انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

‎امروز چیکا کردم؟ صب پاشدم رفتم باشگا. وختی برگشتم دلم تارت پختن می خواست. تا وسایل تارت رو اماده کنم، کتری رو گذاشتم جوشید. بعد هی داشتم فک می کردم اخه چرا ما تستر نداریم. شعله پخش کن رو گذاشتم رو اجاق، روی شعله ی کم. یه برش از نون جو رو گذاشتم روش تا برشته شه. برش گردوندم تا هر دو طرفش اکی شه. بعد؟ روش خامه و نوتلا مالیدم.با تیکه های موز... خنده م گرفته بود، یاد اون عکسه افتادم که تو اینستا بود، عکس پنیر کاله بود بعد نوشته بود صبانه ی همه ی نوتلا خورهای اینستا :)))... تارت درست کردم، اخ از مخلوط سیب و کره و شکر و دارچینش. به زندگیم نگا می کردم که همه چی داره برمی گرده به شرایطی که انگار چیزی نشده. و من؟ برام قابل هضم نیست. قابل هضم نیست که ادما اینجوری اتفاق ها رو می بخشن، اتفاق ها رو فراموش می کنن. من بلد نیستم فراموش کردن رو، بخشیدن رو... نمی دونم چرا اینو نگفتم، بابا ٢ هفته پیش اومد بغلم کردو گریه کردو ازم عذرخواهی کرد. من؟ گریه هاش برام مهم نبود. زدم پشتش که اکی. رفتم اب خوردم و برگشتم اتاقم. داره همه ی تلاشش رو می کنه تا اوضاع رو درست کنه.من؟ عقب وایسادم.هنو باهاش حرف نمی زنم. مخاطب قرار نمی دمش.تو مکالمه ها نیستم.کنارش نمی شینم. عقب وایسادم و نمی تونم اعتماد کنم که ادما می تونن اصلاح ش هر لحظه منتظرم برگرده به اوضاع قبلی. حوصله ی اینکه باز بخوام مربان و دختر و فرندلی رفتار کنم باهاش رو ندارم. اون روز اومده پول رو گرفته سمتم.گفتم نه مرسی. گفته بگیرش لدفن.گفتم ممنون نمی خوام.دستش رو گرفته جلوم. سرش رو تکون می ده که ینی بگیر. لبم رو فشار دادم رو هم. پول رو گذاشته رو پام رفته... من بلد نیستم بی پول زندگی کنم.کاری به این مزخرف و چرت و پرتام ندارم که مگه کی می تونه یا همه سختشونه و همه پول می خوان و بلاه بلاه... من بلد نیستم. اینکه چطو با هاپو دارم ادامه می دم هم نیدونم.لابد خیلی خوب بوده بام، لابد خیلی توو دلمه.والا من بلد نیستم بی پول زندگانی کنم.اخ که مادام بواری ام و می کشه منو بی پولی...

‎انی وی خواستم بگم انقد سختمه و بلد نیستم اما از اون ور انقد لجباز و دل سنگ و گه و مغرورم که ترجیح می دم بی پول باشم اما...هوووم. بابا شروع کرده به اصلاح کردن رفتاراش. و من با هممممه ی بی اعتمادی و بی تفاوتی  عقب وایسادم. این ادم رو هیچ وخ نمی بخشم.اما اگه به تغییر خودش ادامه بده، بهش یه فرصت دوباره می دم....می دونی؟ من ادم بخشیدن نیستم.می ترسم.می ترسم یه جا غلطی کنم، یه گهی بخورم بعد از کسی که برام مهمه، در حق اون ادم.بعد؟ هرررررچقدر عذرخواهی کنم، هرچی التماسش کنم، هرچی بگم غلط کردم نبخشتم. می ترسم یه جا جوری شه منو باید ببخشن و انقد نبخشیدم ادمایی که ریدن بهم رو، که یه جا هرررچی اصرار کنم، ادمم چشماشو ببنده و منو نبینه و نبخشتم...می ترسم، می ترسم ...

‎واسه مامان باید برم یه دسته گل بخرم. من یه دسته گلم، از این گل تزیینیا نیس.من بلد نیستم گل اون مدلی خریدن. دسته ی گل من، ینی ٥-٦ شاخه رز یا مریم یا شب بو یا افتابگردون یا ارکیده یا ازلیا یا... که دورش سلفون یا روزنامه پیچیدن... هرچی که اقای گل فروش بگه به کسی که هدیه ش می دی فک می کنه از سر چارراه خریدی و ارزونن گلات، برا من مهم نیس. از تزیین گل لذت نمی برم، اصن دسته گلام شبیه گلای سر چارراه باشه. هنوزم یه جاهایی با مامان مخالفم، هنوزم فک می کنم ادم ضعیفیه یه جاهایی، یه جاهایی کوتاه اومده، اما باید برم براش گل بگیرم، ببوسمش و بش بگم مرسی که هررررچی بودی هیییییچ وخ با شرایط کنار نیومدی و هرررر چند سال که ادامه داشت، مخالفتت رو اعلام کردی، جا نزدی و اخر سر تغییری که می خواستی رو توو زندگیت بوجود اوردی. مرررررسی که هییییچ جا در برابر شرایطی که تو سطح فکر و اعتقاده تو نبوده کوتاه نیومدی، مررررسی که زندگی خودت رو ساختی. مرسی مامان... تو قهرمان زندگیه منی...موندی و ساختی.تو سخت ترین و گه ترین شرایط... تو قهرمان مهربون و شکننده ی منی

‎به ناخونام لاک کرم زدم، هاپو زنگ زده که چیکا می کنی؟ گفتم به ناخونای پام لاک کرم زدم خیلیییی زشت و گه شده،حال پاک کردنش رو هم ندارم.قول بده اومدم پیشت به پاهام نیگا  نکنی...

‎تارتم اماده شد.گذاشتم خنک شد.عصری خاله جان اومد با چایی خوردیمش. انستلی؟ خیلییییی خوشمزه شده بود و خمیرش نرم و خوشمزه بود.از خودم لجم گرفته بود، از خودم که اشپزی و کیک پختن بلده.از اینکه انقد تارتش خوشمزه شده بود، از اینکه هنو همه طعم چیزکیکش رو عاشقن و هی می خوان دوباره براشون درست کنم. از اینکه انقد اینکارو عاشقم و لذت می برم، لجم گرفته بود.که یه خانوم تو سری خوری که همه ش تو اشپزخونه ست و هی می پزه و می شوره نباشم؟ بدون لوندی...بدون شیطونی و دخترونگی... بدون فکر ، بدون اینکه به خودش برسه . نشه جایی که بجای لذت بردن و قدر دونستن هرچیزی که درست می کنم بشه جایی که وظیفمه پختن و عادت باشه زحمت های من...از این بودن/شدن لجم گرف.


* یکی از هدیه هایی که به ذهنم رسیده واسه هاپو اینه که همون ساعتی که برا تولد برام خریده، عینش رو براش بخرم... جفتمون یه ساعت اسپرت شکل هم باهم داشته باشیم :) احتماااال زیاد همین هدیه رو براش بخرم. البته یکی از عطرایه مورد علاقه ش که تمومش کرده هم یکی دیه از انتخابامه که خیلی نیدونم کدوم رو براش بخرم،اما دیشب که به ذهنم رسید از ساعته براش بخرم چون خودشم خیلی با رنگ صفحه ی ساعتی که برام خریده بود حال کرده بود، کللللی ذوق زده بودم ... هدیه ی ولنتاین یا یه ماگ خووب براش می خرم، ماگ خوب تعریفش چیه؟ دهنه ش گشاد باشه، پهن و سنگین باید باشه، مثه ماگ خر-ه  پوو-م، یا مثه ماگ هتل ماما-م.... یا کراوات... هنو به نتیجه نرسیدم... 


** تمرین می کنمهر روز،چشمامو می بندم. دراز می کشم. ذهنمو خالی می کنم. به هیچی فک نمی کنم، نه به رفتار و گذشته و حس و دلی... چشامو می بندم، ذهن و دلمو خالیه خالی می کنم. چشمم رو که باز می کنم، به زندگیم نیگا می کنم، به چیزایی که الان دارم و کسایی که کنارمن... 



*** لوث کردن، اخ اخ متنفرم از لوث شدن و لوث کردن یه کار، یه اتفاق... اصن اینجور وختایی که لوث و کش دار می شن می گم به لعنت خدا هم نمی ارزه و باید بیخیالش شی... مرده شورت رو ببرن که لوث کردی همه چی رو... مهم نی. کش بیا، کش بیا، من از پس اینم بر میام


تو اتوبوس داشتیم سلفی می انداختیم با مسا، بش می گم مسا می دونی یاد چی افتادم؟ یاد اون وختی که تو اتوبوس باهم ویدئو گرفتیم که : حاضری واسه عشقمون چیکا کنی؟

من؟ ادم بیشعوریم. بخدا. خیلی هم بغلظت هم هست بیشعوریم. اما مسا یادت نره لدفن واقعنی چقد دوست دارم، واقعنی چقد بهم باهات خوش می گذره. چقد پایه ی زندگانیه من و هم مدل ِ منی... من ؟یادم می ره که چقد دوست دارم، یادم می ره دلتنگیت. چون به خودم یاد دادم خاطره های گذشته رو، روزای گذشته رو همونجا فریز کنم. چون منو گذشته داغون می کنه اگه دوره کنم. من روزامو، اتفاقای خوب و بدمو همونجایی که اتفاق افتادن رها می کنم. من ادم توی لحظه ام، ادم همینجا...یادم نگه نمی دارم که چقد خوب بودیم باهم، چقد هر روز و هر روز باهم بودیم و اگه نبودی چقد تنها بودم و چقد تهران و رستوران ها و کافه ها بدون تو مزه نداشت برام...

یه بار گفته بودی پاییز نارنجی نیس، قرمزه. قرمزه دون اناری... امروز که رفتم برات بلوز نرمالویه یقه شل رنگشو انتخاب کنم، حواسم نبود از این قرمزه خوشم اومد. حواسم نبود و پاییز واسه منم دون اناری بود... مثه شالگردنی که تو برام بافتی، مثه لاکی که من برات خریدم... اخ مسا

من بیشعورم و اگه تو نبودی، اگه تلاش تو نبود واسه دوس موندنمون بعد از شوعر کردنت، رفاقتمون به فا***ک رفته بود... تو دوست ِ خوبمی. هر چقدم گه و دور و عوضی شدم، به دل نگیر...یادت باشه، اینو از من بدون که من دلتنگیم، دوست داشتنمو با دیدن ادماست که یادم میاد، یادت باشه که همیییییشه دوستمی و دلم نمی خواد یه لحظه تو زندگیم نداشته باشمت...

مرسی که قیمه نساء امسالمم تا جلو خونمون برام اوردی، مرسی که به جز من با کسی نرفتی چارچیز، مرسی که به فکر هدیه ی ولنتاینمی، مرسی که هنوزم تو کوچه وایمیسی تا جلو در خونه مردم رژلب بزنم، مرسی که قول کافی و شیرینی بم دادی، مرسی که هنوزم میشه بات حرف زد، مرسی منو یادت نمی ره... مرسی مسا.

مرسی که چشات می خنده، مرسی که دوست ِ منی... و من تو رو به هییییییچ کس نمی دم. به هیییییچ کس.و حسودم به تموم دخترایی که بیشتر از من دوستشون بداری...

زود برو خونه ت، می خوام برات کیک و تارت و سالاد بروکلی که دوس داری درست کنم و بیارم خونه ت... مرسی که تجریش رو باهم می چرخیم و وسایل ترشی می خریم و لای کلما و هویج و فلفلا و ساقه کرفسایه سبز و تر و تُرد ِ خیس خرده و همه ی همه ی خوشمزه ها می چرخیم ...مرسی که خونه ت قراره بشه جای خنده ها و شیطنت ها و چای و شیرینی و خوشمزه خوردنامونو فیلم دیدنهامون... مسا؟ تالا بت گفتم دوستت دارم؟ یه جور دوست داشتنی که همییییشه ته دلمه برات. همییییشه...

* یه مدل بغل هست، که تو به پهلو خوابیدی، میاد سرش رو می ذاره روی شکمت.دستاشو حلقه می کنه دور گودی-ه کمرت... که دستات روی موهاش راه می رن...این مدل بغل منو یاد اون بوسه ی فیلم مای بلوبری نایت اقای کار-وای عزیز می اندازه. هیچ ربطی هم به اون نداره. اما منو یاد همون لحظه ای که سرش رو دختره گذاشته رو میز، و جود لا از اون ور  سرش رو می ذاره رو میز و لباشون قفل هم میشه، می اندازه... 



** گرسنمه. در یخچال رو باز کردم. ظرف سالادی که همه ذرتا و هویج رنده شده هاش خورده شده و فقط کلم و کاهوش مونده رو برمی دارم. کلم ها رو من یه جور خوبی خرد می کنم، ایلین به کلم هایی که من خرد می کنم می گه پودر کلم. گفتم پودر؟ عاقا دلم اجیل پودری می خواد... اجیل مورد علاقه امه. همه اجیلا خام و کدر و خسته، بعد نمک مثه پودر روی جونشونه... و یه جور خووبی بو داده ی تُردی هستن...

اها، خواستم از گرسنگی بگم. نون تست برداشتم، روش یه ورقه پنیر گودا گذاشتم، در تن ماهی رو باز کردم، از تن ماهی گذاشتن روی پنیر، چند پر ریحون گذاشتم ، اخر سر نون تست رو هم گذاشتم روش.ساندویچ میکر گرم شده، گذاشتمش تو ساندویچ میکر... مامان خونه نیست. مامان نیست و من با ظرف سالادم بالای کانتر نشستم و دارم سالاد می خورمو منتظرم چراغ ساندویچ میکر خاموش شه و غذای گرم و لذیذم رو بخورم...


*** امروز یه خانومه تو باشگا اومده بم می گه که مجردم یا متاهل؟ گفتم خب مجرد... گفته هیچ وخ ارایش نمی کنی تو؟ بعد از سوالش موندم. گفتم نه ارایش کع می کنم بیرون رفتنی. اما باشگا که میام، دوس دارم عرق کنم و ورزش کنم، خیلی حس خوبی بم نمی ده ارایش، یه حس سنگینی-ه روی پوست-ه و فک می کنم ادم بعضی جاها نباید میک اپ داشته باشه، و باشگاه واقعن یکی از اون جاهاس... اما بیرون نه، میک اپم رو داره... خندیده که خب خیالم راحت شد. فک کردم کلن ارایش نمی کنی...

بعد؟ کلن من وختی می رم باشگا، سعی می کنم با کسی حرف نزنم، حتی سلام و فیلان. با کسی اشنا شم. ورزشم رو کنم و بیام بیرون... باشگا که جای حرف زدن و خوش و بش نیس...

من یه دوست پسر خوب دارم، کسی که ١٠ صبح میاد دمبالم می برتم دکتر،٢ ساعت تو ماشین میشینه چون دکترم ١ ساعت دیلی داشته و یه جراحی-ه ایمرژنسی براش پیش اومده. بعد از ٣ ساعت علافی، توو ترافیک پاسداران می مونه تا از دانمارکی شیرینی هایی که دوس دارمو بخرم، بعد می برتم پایتخت ، توو اون میرداماد گه بدون جای پارک منتظر می مونه تا ببرم لپ تاپمو بدم ببینن چه مرگشه...

من یه دوس پسر خوب دارم، از همینا که یه ادم گه ِ  بی توجه به ادماس و منو گذاشته رو سرش و داره حلوا حلوام می کنه... من یه دوست پسر خوب دارم که می تونم چشمامو ببندم و تو سرم با خیال راحت دوستش داشته باشم. با یه امنیتی دوستش داشته باشم. یه جوره گرم و غلفتی ای توو بغلش جا  شم... دلم؟ اخ دلم... اخ خاک بر سر دلم.

من؟ مشکلم با دوست پسر خوبم نیست. من مشکلم با خودمه. فک کنم خوب نمی شم... راستش؟ من هیولا رو هیچ وخ نمی بخشم. 

اگه بخوام دوباره و صدباره و هزار باره یکی رو انتخاب کنم، دوست پسر خوبم رو انتخاب می کنم. اصن اگه الان باش کات کنم، نمی دونم چه خاکی تو سرم بریزم. اگه الان نداشته باشمش نمی دونم چطور میشه دوباره با کسی بود. اصن فک می کنم مگه می شه با کسه دیه بود؟

پارسال تا دو روز به ولنتاین هم نمی دونستم براش هدیه بخرم یا نه، مهم نبود برام. انقد که مطمئن بودم ادما ممکنه فردا صبح باهم نباشن و فک می کردم اگه تا ٢ روز دیه باهم نبودیم با کادوش چیکا کنم؟

الان؟ هنوز هم نمی دونم تا یه هفته دیه باهم هستیم یا نه، ١٠ ماهه باهمیم و من هنوز از هفته ی بعدم مطمئن نیستم.١٠ ماهه یه جور امن کنارمه اما من... اما این بار دارم به کادوی ٢ ماه بعد و ٣ ماه بعدش فک می کنم. با اینکه حتی ازش کادو نگیرم. اصن منتظر ولنتاین-م. منتظر همون موقعی که بعد از به سال ازش بپرسم: یادته بم گفتی خیلی ولنتاین و اینا دوس نداری، چون فک می کنی یه سال ادم باهم اکی نباشه و توو جنگ باشه و همو نفهمن و فیلان، حالا بعد تو یه روز عاشقتم و کادو فیلان. حال نمی کنم باش... بگم هنوزم همین فکرو می کنی؟دوست داشتن های امسالت، یک سالت، ارزش جشن گرفتن و باهم بودن توو یه روز رو داره؟

لابد کادوم همینه، شنیدن جواب اینکه امسالش توو صلح ِ دوست داشتن بوده... 

واسه ولنتاین و سالگردمون نیدونم چی هدیه بدم هنو، اما می خوام براش تارت سیب و دارچین بپزم. همون موقع که ادامس انتخابیش همیشه تریدینت دارچینی-ه. همون موقع که گفت دارچین از بوهای مورد علاقمه، وختی مامان می گه یه ادویه رو بم بده نشده برم سراغ کابینت ادویه ها، در شیشه ی دارچین رو اول باز نکنم...همون موقع سیب و دارچین رو انتخاب کردم

اما دلم...دلم یه چیزه گهی-ه... دلم رو پیش هیولا جا گذاشتم. مثه زنی که سرطان سینه داره و سینه ش رو تخلیه کردن، مثه زنی که رحمش رو برداشتن... من؟ دلم رو برداشتن

من دوست پسر خوبم رو دوست دارم. هیچ کسی رو حاضر نیستم جاش انتخاب کنم. حتی حاضر نیستم از پیشش برم جای کسه دیه.اما دلم سفت نیست... انستلی؟ دلم هیییییچ وخ سفت نمیشه. من دلم نیست پیشم، دلم نیست که بذارمش پیش کسی... خوش بحال دخدرایی که با کسی که هستن فک می کنن معبودشونه، فک می کنن بی اون می میرن. یه جوره ساده لوحانه ای عاشق و توو رابطه ن... یه جور دیوانه واری. من؟ هع :/

نمی دونم چیکا کنم، نمی دونم...