انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

چهل روز با چهل قاعده ی شمس تبریزی


قاعده ی چهارم

صفات خدا را میتوانی در هر ذره ی کائنات بیابی. چون او نه در مسجد است و کلیسا و دیر و صومعه،بلکه در همه جا هست. همانطور که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده باشد ؛کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد. هرکه او را بیابد تا ابد نزدش میماند. 


* یه جوره زیادی مریض و مسخره س. یه جوره زیادی ادم مسخره بازیه. یه جور زیادی تنهاست و گدای محبت... و تمام مدت سعی کرده بودم درکش کنم، تموم مدت. یه جا دیدم اوه این ادم دروغگوعه. و من واقعن تنها چیزی که نیتونم هضمش کنم دروغ گفتنه، دروغ شنیدنه. حتی تو خیلی موقعیتا به دوستام راحتتر بوده دروغ بگم، بپیچونم، اما ترجیح دادم راستش رو بگم، از ده تا، دو موردش شاید از دستم در رفته باشه، اما همیییشه سعیم رو کردم و هیچ وخ دروغ گنده نگفتم. یه عوضیه دروغگوعه و بهمین دلیله که انقد حالمو بهم می زنه. ادمی که تو ظاهر خوشاله از خوشالیه بقیه اما از اینکه کسی درد و رنج داشته باشه دلش اروم می گیره که تنها ادم درد-دار روی زمین نیس.... همینجا دیدم دارم خیلی تایم می ذارم واسه حال بهم خوردن ازش، دیدم داره باعث میشه کاری کنم، حرفایی بزنم که من نیستم. تصمیم گرفتم پاکش کردم... بعضی ادما انقد حال بهم زنن که نمی ذارن حتی نسبت بهشون بی تفاوت باشی، بود و نبودشون برات فرقی نکنه، فقط باید نباشن، حذف شن... 


** ساعت ٩ بود، داشتم فیلم می دیدم. حواسم به گوشیم نبود. یه لحظه چک کردم دیدم از هاپو میسدکال دارم، انتظار نداشتم این تایم زنگ بزنه چون توو مهمونی بود. بهش زنگ زدم، از صداها خودشو داشت دور می کرد تا صداشو بشنوم، گفتم جانم؟ فک کردم تو الانا مشغولی حواسم به گوشیم نبود... صداشو کم کرد گفت اینجا پیشم جات خیلی خالیه پرستو. و دوست داشتم تو کنارم بودی و به دوستام معرفیت می کردم... یه ساعتی بود رسیده بود، بعد تن تن شروع کرده بود شوخیا و اتفاقای همین یه ساعتو بم تعریف می کرد.تلفن رو قطع کردم. خیلی جدی بغضم گرفته بود. همون دیقه باز بم تکست داده... هی تایپ کردم براش هی پاک کردم گوشی رو گذاشتم کنار. اخر سر براش نوشتم که می سی که این مدلی باهامی، که هی دلت می خواد کنارت باشم و تو لحظه ای که فک می کردم حواست پیشم نی، و انتظار نداشتم حالا هی بم زنگ بزنی و تکست بدی  و یه تایمی واسه خودت باشه لذت ببری فک می کردم تا اخر مهمونی قرار نی خبر ازت داشته باشم و مشغول باشی، شماره تو می بینم رو گوشیمو لبخندم میشه، می سی که انقد با منی... یه بوووس خوشمزه تر و شیرین تر از خامه ی کیک تولد جانا...از طرف دختر احساساتیت...


*** احساس می کنم همه افتادن تو یه مسابقه ای که واسه دوس پسر/ پارتنراشون چه کار هیجان انگیزی دارن انجام می دن و کی ایده ی خلاقانه تر و نواورانه تر داره... هممممه هم شدیم هنرمند و دخترشایسته ی سال... شل کنیم بابا

وای چقد از اینکه همسو توو جوای اینجوری باشم بدم میاد بعد میرااااا خب من چطو کنار بکشم با حرفای تو اخه؟ 

دوس داشتم با سمی امروز برم بیرون. سمی مریض بود، نشد بریم. خواستم برم ارایشگا یه بند بندازه صورتم، احساس کردم اگه لپ سمت راستمو بند بندازه از درد لثه م بمیرم. پاشدم رفتم دوش گرفتم. سنگ پا استفاده کردن یه جوری شده لذت این روزای حمامم. اخر حمام، می شینم روی در بسته ی توالت فرنگی، از صابون زردالو و شیر می زنم زیر پام، قلقلکم می گیره و مثه دیوونه ها می خندم حتی بلند بلند، بعد سنگ پا می کشم ،پاشنه ی پامو بیشتر...از حمام که اومدم بیرون، کرم جی کف پا زدم، جوراب نخی نازک پوشیدم.پاهای ادم یه جور وولوولک-ه نرمشون می شه....

مامان همیشه خیلیییی زیاد به کف پاش اهمیت می ده. همیشه هم اذیتش می کنم که اگه انقد کرم لایه بردار و نرم کننده و کرمای مختلف به جای کف پات بصورتت می زدی الان پوست صورتت مثه ٢٠ ساله ها بود... 

یه چایی دم کردم برا خودم، چای سبز، برگ به لیمو با چوب دارچین...

بعد؟ فک کردم امروز نوبت کیک براونی-ه. کیک نرم و داغ براونی با بستنی سرد... الان؟ می تونستم ارایش کرده و اماده منتظر هاپوم باشم که بریم مهمونی اما به جاش کیکم توی فر-ه و تو مرحله ایه که بوش پیچیده تو خونه و مامان رفته بستنی بخره...

*اینو دیروز مسا فرستاد توو گروهمون. و با تموم وجود حس کردم این منم... 


من می دونم که تو خوبی

اما می دونم که خیلی خوب نیستی

می دونم که دوست دارم

اما مطمئنم که خیلی دوست ندارم

می دونم که خیلی قشنگی

اما باور دارم که خوشگل تر از تو زیاد هست

می دونم که عاشقتم

ولی اگه یکی پیدا بشه می تونم دوباره عاشق بشم

اما تو نمی دونی که من 

گاهی 

بیشتر وقت ها 

همیشه 

دلم واست تنگ می شه ... شل سیلورستاین


** اپیزود ده از سیزن ٢ سریال دِ افیر...اونجا که نواح می ره پیش تراپیست. چقد فوق العاده بود دیالوگا... چقد تامل برانگیز

چهل روز با چهل قاعده ی شمس 


قاعده ی سوم

قران را میتوان در چهار سطح خواند. سطح اول معنای ً ظاهری،بعد معنای بطن،سومین بطنِ بطن و چهارمین چنان عمیق است که در وصف نمیگنجد.