انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

* دیشب رو فراموش کنم


** فک می کنم واقعن  کار ِ من یه جور خنده داری برعکس-ه.  سه روزه که دارم تو خونه بحث می کنم که عاقا نریم ترکیه. دقیقن از همون روزی که بابا گفت می خواد بره واسه ٢-٣ هفته دیه بلیط بگیره، تموم مدت دارم می گم من نمیام. بابا فک کرده با کشورش مشکل دارم، گفته خب کجا پس میای؟ ما نزدیک ١٠-٩ ساله مسافرت خارج از ایرانمون با زیاد شدن کار بابا یهو تعطیل شد. تموم مدت قول داده بود که بازنشسته شه و بعد باز هم سالی یه سفر رو بریم. بعد من دیه دلم نمی خواد با بابا سفر برم. واقعن دلم نمی خواد. گفتم من مشکلم جایی که می خوایم بریم نیس من کلن مسافرت نمیام ... فک کنم موفق شدم که مامان رو هم حتی منصرف کنم. 


*** خرید ِ خونه-طوره صبح خیلی مزه می ده، خیلیییی


**** هاپوم می گه اخر هفته مهمونی دعوتیم، تولد فیلانی... می گم عههه ای ول بریم. من یه کت مشکی-ه خفن خریدم دو ساله دارمش هنو هیچ مناسبت اوکی ای نبوده که بپوشمش. گفته خب... بعد اومدم خونه، گفتم دلبر بریم تولد باید کادو بخریم نه؟ گفته اری. گفتم خب حداقل ٢٠٠-٣٠٠ تومن افتادیم که توو این بی پولی. گفته اره اما تو هوس مهمونی کردی بعد حالا ایندفعه رو می تونی اوکی کنی اشکال نداره...گفتم عاقا ولش کن خب. میام پیشت یه مهمونی دو تایی بگیریم خودم برات کلللی می رقصم بعد همون کت مشکی خفنمم می پوشم... اینجوری شد که قراره خودمون تولد بگیریم بهمراه کیک و لباس و رقص و فیلان :))) 


***** هاپو می گه دقت کردی وقتی بحث می کنیم تو باادب تر می شی؟ همینجوری خیلی کوفت و بیشور و گم شو-یه عاشقانه بم می گی اما تو بحثا حتی بم خر هم نمی گی... می گم اخه تو دعوا اینا فُش-ن خب. اما همینجوری ینی عجیجم،جوجوی-ه من. عچقم :)))))


****** بم تکست داده: پرستو کلاه بلدی ببافی؟ گفتم نه چطور؟ کلاه می خوای؟ گفته نه همینطوری پرسیدم. گفتم تو که الکی نمی پرسی مگه برات از ریباک کلاه نخریدیم ؟ می گه راستش فک کردم بلدی،اون کلاه ُ دادم شاهین که یکی تو برام ببافی، اونو بپوشم.... دلم براش ضعف رفت هاپوم رُ

خب اخه اگه رو ننوشتن-ه تاکید کنم یه جوری ادم گهی میشم وختی که برام کامنت گذاشته می شه اینهمه پابلیک و خصوصی که بنویسم و تازه هم با دیتیل بگم که انجامش بدید. بعد خوشم نمیاد ادم خسیسی باشم تو گفتنشون. اما حس کردم یه جوره لوث-ی داره میشه این موضوع دلیل اینکه دیه دوس نداشتم بنویسم همین بود... اما خب اکی من دوس ندارم دختر بیشعوری باشم وختی اینهمه لطفتون رو می خونم و حتی خیلی نوشته های خیلییییی قدیمی یادتونه از مزه ها و خوراکیا... می نویسم ازشون فقط امیدوارم حس لوث بودنه دور شه ازم....

چاکریم-قلب-توت فرنگی

* خرررر امروز قسمت هشتم شهر**^^زاد رو داد دستم. خب دیشب رسیده بود از مسافرت. اما می دونست انتظار سریالم رو خب... داره برام اهنگ می ریزه، می گم اندی هم بریز. من اندی رو دوس دارم. می گه مگه دختری هم هست اندی دوست نداشته باشه اخه؟ می گم عه جدی؟ اکثر دخترا دوس دارن؟...

می گم می دونی هاپو من ستار دوس دارم، ابی، داریوش، گوگوش، شهرام شب پره. سیاوش قمیشی، حتی سیاوش صحنه و و و... همه ی اینا رو می تونم گوش بدم، حالا کم و زیاد. با اینکه اینا واسه یه دوره بودن اما هرررر کدوم واقعن سبک خودشون رو دارن. همه شون با صداشون از عاشقی خواستن بگن اتفاقن اما هر کدوم مدل خودش. واسه همینه که هر کدوم موندن. هر کدوم بالاخره ٣-٤ تا اهنگ به یاد موندنی دارن. چون هیچ کدوم نخواست تقلید کنه. شماعی زاده ش هم شماعی زاده شد. می دونی می خوام چی بگم؟ هیچ کس نخواس ادای اون ادم موفق-ه محبوبه رو در بیاره. خواست خودش باشه... واسه همینه وقتی می خوان مثلن تقلید صدا کنن و از ادای خواننده های مختلف رو در بیارن، باید ادای ادم های مختلف و استایل و سبکشون رو در بیارن اما مثلن موسیقیه الان؟ فقط ادای یه چیز کلی رو می شه دراورد.ایکس و ایگرگ و فیلان هم نداره،یه چی می خوننبتد اتچ-ش می کنن به خواننده های الان... منظور از "ادا" شوهای مایکل-ه مثلن... بعد؟ مولانا جانا می فرمان: خلق را تقلیدشان بر باد داد، ای دو صد لعنت بر این تقلید باد


دیه دوس ندارم از خوردنیا بنویسم.یا از صبانه ای که برا هاپوم درست می کنم یا هدیه هایی که براش می برم . یه جور لوس-ی شده این اتفاق انگار. نه اینکه من لوس می نویسم یا کار-ه من لوسه نه... حوصله توضیحش رو ندارم، ینی نیدونم چطو بگمش...

فردا صب قبل رفتن پیش هاپوم باید برم نون پیتا بخرم. موز که از خونه برمی دارم با نوتلا... باید موزا رو از وسط نصف کنم تو کره سرخ کنم. اخ موز ِ تو کره سرخ شده. اولین بار تو مالزی خوردم. بنظرم از معرکه ترین مزه هاس....بعد؟ روی نون پیتا نوتلا بمالم و روش موزای سرخ شده رو بچینم و روش مغز خرد کنم، مغز اجیل خام و رول کنم نون رو و باز تو کره سرخش کنم... اگه صب یه کم زودتر بیدار شم، دسر شکلات هم درست می کنم. 

از پرستوی نگران خبری نی، از دختری که وقتی اتفاقا، ادما  اورلب داشتن تو گریه غرق می شد... 

فردا صب پیش هاپومم بعدش می رم برا نگار فرشته بخرم فقط امیدوارم که تموم نشده باشن... بعد؟ شاید فقط دو بار دیه بتونم راضی رو ببینم تا بخواد بره. همه ش ٢ بار دیه. راضی می گف پرپر خیلی باهم بهمون خوش می گذره و واقعن الان غصمه که چه دیییییر پیدا کردیم همو، من یکی دو سال بود واقعن تنها بودمو دوستی نداشتم... هع، همه ش دوبار...

تو این هفته یه روز می رم خیابون میرزای شیرازی، لابه لای ارمنی ها و ویترین-ای تزیین شده ی کریسمسی چرخ بزنم. ادمای خوشحالی که عیدشون نزدیکه ببینم، از سر کوچه ای که همیشه منتظر اولین دوس پسرم وایمیسادم رد شم، برم همون ساندویچی که اقای ارمنی صاحبشه و سروش همیشه ازش برامون ساندویچ می خرید و مسا می گفت که زری زری گفته ژامبوناش تو دهن اب می شه، همونجایی که پاتوق من و اولین دوس پسرم بود و می گفتم سس ساندویچ منو بیشتر بزنه... ساندویچ من همیشه ژامبون گوشت بوده، سروش گاهی ژیگو می خورد، گاهی سالمون گاهی بوقلمون... برم یه ساندویچ بخورم با کیف.هع. اولین دوس پسرم بود و با بی رحمی تموم باهاش کات کردم. یه ذره هم اذیت نشدم، یه ذره هم خاطره نموند ازش برام. یه ذره هم دوستش نداشتم... از اول اینجوری بودم واقعن؟ ادما/ دخترا اصولن با اولین پسری که س***^^ک******س دارن راحت جدا نمی شن. نمی دونم الان رفته فرانسه؟ نرفته؟ راستی کی اصن به من یاد داد که میشه جدا شد؟ جدی کی گفت؟ رابطه مشکلی نداشت و سروش از ارومترین و مضحکترین مردای روی زمین بود، گزینه ی مناسب ازدواج.هع .... اها قرار بود بره کانادا نه فرانسه، داشت مثه خر فرانسه می خوند...کی به ازدواج فک می کرد؟ جدی چقد کله خراب بودم من. فک می کنم هنوزم می تونم همینقد کله خر باشم، همینقد تو یه دنیای دیه... هیچیش حالمو خوش نمی کرد. چیز زیادی یادم نی. جز فیک ارگا****سم هام تو س****ک****س براش :))))) جدی ها باید پاشم برم همون میرزای شیرازی تا یادم بیاد چه ادمی بودم و چه غلطی می کردم....شاید به ایکیای سنایی هم یه سر زدم...  یکی از اون دستمال سفره گل گلیاش ُ به خودم خیلی وقته قول دادم...بعد؟ اون روسری راه راه-ه رو هم از تی تی خریدم شاید...

 یادم رفته بود، من تو رابطه م با هاپو به دوس داشتن رسیدم. این واسه منی که "دوست داشتن" برام اتفاق نمی افتاد تو رابطه م، یه اتفاق بزرگی بوده...یادم رفته بود که ادمایی که دوس پسرم می شدن دلمو می زدن و با یه زنگ و بدون درد و خون ریزی باهاشون کات می کردم....زودتر فردا شه برم دیدن دلبرم ...