انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

* خب من همیییشه ی همیشه دوست داشتم بجای اینکه سرویس روز عروسیم، یه سرویس طلای کامل باشه، ینی گردنبند و گوشواره و دستبند باشه  فقط دو تا گوشواره ی خیلییی خیلیییی بزرگ و خووووب داشته باشم.و ساعت و انگشتر. همین...

** اخ اخخخخخخ اون بستنی بیضی بزرگایه فوردو-های کاله... اونایی که با طعم کوکی و خامه ست... بعد یه جوره نرم و لطیف و خامه داریه این مدل بستنیش.. .طعم جدید کشف شده. لذت جدید دنیام


*** من دلم از این هدبند پارچه ای ها می خواد. ینی بیشتر از اینکه دلم می خواد، دلم می خواد بهم بیاد. بعد فک کنم با موهای کوتاه خیلییی خووووب میشه. بعدتر دلم می خواد حوصله داشته باشم موهامو سشوار کنم، فک کنم موهای الانم خیلی می تونه خووب و باحال باشه. اما حواسم بهشون نیس. بعد فک کنم یهو برگردم ببینم بلند شده و توو این تایمی که کوتاه بوده ازش لذت نبردم...

**** خب منتظرم هاپوم بیاد منو ببره پالادیوم :/

***** یه عادتی که دارم، ینی تالا با هیچ ادمی این کارو انجام نداده بودم، بهتر بود بگم یه عادتی که با هاپو پیدا کردم اینه که، بعضی از تکستایی که می ده، یا مکالماتمون، اونجایی که دلم غنج می زنه، اونجایی که ذوق می کنم، اسکرین شات می گیرم. بعد امروز داشتم یه سریشو می خوندم... توو یکی از تکستا یه چی گفته بود، بعد الانم که خوندم اشکم ریخت... خررررر


******* اهنگ دلبسته از محمدرضا هدایتی رو گوش بدید... هووووم. من صداشو دوست دارم کلن. جز اون خواننده هاییه که اولین بار اهنگاشو گوش میدم، خوشم میاد از صداش، ریتمش، لیریکش...

* یه تایمی فک می کردم هدیه تولد برا دخترا لباس خریدن گزینه ی مناسب نیس، حالا منظورم لباس ، کلن چیزای پوشیدنیه. چرا؟ چون دخترا به اندازه ی کافی لباس می خرن حتمن دیه... بعد؟ الان بنظرم یکی از بهترین هدیه واسه دخترا، چیزای پوشیدنیه... دخترا هررررر چقد لباس داشته باشن، روسری، شال، مانتو یا جوراب، بااااز هم از رنگ جدید و مدل جدید خوشال میشن... چه بدونم، شاید خودم خیلی لباس و اینا دوست دارم... هوووومممم یکی از لباسای مورد علاقه ام، همون شومیز حریر گربه گربه ایه که مسا واسه تولد پارسالم خریده. البته خودش میگه جغد جغدی. اما من مدمئنم که گربه گربه ایه...هر وخ می پوشمش حس خووووب و شیکی می کنم باش. 
خب می دونم تولد سمی بیشتر از یه ماه مونده، اما من دقییییقن از اول تیر به فکر اینم برا تولدش چی بخرم. واسه همینه الان هم ذهنم رفته سمت اینکه چی خووبه واسه یه دختر چی خووب نیس؟کاش خودش که این پست رو خوند بم تکست بده بگه فیلان چیزو برام بخر، فیلان چیزو لازم دارم... یا اگه هم نگفت، خودمم بفمم چی لازمشه اونو بخرم... اصن کادو تولد باید چیزی که ادم لازمشه خریده شه یا اتفاقن چیز غیر لازم؟ گاهی خودم دوس دارم بدونم چی دلشون می خواد بعد اما از دلشون نمیاد بش پول بدن، یا دلشون میاد چیزای واجبتری دارن برا خرید... هوووم. نیدونم... من واسه تعداد محدودی ادم کادو می خرم، بعد انقققققققد ذوق دارم واسه هدیه دادن بهشون. که قشنگ یکی دو ماه تو فکر هدیه شونم. :)


** سری اخر که پیش هاپو بودم، تفنگاشو از زیر تخت دراورده بود،دونه دونه از کاورش در میورد می داد دستم... می گه تاحالا تفنگ گرفتی دستت؟ می گم نع... حس جالبی داره. دونه دونه توضیح می ده در مورد تفنگاش. من فقد جذب رنگ چوب و فلز و پیچیدگی و قشنگیش شدم، چیز زیادی از توضیحاتش یادم نیست... خب من یه بخشیم ادم خشانت دوستیه. ینی توانایی دیدن یه زخم ندارم اما تو ورزشا مثلن بسکت دوست دارم، جنگنده، تهاجمی...بعد؟ خیلی مقوله ی شکار برام درداور و اخییی طفلکی و اینا نیست... بعد؟ قلاب ماهیگیریشم از زیر تخت اورده بیرون، شب می خواست بره، داشت وسایلش رو جمع می کرد. به تفریحاتش نیگا می کنم، فک می کنم دوست دارم؟ فک می کنم دوست دارم، دوست دارم که هر ٤-٥ ماه یه باراخر هفته ها رو واسه تفریحاتش می ره خارج شهر... خوشم میاد از اینکه گاهی شکار می ره، گاهی ماهیگیری... وقتایی که عصبانیه، بش می گم برو باشگاه تیراندازی، فک می کنم یه چند تا تراپ زدن و شلیک کردن ادمو تخلیه کنه... 
فک می کنم من چی دارم که منو تخلیه کنه؟ فک می کنم خیلی وخته تخلیه نشدم. هی سکوت ، هی سکوت، هی سکوت...

*** مهمونی دعوت بودیم، خونه ی عمو اینا. قبل رفتن کلی حالم خوش بود، هی از هاپو می پرسیدم که کدوم لاک رو بزنم، خط چشمم با مداد بم بیشتر میاد یا از این خط چشم ماژیکیا. بعد دونه دونه باحوصله داشت نظرشو می گفت. وختی از مهمونی برگشتم حالم بد بود. یه اتفاقی توو مهمونی افتاد و کلن فسم خوابیده بود.ازم پرسید چی شده؟ چرا از مهمونی برگشتی یه مدلی ای؟ گفتم هیچیم نی، خوبم... هاپو ادم ناز کشیدن که عه چرا عزیزمو فیلان، ادم بی تفاوتی هم نیست، اما نیدونم چه مدلیه، حرفایی که مطمئئئئننننم سخته و بعد من این مدلیم که هی فک کنم اگه بگم حالا پیش خودش چی فک می کنه و فیلان و نمی گم بش، یهو می بینم که نشستم دارم براش تعریف می کنم. بعد؟ هاپو رفیقمه. ساعت ٢ شب بوده که دیدم شروع کردم به دلیل گفتنم واسه عصاب خوردیم... بعضی وختا وختی حالت بده، باید دلیلش رو به یکی بگه، بعد؟ به صد  نفرم بگی تا به اونی که باید بگی، نگی. دلت اروم نمیشه ...

این یه هفته ماه رمضون تموم شه، شاید زندگیم به حال بهتری بگرده
سه روزه که پشت هم سردرد بد دارم، یه بی حالیه عجیب... فشارم خیلیییی پایین-ه. یه جوری که انگار اصن فشار ندارم. حالت تهوع... اصن یه مرگیم واسه خودم
ماه رمضون تموم شه، شاید تا اون موقع هاپو هم بیاد. جونو راس می گه: تو که همه ش دلتنگ هاپویی پرستو... 
هاپو می گه من ٥-٦ سال بود بهار نیومده بودم شمال،١٠-١٢ سال هم تابستون... بهار الرژی داره، تابستون هم از گرما متنفره. کلافه و عصبیش میکنه هوای گرم... بعد دقیقن حالا که ما باهمیم، ویلا خریده... هاپو هی بم می گه اومدنت تو زندگیم اتفاق خوبی بوده، ماشینایی که یک سال بود ثبت نام کرده بودمو خبری از تحویلشون نبود رو بم دادن، ویلا خریدم. شوما خوش قدمی خانوم... اصن قرار بود کارای ویلا در حد خرده کاری باشه، الان ٤-٥ ماه همه ش در حال رفت و امدو کار کردنه. اعصابم خرده دیگه. کلافه م از نبودنش. بعد؟ خب اونم که اونجاس بدتر از منه، هم گرما هم رطوبت هم دوری از تهران هم کار هم هزینه، همه ی اینا داره اذیتش میکنه. منم سعیم رو میکنم درکش کنم،نق نزنم...گاهی از دستم در می ره می پرسم که کی میای ؟ اخر این هفته احتمال داره؟ هفته بعد میای؟ بعد جواب میده که پرستو واقعن نمی دونم، شاید بشه شاید نه...داره ٣ هفته میشه که ندیدمش. اصن فک می کنم بخشی از سردرد این چند روزم که خوب نمیشه واسه ندیدن هاپوعه. بس که روانی شدم دیه... 
بعد؟
من همیشه فک می کردم از این دختر خاک بر سرام که زود با یکی اکی میشم. ینی از اینا که رابطه رو شروع می کنن، هستن دیه... خب دوست نداشتم از این مدلا باشم، اما فک می کردم هستم دیه... از همین مدلکیا که طرف مقابل هیچ زحمتی واسه به دست اوردنش نباید بکنه، چون این ادم اگه از یکی خوشش بیاد، خودش هست دیه... اما دوست داشتم حتی اگه از یکی خوشم هم اومد، از این مدلا نباشم که زرتی هستن... ینی نه از اینا که نخوای رابطه و بعد باهاش خیلی حال نکرده باشی طرف هی اصرار کنه ها. نه از اینا نه... از اینا که نمی دونم چطو بگم ...
بعدتر؟ امروز هاپو داشت از یه چیزی حرف می زد، بش گفتم الان با این استایل حال می کنمو خوشمم میاد اما اگه مثلن از همون اول اینطوری بود من نمی تونستم وایسم. ازت دور میشدم... می گه می دووونم... من کلی برات وقت گذاشتم که فرار نکنییییی... گفت تو واقعن وایلد بودی پرستو. 
بعد بقرعان اگه به نظر خودم وحشی گری ای کرده باشم. بنظر خودم خیلی ملو و اکی رفتار کرده بودم حتی... ینی جوونی نداشتم که بخوام وحشی باشم...
بم گفت تو خیلی سرکشی پرستو، خیلی زیاد ... رم می کنی. 
هاپو از اینکه بام چلنج داشته و کوتا میومده تا من رام شم، لذت می برده.می گه: ولی چیزی بودی بنظرم که باید می بودی، وگرنه من اینطوری نمیشدم باهات...
بعد اخه دلم می خواد شوما منو توو اون روزا می دیدید. یه ادم خنثی و عاطفه مرده ی خاک برسری بودم بنظر خودم. ینی فک می کردم ادمیم که بلد نیس عزت نفس واسه خودش نگه داره. اگه داشت اینهمه واسه هیولا صبر نمی کرد که هیولا انقد براش بی رحمی کنه... چند وقته پیش باز هیولا تکست داد، باز ازم خواست باهاش باشم. که چیزی که می خواد، "من" م... بش گفتم اگه باهات باشم، حس می کنم عزت نفس ندارم. از غرور و پرستو بودنم هیچی دیه نمی مونه... گفت همونجوری پرستو واره جایگاهت برام حتی بالاتر. گفتم خودم مهمم، که اگه بیام سمتت واسه خودم اینطوری نیس...
هوممممم... هنوزم گاهی حیرونم. هنوزم گاهی  دلم می خواد برم از هیولا بپرسم چرا؟ تو که خواسته ات از اووووول همون چیزی بود که منم می گفتم، که پرستو باهات اکی ام، اما الان تایم رابطه ندارم، اصن تایم دارم اما نمی خوام. ١ سال دیه وایمیسی بعد بیای بشی دوست دخترم؟ ... این دو خط حرف که حرف خودمم بود لعنتی، پس چرا همون موقع بم نگفتی، نگفتی؟ جهنم. من که ازت پرسیدم، من که همینو پرسیدم، چرا بم نگفتی، چرا بم جواب درست درمون ندادی؟ هی گفتی بعدن حرف می زنیم، الان باید برم و و و.... پرسیدم ازت، تو جواب چرام گفتی اشتباه کردی، می دونی کاش یه جواب دیگه بدی بم. " اشتباه کردم" اون جوابی نیست که من دمبالشم. جوابی نیست که ارومم کنه... شهاب حسینی-ه درباره ی الی راست می گه: یه پایان تلخ، بهتر از یه تلخیه بی پایان-ه
تو؟ تلخیه بی پایانه منی هیولا... 
هووووم... کاش یه جوابی می دادی، یه جواب درست درمون، یه نقطه می ذاشتم پایان قصه مون بعدش می رفتم زندگیمو می کردم.

* جدیدن میدونید عاشق چی شدم؟ عاشق این ورقه های دور کاپ کیک... ینی یه مرضی گرفتم که دلم می خواد این کاغذای خوشگل دور کاپ کیک رو جمع کنم...
همه ی ادما یه چیزی جمع می کنن، ینی عاشق جمع کردن و کلکسیون کردن یه چیزی میشه. بعد از این دیه قرار ندارن بنظرم، دیوونه میشن انگار... جدیدنها دوست دارم بدونم مثلن ادما دوست دارن چی جمع کنن؟ من؟ خب ماگ اولین علاقه ی زندگانیمه. جدیدنها دستمال کاغذی و دستمال سفره هم بهش اضافه شده و جدید جدیدنها این کاغذای دور کاپ کیک... هاپو؟ پوما یه سری کلاه هایی داره که توی هر سالی فقط یه رنگبندی ازش تولید میشه. همون مدلی که اون پوما-هه جلوی کلاه عه... بعد؟ مثلن سال ٢٠٠٠ اگه رنگبندی سفید-مشکیش تولید شده، دیگه سالای بعد اون رنگبندی دیه تولید نمیشه. مثل عاقای اپل، که با هر دیوایس جدید، سری قبل رو دیه تولید نمی کنه...
هاپو عاشق جمع کردن این سری از کلاه های پوما-س... 
بعد؟ کار این عشق به کلکسیونه کردن اشیا، حسه خووبیه... شوماها چی جمع می کنید؟

خب من همین الان به نتیجه رسیدم اصن اصن اصن اعصاب فامیل بابا رو ندارم... ینی اصن ها
مغزم درد می کنه، توو این ماه رمضونی دو بار دور هم جمع شدیم، یکی خونه ی ما، یکی خونه ی عمو اینا انقد ادا و اصول و مسخره ن انققققققد نمی فهمیم همدیگه رو، که واقعن از دیروز دوتا قرص خوردم، خووب نشدم هنو... ذهنم اروم نمی گیره
کلن من ادمی نیستم که توانایی هضم رابطه ی زیاد و شلوغ و جمع شدن با یه مشت ادم چرت و پرت داشته باشم... انققققد امروز واسه هاپو از رفتارای مزخرف و روو اعصابشون گفتم که هنوز ذهنم اروم نگرفته باز... انقد اخه ادما سطحی و کم فهم ؟؟ اخه من متنفرم از قیافه گرفتن، بعد دعوت شدی، پا شدی اومدی. اون وخ واسه میزبان قیافه گرفتی؟ چته خب؟ من اعصاب چشم و هم چشمیو، رقابت و اتو گرفتن و زیراب زدن و تیکه انداختن و کللللللن کار به زندگی یکی داشتن رو ندارم. بعد استایل همه ی هممممه شون همینه...که خب چی پوشیدی، چه جوری حرف زدی، چی گفتی، حالا براش قیافه بیام و بلاه بلاه بلاه
بعدتر این زن پسرعمه ی ما که ٤-٥ سال دهن منو صاف کرده بود و هیییی هر روز بم تکست می داد و ده بار مامانش خواستگاری کردو جواب رد گرفت، حالا زن این واسه من یه جوری قیافه می یاد و حس ملکه بودن می کنه که حالاااا چیییی... بابا جمع کن خودتو... به هاپو می گم باورم نیشه انقد دارم برات حرفای خاله زنکی می زنم، بعد توام داری گوش می دی :))
نیدونم. باید چند روز بگذره این جو-شون و دنیاشون کمرنگ بشه باز برام...