انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

من یه ادم خیلیییی بغلیم. بعد باید بغل یکی رو لمس کنم تا بگم می تونم باش اکی شم یا نه. ینی شاید خیلی یه جوری باشه این مدل ِ من. مثلن اینکه بگن واااا چطو میشه که بری تو بغل یکی که خیلی باش اکی نیسی؟ خب من اینطوریم. یه سریا باید اول با طرف یه مدت طولانی باشن و بعد تازه باش به بغل برسن، من نه... هاپو بم گفته بود: می دونی تا حالا یادم نمیاد کسی سرش رو توو ماشین گذاشته باشه رو شونه ی من؟ ینی کسی هیچ وخ این جرات رو نداشته و من هیچ وخ با کسی اینجوری برخورد نکردم،این اجازه رو ندادم که تو بیرون بیاد توو دلی باشه، که خودشو انقد نزدیک من کنه، که سرش رو بذاره روو شونه م
بعدتر؟ مثلن من تموم اون یک ماهی که هاپو بم می گفت پرستو تو دوست دختر من هستی؟ من سرم روی شونه ش بود و می گفتم نمی دونم... 
خب من باید بدونم که بغل هم برام همون کیفیت صحبتا و معاشرتمون رو داره... ینی من نیتونم که فقد جذب حرف زدنا و بیرون رفتنا و نزدیکی روح و بلاه بلاه شم... حالا هرچی مدلم غیرطبیعی، که تو چه زود و زرتی با یکی که اشنا میشی، تاچش می کنی و فیلان... اوهوم. من همینم.هر ادمی ویژگی های خودش رو داره. یکی هم جنسگراست، یکی از ادبیات متنفره، یکی ساز می زنه، یکی هم مثه من زرتی می تونه ادمش رو تاچ کنه. که حالا این زرتی تاچ کردنه اگه بقیه چیزا درست پیش نره خب گه می خوره و ادامه دار نیشه...
یه دفعه با هاپو سر یه مسئله ای باید صحبت می کردیم، جدی، بعد رفتم توو بغلش گفتم خب بگو... می گفت پرستو اخه توووو بغل؟؟؟ من هیییییچ وخ حرفای اینطوریمو تو بغل نمی زنم. گفتم با من تو بغلت حرف بزن... با من توو بغلش حرف زد
بغل لحنو نرم می کنه. بداخلاقیتو می گیره... البته هروخ توو بغل هاپوام و داره بام حرف می زنه بش می گم به حرفا توو دوجا نباید اعتماد کرد:
یکی حرفای پامنقلی، یکی حرفای توو بغلی
:)))) 
اهااااا...اینا رو گفتم که بگم بغل واسه من قشنگترین و محکم ترین خونه س. ینی حالا بغل پارتنرو گفتم، بغلای دیه هم همینه... مثلن مامان نشسته باشه، من می رم خودمو تو بغلش جا میدم. یا کنار بابا دراز میکشم دستش رو حلقه میکنم دورم، یا اگه برم خونه عزیزجوون یه تایم طولانی بغلش می کنم... "بغل" مهربونترین اتفاق دنیاس برام...بعد این ویدئو رو دیدم نیدونم کسی اندازه ی من می فهمدش... 
http://hw7.asset.aparat.com/aparat-video/bacfecc125c4f64269d9d86971b823862321605-240p__29833.mp4

احساس می کنم مغزم، ذهنم داره متلاشی می شه... و چطور میشه که یک نفر، می تونه زندگی چند نفر رو به گه بکشه؟ ... اوایل که می رفتم پیش هاپو، می گفت بیا بغلم، بعد یکی دو باری که می رم پیشش، نمی گه بیا بغلم، می گه بیا سر جات... بعد؟ الان اخه کجاییی که بیام سرجام؟ هان؟ انقد دندونامو بهم فشار دادم که احساس می کنم هرلحظه باید ... نیتونم این پست رو تموم کنم. نیتونم...

* واسه تولد هاپو نمی دونستم براش بلوز چارخونه انتخاب کنم یا جین... بعد؟ بلوز جین الد فشن-ه اما اگه مدل کلاسیک باشه، خیلی خووبه... تو رگال بلوزا که داشتم نیگا می کردم، گیر کرده بودم بین انتخابشون، بعد؟ عاقای فروشنده خودش از همین جین-ه تنش بود. عاقاهه خیلی بدهیکل بود، قدش بلند بود اما یه شکم قلمبه ی مشروب خوری داشت،تررر زده بود به استایل بلوز... کلن قیافه ام :/ جوری شد به جین-ه. چارخونه براش برداشتم... 
بعد امروز داشتم فک می کردم چقد دلم می خواد با هاپو یه کتونی سه چسب سفید-سبز ادیداس داشته باشیم با یه بلوز و شلوار ست جین ِ تامی... بعد؟ هاپو گفت بریم بخریم، کلی هم ذوق کرده بودم که می خوایم بریم بخریم. بعدتر؟ گفتم اخه کجا بپوشیمش؟؟ دوس دارم همین جوری بریم بیرون، بعد با مانتو و شال مسخره س خب. چه کاریه این خریدمون :|
هاپو گفته راست می گی خو ... 


** انقد دلم براش تنگ میشه که حتی دلم نمی خواد بش زنگ بزنم یا تکست بدم ... 


*** خب یکی از تارت های مورد علاقه ی من، تارت گلابیه... و یکی از ترشی های مورد علاقه م، ترشی گلابی... بعد؟ الان متوجه شدم که هیچ وخ گلابی میوه مورد علاقه م نبوده اما

* یکی از چیزایی که خیلی دمبالش بودم، دستمال سفره ی قرمز خال خال سفید بود، بعد؟ دیروز که داشتیم واسه مهمونی چهارشمبه خرید می کردیم با مامان دیدمش. و الان من دستمال قرمز خال خال سفید دارم... ایکیا یه دستمال سفره گل گلی داره که اونم خیلیییی دوست می دارم، اون دفعه می خواستم بخرم و مامان گفت می خوای چیکا؟ بعد الان توو دلم مونده، فک می کنم باید می خریدمش :| بعد یادم رفته توو تیراژه بود فک کنم مغازهه... و یه چیز خوششششمزه ی دیه که دیروز اتفاق افتاد، مامان رفته بود لیوان بخره. بعد؟ بدون اینکه بدونه از لیوان هاپو واسه من خریده :))... لیوان هاپو عکس کارتونی گراز بود. انقده خوش خوشانمه با لیوانه و دستمال قرمز دون دون سفیده 

** می گم هاپو: باورت میشه ٢ روز دیه میشه ٦ ماه؟ زود گذشت نه؟ هاپو می گه اره، خوش گذشت
می گه: یادته دفعه اول که می خواستی بری دستشویی ازم اجازه گرفتی؟ بعد گفتی اگه خوشت نمیاد کسی از دستشویی خونه تون استفاده کنه اکیه، من دستشویی نمی رم؟ هنوزم خنده م می گیره که واسه هررر چیزی ازم اجازه می گرفتی... می تونم دستمال بردارم؟ می تونم برم دستشویی؟ می تونم برم از اتاقت گوشیمو بردارم... 
گفتم خبالااااا... خب تازه من اون موقع انقد حساسیت خرگونه ت رو مثه خودم نیدونستم اما خب فک کردم که شاید دوس نداشته باشی خب...
گفتم یادته گفتی برات عطر بگیرم؟ گفتی عجله نکن، هر وخ روو موودش بودی، یه ماه دیگه،سه ماه دیگه، شیش ماه دیگه.. بت گفتم اووووه ٦ مااااااه دیگه؟ ینی تو فک می کنی ما تا ٦ ماه باهمیم؟؟ 
گفتم الان ٦ ماهه و ما باهمیم ...
پوووووف

*** از حمام اومدم، کشو لباس زیرامو باز کردم، دارم فک می کنم که اگه قرار بود برم پیش هاپو چه رنگی می پوشیدم؟ 
بعد اقایونی که مشکی براشون رنگ س*** ک*****سی تریه تا قرمز بنظرم ادمای خاص تر و شیک تری-ن... قرمز خیلی رنگ همه پسند و دم دستیه واسه لباس زیر... حالا نه اینکه هاپو نامبر وانش مشکیه می گم نه، اما مشکی یه جوووور خوووبیه... 
بعد؟ من خیلی توو مووود لباس زیرا نبودم. استادم که مسا جان بود اما بازم خیلی توو مود خریدش نبودم. اما پوشیدنش واسه هاپو برام هیجان داره... رنگارو می فمه
بعدتر؟ خب چررررا اقایون نمیشه باهامون بیان لباس زیر انتخاب کنن؟ اصن این حق مسلمشونه که... من جز بازار جای دیه ندیدم که اقایون بتونن بیان و انتخاب کنن... از هاپو قول گرفتم یه روز بریم بازار و لباس زیر بخریم :)) 

**** بنظر من روزه خووبه... ینی یه چیز اکیه ایه. ادما نیاز دارن یه تایمی کمتر غذا بخورن و حواسشون به مدل خوردنشون باشه... اما خب واسه ادمی مثه من که غذا خوردنش تو هر وعده قده گنجشکه واقعن خیلییی اون نیاز به کم خوردن دیده نمی شد فک کنم... من سه وعده غذا می خورم و تو هر وعده قد ٦-٧ قاشق... بعد؟ روزه یه اتفاق اکیه ایه. اما کاش خدا بجای اینکه می گفت واسه خانومای باردار و مریضا واجب نیس، کاش می گفت اونایی که روزه می گیرن و اخلاقشون گهی میشه اصصصصن نباید روزه بگیرن. ینی من فک می کنم ادم روزه بگیره بعد اعصاب نداشته باشه و گرسنه و تشنه و بی حوصله شه و با اخلاق بدش بقیه رو اذیت کنه خب خدا اینو نخواسته خیلی. اصن من می گم اولین چیز دین ینی " اخلاق"
بعدتر؟ من همین طوری که کم می خوردم الان دیه با یه ذره افطار و سحر که می خورم معده درد می گیرم... هاپو ادم یک وعده غذا خوردنه. یه وعده ساعت ٤،٥،٦ می خوره و دیه چیزی نمی خوره... از شکم داشتن بدش میاد. عادت کرده شکمش رو همیشه سفت نگه می داره... یه بار باهم بیرون بودیم، داشت منو می رسوند خونه. بعد تایمی بود که هنو نرفته بودم خونه پیشش. ینی بدون مانتو منو ندیده بود...حرف باشگاه بود و اینکه چقد رو شکم حساسه و خودشم حواسش هست که شکم نداشته باشه... هاپو اصن ادم دست درازی نبود. ادمی نیست که تو بیرون با دستاش بت حس بد بده... حس معذب بودن. دستای هاپو بم حس امنیت می ده تو بیرون.جاهایی که باید مواظبم باشه، دستاش هست... هیچ وخ دستاش توو تنم هرز نرفته. حالا برعکس دستای من :))... بش گفتم فک میکنی من شکم دارم؟ گفت نیدونم... من ادم شکم-داری نیستم. اعصابم خرد میشه وقتی شکمم بیاد جلو. چیزی نمی تونم بخورم. یا انقد پیاده روی می کنم که شکمه بره توو... دستش رو از رو دنده برداشتم، پشت دستش رو روو شکمم حرکت دادم، گفتم من شکم ندارم... خنده ش گرفته بود، گفت خُلم ...

پست اینستای اوین رو هزاااار دفعه خوندمو اشک ریختم... نیدونم یه غمی هست توی: غزل خوبی؟