انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

احساس می کنم توی غم دارم غرق میشم... تموم ادم هایی که ازادی دارن و دارن از غم حرف می زنن ادم های تهوع اورین... ادم هایی که به " از دست دادن" اسم غم رو می ذارن، اسم مشکل...

احساس می کنم یکی پرامو گرفته و دستش رو گذاشته روی دهنم... یه همچین حالی...


خیلی چیزا خواستم بنویسم اما فقط:
حال داغونم، حال خیلی خیلی داغونم... فرندز.... صدای خنده های بلند بلندم... حال بهتر... حرف زدن با سمی... دوش گرفتن... خیار و گوجه خرد کردن واسه افطار... خندیدنای زیاد پشت تلفن با هاپو. که ساقیت کیه دختر؟ چی می زنی تو؟ صب اونجوری، الان اینجوری؟ خوبی پرستو؟

بعد از همون لحظه ای که عکس مانتوم رو به جونو نشون دادم، همون لحظه فهمیدم از خودم بدم میاد... نمی دونم اون لحظه چه ربطی داشت، اما یه لحظه حس کردم اوه، الان توو جاییم که همه زندگیشون گل و بلبل-ه، همه بابا خوبه و عاقل دارن، همه مامان ِ هنرمندم دارن، همه به موقع شوهر کرده، به موقع دیت کرده، به موقع زندگی کرده ان... دوس پسرا و شوهرا همه اخلاقا خوب، همه با شعور، همه خانواده درست و حسابی، همه شلیقه ها شیک و درجه یک، همه بفکر پوست موست و زیبایی، همه تیپا خدا. همه از اووووول راه رو درست اومده، همه با پسرای خفن ِ خوش تیپ ِ مهربون ِ یواش ِ عاشق ِ خاص دنیا دیت دارن یا شوهر کردن، همه زندگیا س***ک***سی، همه خانواده روشن فکر، همه تحصیل کرده، همه لباسا خیلی خاص و از فلان مغازه و فلان تومنی...همه فیلم بین و کتاب خووون و بلاه بلاه
پس اون دلخوشیامون کجا موند؟ همین ذوق زدنه واسه فیلان چیز رسیدنه؟ اصن از کی شد یکی اومد انقد من خوبم من خوبم کرد که رفت روو مخ همه مون... که بدبختی نه اون از ما میکشه بیرون، هم ما مرض داریم ازش نمی کشیم بیرون... 
این وسط بین همممه ی ادمایی که یا پول و موقعیتشو دارن و واقعن خفنن و کسایی که ندارن و توو ذهنش رویا می بینن و هی حرف می زنن و خود خفن بینی و خودشاخ پنداری دارن، این منم که بیشعورم، بی سوادم، هنوز مشکل دارم، هنوز و هرهفته دارم یکی به دو می کنم با اتفاقا، هنوز این منم که بحث دارم، هنوز این منم که واسه خریدن یه ساعت ٣٥٠ تومنی پولامو جمع می کنم، واسه خریدن یه مانتو هی ذوق می کنم، هنوز این منم که وختی دوس پسرمو می بینم می دونم که اخلاق گه هم داره و عاشقشم... هنوز این منم که دوس پسرش اون مرد یواش رویاها نیست، که بم نمی گه هرچی خانومم بگه و بانو و عشقم صداش نمی کنه و تا همیشه پیشم می مونه و بلاه بلاه...تنها منم که نه کار داره، نه هدف داره، نه فوق لیسانس داره ... هنوز این منم که کلی چیزای خوب می بینه و تا یه کم پیش ،دروغ چرا، فک می کرد ای بد نی انتخاباش، اما الان؟ حتی از این حس حالش بهم می خوره... 
یه لحظه حس کردم انققققد خفن هست، خفن خوووب ها، مثل مامان مایا، خوشگل، هنرمند، درس خونده، باسواد، حال خوب، دوستا باسواد باشعور هنرمند، همممه چی خوب، بعد؟ من چی می گم اخه... حالا مامان مایا یکی از ادمای خووبه...
می دونی تو اینستا می خواستیم از روتینمون، از خودمون عکس بگیریم، توو وبلاگ قرار بود از خودمون بنویسیم. یه جا دیدم که می خوایم خودمونو نشون بدیم فقط... "خوووب بودن" خودمون رو.... فلان چیزمونو نیگا کنید؟ ما اینجوری واوووویم. اینجوری شد که همه عکسا بهتر از خود زندگی شد اصن انگار...
من هنوزم فیلان لباس ٣٠٠-٤٠٠ تومنی خریدنش برام ذوقه، هنوزم دیدن لباسای برند و توو حافظه نگه داشتنشون و دیتیل دیتیل برا خودم مزه مزه کردنش ذوقه، گفتنشون، نوشتنشون واسه این نی که من فیلانم، من اینجوریم، من اونجوریم...
الان؟ واقعن به این نتیجه رسیدم که من نه خوب هستم، نه می خوام خوبا رو نشون بدم... من معمولیم، من اصن ریدم. تو همه چیزم عاقا. توو رشته ام، تو کارم، تو دوس پسرم، تو ست لباسام... یه لحظه حس کردم اصن من کی ام که بیام بگم اه فیلانی چرا اینجوریه و دونقطه خط بشم. من اگه سلیقه ام اکی بود، تیپ و قیافه ی خودمو اکی می کردم نظر دادن در مورد بقیه پیشکشم. والا بخدا... بقیه هم خوش بحالشون، همه شون خوبن... اونی که ریده منم...

* این روزا چقد طولانی می نویسم، بیخشید :|

** من؟
یه دختر اسپرت پوش بودم، خیلی زیاد... مامان اینجوری عادتم داده بود و من همیشه انتخاب هام همینجوری بود دیه... دختر تیک تیکی نبودم، ارایش بلد نبودم، قر و فر بلد نبودم... هنوزم بخوام برم مهمونی یا عروسی نیدونم چه گهی با موهام بخورم. راستش؟ فک می کنم تا دبیرستان هم اکی بوده اینجوری بودنم اما تو دوران دانشگا نباید اینجوری می بوده دیگه... یه دختر باید بلد باشه قشنگ بودن رو، یه ارایش ملو رو، لباس پوشیدن لوند رو... من؟ بلد نبودم. همیشه مانتوهای کتون، شلوارای کتون یا جین با کوله و کتونی... مامان هیچ وخ بم یاد نداد که جز مهمونی ها، واسه بیرون هم باید مانتو شیک بگیری، باید خوش تیپ و جیگر بری بیرون... فک می کنم لازم بوده یه ذره ارایش و یه کم سانتی مانتال بودن واسه اینکه اون نگاه اکی رو از پسرای دانشگا بگیرم... حتی اینکه بخوام پیشنهادی بگیرم از سمتشون... من اما همییییشه کله م تو یه چیزای دیه بود، یا توو درس بود یا توو فیلم و کتاب... همیشه واسه مهمونیا بود که مامان برام مانتوها و لباسای گرون گرون می خرید، بیرون رفتنای معمولی یا دانشگا رفتن انگار هنوز همون سبک دبیرستان و راهنمایی بود... یه تایمی هم که خودم دلم مانتوهای تیک تیکی می خواست، دوران دوستی با میناهه بود. بعد انگار نمیشد با میناهه و کافه تیک تیکی باشی... الان که فک می کنم خودش همیشه بود اما نگاهش به من جوری بود که باید مانتو اسپرت بپوشی... یه حالی بود اون دوران، میناهه همیشه ارایش کرده و دامن پوش و تیپ پسرکُش و جوری که دیده شه، بعد انگار توقعش از من این بود که ساده باشم، البته یادمه یه بار گفت پرستوووو تو موهات حس شلاقی داره، مثه موهای لیلا حاتمی، چرا موهاتو باز نمی ذاری بیرون؟ حس خوووب به موهامو بم میناهه داد اما راجب لباس؟ نیدونم پیشش اگه یه کم تیک تیکی بودم حس معذب بودن می کردم... اون دخترونه بودن رو یه جوری شایدم ناخواسته داشت ازم می گرفت انگار...
نیدونم کی بود، کی شد... دیدم دارم دخترونه میشم... ارایش می کردم، رژگونه های بدرنگ انقد خریدم تا رنگ رژگونه مو پیدا کردم، انقد خط چشم کشیدم تا یاد گرفتم خط چشم شیک کشیدن رو... انقد رژای اشغال خریدم تا فهمیدم چه مارکی و چه رنگی خوبه و بهم بیشتر میاد... چیزی که همه تو ١٨سالگی تووش استاد بودن من تو ٢٢ سالگی تازه شروع کرده بودم... روسری سر کردن و تیک تیکی بودن دیه معذبم نمی کرد، انقد مانتو دیدم و خریدم تا فهمیدم چیزی که هم شیک باشه -حالا بنظر خودم- هم توو بیرون باش راحت باشم چه تیپاییه... انقد چیزای مختلف خریدم تا فهمیدم چی بم بیشتر میاد، کدوم سبکا... من با ارایش عروس و لباس شب توو خیابون مخالفم اما بنظرم هرکسی با توجه به استایل خودش باید دخترونه بودن و ناز بودن رو بلد باشه... فک می کنم بودن مسا هم خیلی اکس بود توو روزام، مسا با انتخابای تیک تیکیم اکی بود، تشویقم می کرد و بهم تاییدیه می داد که خووب شدم... چرا اینا رو الان گفتم؟ بخاطر شنیدن حرفای هاپو... من هاپو رو جایی از زندگیم دیدم که اوون خانومانه بودنه و دخترونه بودنه بام عجین شده بود، خیلی خبری از پرستوی کوله و کتونی نبود دیه. پرستوی بی ارایش... هاپو رو وقتی دیدم که مماخمو عمل کرده بودم- بعد من قبل اون دختره ی زمخته به ظاهر بودم و توو استایل حتی-یک سالی بود که ١٠ کیلو کم کرده بودم و بعد پالتو و شال بازهم واقعن ساده اما دخترونه پوشیده بودم...که بنظر هاپو شیک بوده خیلی 
امروز هاپو بم گفت: روز اول که دیدمت فک کردم خیلیییی نانازی. از قد و هیکلت خیلی خوشم اومده بود. اما فک کردم خیلی ناز داری، بعد یه دختر با این استایل و تیپ با منی که با خسته اومدم دمبالش حال نمی کنه که... اما فک کردم چقدم خووب که اصن الان توو این شرایطم و ماشین نخریدم هنوز و با خسته م... می دونی پرستو یه کم که گذشت دیدم فیلم نیستی واقعن همین طوری ای. همینقد ناز داری و لوندی. توو حرف زدن، توو خندیدنت، تو نشستنت حتی راه رفتنت،خوشم اومد از این زنونه بودنت که زمخت نبودی، همون چیزی بودی که من می خواستم. اسپرت نبودی خیلی شیک و خانومانه... با یه ارایش قشنگ...تو رستوران که بودیم، بوت رو که شنیدم دیدم واقعن می خوام باهات باشم... اما فک کردم با این خشکی و گهی من رم می کنی تو. خیلی ناناز و لوندی. خشکیه اذیتت میکنه... اما دیدم ازت خوشم اومده، می خوام بات باشم، فک کردم بهتره کیلید نکنم روش، بذارم خودش بره جلو... اگه اکی نبودی، اگه رم کردی اون موقع اکیه می گم نشد، اما حداقل من سعیمو کردم بهتر از اینه که الان بیام بگم نمیشه و حس کردم بهتره جلوشرو نگیرم و با حسم برم جلو...اگه نشد، نشده دیگه...
تا اینکه رفت جلو و شدیم این...

یه جوری گریه م بود، یه جوری که خب انگار اینهمه زمان می خواسته، باید می گذشته تا من خانومانه بودن رو یاد بگیرم و بعد هاپویی رو ببینم که اینا براش مهم بوده...که یه مردی مثه هاپو که خیلی مردونه است و سوسول نیست به یه دختر نیاز داره در کنارش. به یه ادم ملو و ظریف ... نه یه ادم خشن تر از خودش.... و خب حالا اخه کسی که من دوست دارم هم اقایونی هستن که استایل مردونه دارن. و خب اون طیف اقایون خودشون انقد مرد هستن که دیه در کنارشون به یه مرد نیاز ندارن، یه خانووم می خوان... حالا نه هاپو، هیولا هم همین بود....و تموم مردای دیه که من انتخاب کردم و کنارشون دومم نیوردم یا نه، اونا انتخابم نکردن حتی... بعله، فک می کنم بخشیش برمی گشته به این که من بلد نبودم ظاهرم رو، ارایشم رو اکی کنم... برخورد اول، تیپ اول، حس اول مهمه... من خودم که دخترم، به همممه ی اینا تو دیت اول دقت می کنم. من فاکتورایه مردونه رو می خوام از ادمم که داشته باشه پس طبیعیه اونم دمبال یه سری چیزای ظاهری باشه. و من؟ نداشتمشون... 
هاپو ارایش دوست داره، و من خیلی این مورد رو دیدم که اقایون خانوم شیک و با ارایش قشنگ رو جذبش می شن، انتخابش می کنن و به مرور دوست دارن خانومه کم رنگ شه ارایشش، اما هاپو ارایش رو دوست داره...و هنوزم از ارایشای من لذت می بره، حواسش به رنگ رژام هست و در موردشون نظر می ده. و دوست داره وقتی پیششم چه خونه یا بیرون، ارایش داشته باشم...
و تازه اون چیزی که هاپو بش می گه لوندی توو حرف زدن، میناهه بش می گفت لوس بودن و ازم می خواست انقد لوس نباشم... الان که فک می کنم خب من دختری بودم که همیییشه همینقد ناز داشتم توو حرف زدنم، همینقد لوس بودنه حتی... اما یه دختر لازمه که ملو باشه حرف زدنش و این بد نبوده تووم...
من نمی گم دخترا عروسک خیمه شب بازی باشن، خودشون نباشن، ادا باشن. همه شون یه شکل باشن، نه نه، نمی گم همه برن دماغ عملیه لب تزریقی باشن که من خودم به حرف مامان عمل کردم... اما مگه غیر از اینه که همه ی ما دوست داریم در نظر مردی که ازش خوشمون میاد جذاب بنظر برسیم؟ زیبا باشیم؟همیشه فک می کنم همه ی دخترا باید ارایش خودشون رو بلد باشن، بلد باشن خودشون رو خوشگل کنن، استایل خودشون رو بلد باشن، شیک بودن خودشون رو بلد باشن، بدونن چی بهشون بیشتر میاد... ادمای با استایل ، ادمایی که خودشونن بنظر من همیشه دلچسبن... من اینکارو کردم، همه چیو فدای درس کردم، الان می گم درست نیس... یه حسای دیه هست ادم لازم داره، حس جذاب بودن، حس تایید شدن توو چشمای یه نفر، حس به خود رسیدن... من خودم ادم خفن و شاخ و دافی نیستم. یه ادم خیلییییی معمولی با یه تیپ معمولی تر. اما خودمم، الان هم صد ساعت پای اینه و میک اپ و هر روز تو ارایشگاها نیستم، هنوزم یه تایمی بی ارایش می رم توو کوچه خیابون، حتی مهمونی خونه خاله و عزیزجون هم بی ارایش می رم گاهی ... الانم ارایشم از صد قدمی اعلام وجود نمی کنه، حالا استایل ارایش من رژ جیغه اما ارایش چشم خلیجی ندارم دیه، اما بنظرم یه حداقلی دخترا باید داشته باشن... همیشه می گم اگه دختر داشته باشم بش دختر بودن و لوند بودن رو یاد می دم، جک و جلف بودن قشنگ نیست اما جواد بودن و زمخت بودن و به خود نرسیدن و همه ش سر ادم تو کتاب بودنم قشنگ نیست...راستش؟ الان خیلی کار ندارم که اون تایم میناهه چطور بود یا الان هاپو چی می خواد که بشم اون...اگه خیلی نظرات هاپو رو می گم چون الان پارتنر منه و بعنوان یه مرد دارم نظرش رو می گم، نه اینکه قصدم این باشه هاپو هاپو کنم... من خودم الان اینم، خودم خواستم که تیک تیکی تر باشم، چون ذاتم اینه، چون من احساساتیم، چون یه لوسی-ه دخترونه ای تووم دارم. چون یه روحیه حساس و شکننده ای دارم و تموم اون چیزایی که هاپو توم دیده بود بجز ظاهر که خودم تلاش کرده بودم برا تغییرش، یه چیز ناخوداگاه و ذاتی بوده، خوده پرستو بوده که هنوزم داره تووم میبینه و من از پرستویی که دوس داره دخترونه تر باشه دوستش دارم و ازش لذت می برم....خودم خیلی چیزا باید یاد بگیرم، چون تازه شروع کردم توجه کردن به یه چیزایی رو، ٢-٣ سال تایم خیلی کمیه واسه بلد نشدن همه چیز در مورد خودم اما خوشالم، خوشالم که الان اینجام. که یه تغییری کردم که راضیم :) 

من ادم تیکه انداختن نیستم، کلن با زندگی مردم و کارایی که انجام می دن خیلی کاری ندارم. اهل سرک کشیدن توو زندگیا و اینکه فلانی چیکا می کنه و چیکا نمی کنه نیستم... اماااا کافیه یکی به من تیکه بندازه، کافیه یکی با زندگی من و انتخابای من کار داشته باشه... اگه همونجا جواب مناسبی داشته باشم که اکثر موارد هم جواب مناسب دارم، همونجا با لحن خیلی عادی تو چشماش نیگا می کنم و جوری جوابش رو می دم که غلط کنه باز دور و بر زندگی من بپلکه اگه نداشته باشم هم همون موقع از کنارش می گذرم و در شرایط مناسب حتمن چیزی که تف کرده توو صورتم با وقاحت، بش با یه لحن خیییلییی اکی و نه عصبی حتی با خنده بش می گم، اما تو شرایطی که حتمن یخ خواهد زد...
مثلن؟ دایی بزرگه و خانومش خدای تمسخر کردن و تف کردن یک سری حرفا توو صورت همه هستن. تنها کسی که خیلی اکی جوابشون رو اکی می ده و خیلی دیگه دور و برش نمی پرن، منه...و من فک می کنم دلیل یک سری رفتارای اینجوری، اون حسی که اطرافیان به این ادما دادن، حس اینکه تو خیلی خوب حرف می زنی، خیلی سلیقه ی اکی ای داری یا خیلی انتخابای درست داری... جوری که اون ادم فک می کنه خودش درست ترینه و تو و انتخابات و کلن زندگیت به چشمش تحقیرامیزه و بخودش اجازه ی انتقاد و به سخره گرفتنش رو می ده...
مثلن؟ ما مبلای خونمون رو خودمون انتخاب کردیم، من و مامان و خاله جان تنها کسی بود که توو این خرید کردنا همراهمون بود، چون به اندازه ی ما ذوق داشت واسه خونه ی جدید... مامان هررررچقد گفت که به دایی بزرگه هم بگیم بیاد و ببینه و نظر بده، گفتم نه، خونه ی ماست، وسایل ماست و پولش رو خودمون قراره بدیم. خودمون باید توانایی انتخاب داشته باشیم. حتی اگه رفته باشیم و یه چیز گه انتخاب کرده باشیم و پولمون رو ریخته باشیم دور، اکیه... چون سلیقه ی خودمون و انتخاب خودمون بوده... زن-ه دایی بزرگه گفت خب به بابایی-شوهرش- می گفتین باهاتون بیاد و می دید وسایل رو، بابایی اگه بگه اکی، دیگه تمومه و اون چیز حتمن عالیه... گفتم نه کی گفته؟ اینجا قرار نیست که دایی زندگی کنه که اکی لوازم رو دایی بده، خونمونه و ما از همین وسایل و رنگا خوشمون اومده و خیلی هم اکی ان...
مثلن تر؟ روز مادر برا عزیز جون روسری خریده بودم. دایی گفت به مامان رنگ روشن نمی یاد باید توو تم سورمه ای و اینا می گرفتی... گفتم من از این رنگ خوشم اومده. گفت از کجا خریدی؟ بده من ببرم فردا عوضش کنم. گفتم من اینو با پول خودم خریدم و حق دارم بابت چیزی که "خودم" خوشم اومده پول بدم، شوما اگه از چیزه دیگه خوشتون میاد برید خودتون با پول خودتون بخرید بیارید... من اینو انتخاب کردم و خیلی هم دوست دارم اینو رو سر عزیزجون ببینم...
و؟ مامان عادت به جوجه پختن داشت واسه مهمونیا... زندایی اومده می گه: عه زهرا، تو همییییشه فقط جوجه می پزی که، یه چیز دیگه بپز وقتی ما میاییم... بعد از اون حالا هررررر دفعه می ریم خونشون خودش جوجه می پزه... ماه رمضونا مامان عادت داشت افطاری کوفته و اش دوغ بده، غذای ترکا- خاله زیبا هی می گفت کوفته چیه زهرا؟ من دوست ندارم و یه چیز دیه بپز... و حدس بزنید چی؟ امسال کوفته پخته بود... سر سفره با لبخند و یه تحکمی گفتم: خاله زیبا به مامان می گفت کوفته چیه، امسال خودشم کوفته پخت مثه زندایی. زندایی هم خیلی به مامان می گفت چرا جوجه می پزی، الان هررررر وخ می ریم خونشون جوجه فقط درست می کنه... بعد؟ زندایی با یه لحنی که من کی گفتم؟؟ من نه اصن. من نه بخدا... لبخند زدم، تو صورتش نگا کردم گفتم چرا، خودت گفتی. الان یکی دو سالیه جز جوجه خودتم چیزی نمی پزی...
یا؟ حتی دکتر مماخم باشه... باش یه مشکلی داشتم، ازش سوال کردم و جوابم رو با اکراه داد، وقتی بلند شدم گفتم دکتر اون روز که ٥ میلیون رو ریختم بحسابت یادم نمیاد با اکراه جوابم رو می دادید و این لحن شاید لیاقت شوما رو داشته باشه اما اگه من با این لحن باهاتون حرف نمی زنم به این معنی نیست که بلد نیستم فقط فک می کنم خودم جایگاهم بالاتر از این حرفاست که بخوام با این لحن حرف بزنم، بخاطر جایگاه شوما نه، بخاطر جایگاه خودم این مدل و با این لحن حرف نمی زنم... که خب کلی خانوم منشی عذر خواهی کردو فیلان...
من کاری ندارم دایی روز مادر چی می خره یا زندایی چه کوفتی واسه مهمونیاش می پزه یا واسه خونشون چی می خرن یا دکتر چه طرز تفکر گهی داره یا نه، اما اگه کسی بام ناجور برخورد کنه، نه عصبی میشم و جیغ جیغ می کنم، نه صدام می ره بالا، نه گریه می کنم، نه فحش می دم، نه لحنم بی ادبانه می شه.... تو چشاش نیگا می کنم و خیلی مودبانه بهش حالی می کنم که باید بام چطور رفتار کنه... و یاد بگیره احترام گذاشتن به من، به انتخابام و به زندگیم رو...