود، ادم معقولی بود.چهره ش هم بد نبود. اما من باش حال نکردم، از مدل لباش خوشم نیومد. من از مدل لبایی که مغرور و بی تفاوت روی هم میان، خوشم میاد. انگار یه کم از سرسختی لبا رو هم فشار می دی. لباش انگار از این مدلایی بود که داده بود بیرون و اویزون بود.حالا من دارم اگزجره می کنم شوما بفهمی، اما خب حال نکردم باش... بعد کلن من یه مدلی ام که تو دیت هام اقاها رااااحت در مورد رابطه شون و خاطره هاشون بم می گن. در مورد بهترین رابطه شون حتی. در مورد اینکه چققققد ادم قبلیشون رو دوست داشتن. راستش؟ اینکه می گن اصولن می گن که ادم قبلی خیانت کرده بهشون، واسه من واقعن تو موردایی که این اتفاق افتاده گفتن بم دونم. چه طوری ام، عاقاها بام راحتن ونمی ترسن که نکنه ناراحت شم و وای نباید اینا رو بهش بگم. این اقاهه برام می گفت که من فک می کنم هورا که انقد رفیق و باحال وپایه و خووووب بود، اون کارو بام کرد، دیه چه برسه به بقیه... انقد این دختر باحال بود، می گفت بریم مسافرت؟ می گفتم هورا الان پول ندارم، یه یه ماه بعد بریم.می گفت اکیه بابا، من پول دارم بریم این سفر به هزینه ی من. بعد لباس تنش رو نشون داد، گفت این پلیور رو می بینی؟ لباس مورد علاقمع، هورا برام بافته. از این کارا برام می کرد.این مدلی منو دوست داشت. بعد؟ یه روز فهمیدم دوس پسر قبلیش اومده بش پیشنهاد ازدواج داده، اینم مثه اینکه هم به اون فک می کرده و با اون بوده، هم با منم بود.باورم نشد.نتونستم طاقت بیارم. خیلی وخته می گذره.٢-٣ سالی هست.اخر با اونم ازدواج نکرد.گف: پسره رم دیدم، گفتم هورا منو بخاطر این می خواستی ول کنی؟بیخیال اون رابطه شدم.... 

بعد عاقاهه ادم خیلی اوکی ای بود، اصن گیر و بدبین و شکاک و اذیت کن نبود.بخاطر تجربه ای که داشت حالا بدبین باشه به همه ،تو تایمی که باش در ارتباط بودم، اما می دونی توو دلش این بود: هورا که اونجوری بود بام اینکارو کرد، از بقیه چه انتظاری میشه داشت؟

یاد بافتن که افتادم، بلوزی که هورا واسه این اقا بافته بود یادم اومد، حتی اسم خودشم الان یادم نی، اما اسم هورا-ش یادمه .... اینجوری عشق دادن، هیچ وخ از یاد ادما نمی ره. و کاش اینجوری عشق ندیم و بعد یهویی زیرپاشون رو خالی نکنیم. می شکنن، درست؟ فک نکنم بشن

هووووم.حالا شالگردن بافتن سخته ؟ ... رنگش؟ به من باشه یا سورمه ای یا زرشکیه تییییره یا طوسی. 


***عایا طاهره هنو اینجا رو می خونه؟

* بوسه ی امشبش با طعم چایی دارچینی تو سرما بود...بوسه ی چایی دارچینی-ه یه دخدری که تو سرما تیک تیک می لرزه و پتو دور شونه هاش پیچیده



** مثه اینکه تصمیم گرفتم از این هفته، بمانسبت سرمای هوا، صبانه ها همراه دمنوش باشن... فعلن که خعلی مطمئن نیستم. چون من یه نسکافه ادیکتِد هسدم. و قوت غالبم یا نسکافه س یا چای سبز. و خونه ی هاپو یا کاپوچینو می خوریم یا از اون مدل چای قرمز ترشا که هاپو بلده برام درست کنه. حالا در فکر اینم که این هفته یا از اون لقمه های خوشمزه م درست کنم یا برم هایپر دونات گردالویه شکلاتی بخرم که عااااشقشونم.بعد دارم فک می کنم با اینا چه دمنوشی مزه می ده؟

 


***جای چنگام رو کمرش



****اون روز می گم: ببخشید که امروز یه کم بیشعور بودم. گفته نه بابا این چه حرفیه. بعدم فقط امروز که این شکلی نبودی که، دیروز و پریروزم اخلاقت همین بود... خندیدم گفتم دیروز پریود بودم، پریود بودن با بیشعور بودن فرق داره... خندیده گفته اره خب، راس می گی :))


***** یه عدد ژاکت سبز خوووب، یک عدد ژاکت ابی-صورمه ای و یک عدد بلوز قرمز گپ خریدم امروز :) قرار شد دفعه ی بعد هم برم ژاکت طوسی و زرشکی بخرم. و بلوز زرد خردلیش. و؟ یه ماگ گل گلی هم خریدم.خوش خوشانمان است