انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

* وختی رفتم که مربی اندازه هامو بگیره. همین طور که بین دخدرا تو صف بودم. مربی با یه صدای نسبتن بالایی گفت: بهههه به خانووووم. چه قد و هیکلی... بعد؟ بم گفت حتی نیاز نی یک کیلو کم کنم. و همین بدن رو باید سفت کنم :))
بعد؟ نیشم بازه خو... بعدتر؟ تو اینه های باشگا هی خودم رو نیگا می کردم و فک می کردم عاره ها، چقد بدنم خووبه ها... هی این هاپو می گه اما هیچ وخ انقد با لباس چسب و تو اینه ی قدی خودم رو نیگا نکرده بودم... 
لذت بردم از خودم امروز... 

** خب من الان خیلی کم پول دارم و تا اخر ماه باید با همین پول زندگانی کنم فعلن. واسه همین حتی باشگا رفتم یه جای دولتی ثبت نام کردم که پول کمتری بدم اما حتمن استارت هدفمو بزنم. و باید بخاطرش ساعت ٨:٣٠ بیدار شم. که من سختمه خو... اما اون یکی باشگا باید ١٢٠ تومن پول می دادم اما هرچقد و هروقت که دوست داشتی می تونستی بری...
اها، حالا مشکل این نیس. من الان دلم می خواد همین پول کم رو خرج کنمو لذت ببرم جای اینکه سیو-ش کنم... هی نگران این باشم وای اگه تموم شه. وای ماه بعد چیکا کنمو فیلان... از اونجا که هاپو فعلن توو مضیقه ی مالیه، خوب دیه پیشنهاد اینو نمی کنم بش که بریم فیلان جا فیلان چیزو بخوریم؟ چون پولش رو هاپو قبول نمی کنه که من بدم. و خب من ترجیح می دم تا هاپو کاراش درست نشده، خرجای اینطوری نکنیم... اما اخه مگه هاپو رفیق من نیست؟ من دوست دارم حالا مثلن اگه من ١٠٠ تومن دارم، ٥٠٠ تومن دارم باهم بریم لذتش رو ببریم... بریم باهم جاهایی که دوس داریم و وقتی پولم تموم شد؟ خب تموم شده دیه. توو این تایم باهم حالشو بردیم... اما هاپو؟ اصن اجازه ی اینکارو نمی ده بم و الانم وختی می گه بریم فیلان جا، فیلان کافه، رستوران می گم نه. چون می دونم نمی ذاره که من حساب کنم بعدتر اینم می دونم الان که کارش اکی نیست،  حالا نه هاپوها، کلن مردا توو این تایمای اینجوری حداقل هرچی پول بیشتر توو حسابشون باشه حالشون بهتره... 
اما خب واسه من اینطوری تعریف نشده رابطه، دوستیم باهم، رفیقیم... خب باهم از چیزایی که داریم لذت می بریم دیه... من خیلییی ادم "من" و "تو" یی نیستم تو رابطه. باهمیم دیه... 

دو هفته ست منتظرم بغل بگیرمش. دقیقن از روز تولدم. از همون موقعی که تو ترافیک همت بودیمو داشتیم برمی گشتیم خونه. که افتاب یه جور ولویی افتاده بود رومون و من سرمو گذاشته بودم رو شونه ش. در گوشش بش گفته بودم چه خوبه که هستی. افتاب یه جوره مستی کرده بودم منو، چشمام خوب باز نمی شد... لباشو چسبونده بود به پیشونیمو بوس محکمم کرده بود... از همون روز دلم پر زده واسه بغل کردنش. که همون روز که دیدمش و رفت، دلم تنگش موند... به فردا فک می کنم. که دلم یه سایه ی کرم-ه شاین می خواد. یا یه نقره ای-سفید- طوسیه شاین. بدون خط چشم... یِس. من امشب س****ک*****^س اند دی سیتی دیدم و دلم ارایش-ه کری وار می خواد... منی که هیچ وخ سایه ی چشم ندارم، دارم به رنگ سایه م فک می کنم
و به این فک می کنم که ٢ هفته دیه چه همه قراره همممه چیز تغییر کنه. و برام مهم نیس لابد. رنگ سایه ای که فردا می خوام برم پیش هاپو مهم تره لابد. که وقتی امروز تلفنش رو جواب دادم به هوای اینکه شاید با خط این کس ِ دیگه ای زنگ زده و کارمون داره، وقتی صداش رو شنیدم و فهمیدم با مامان صدامو اشتباه گرفته، گفتم من پرستوام. تلفن رو قطع کرد... و یه لحظه فک کردم، واقعن دلش واسه حرف زدن با من تنگ نشده؟ بعد از یک ماه و نیم؟
من؟ دلم براش تنگ نشده. راستش؟ خوشحالم هستم که اون نگاه رو تو چشماش دیه نمی بینم... چطور ادم می تونه اینجوری بشه یه دفعه با ادمی که انقد بش نزدیکه؟
به خیلی چیزا فک نمی کنم. به این فک می کنم که هاپو گفت امروز ناهار لازانیا خورده و برای منم نگه داشته و ازم قول گرفته صبحانه لازانیا بخورم... ازم قول گرفته فردا صبح دیر نکنم... 
کری می دونید چی می گفت، رولز نامبر تیری بود فک کنم، وختی با یکی بهم زدی، هیچ وقت از فکر کردن بهش دست برندار، حتی یک لحظه... چون دقیقن تو همون لحظاتی که داره بت خوش می گذره و به ادمت نگا می کنی و فک می کنی واقعن دوستش داری، و ادم قبلی رو فراموش کردی، بوووووومب یهو از راه می رسه... و دقیقن تو روزای قبلی که بش فکر می کردی و منتظرش بودی و بلاه بلاه، هیییییچ اثری ازش نیس...
می خوام چشمامو بندم، به صبحانه ی فردام که لازانیاست فک کنم، به اون حال خوشی که دو هفته پیش تو ماشین هاپو داشتیم فک کنم، به بغلش فک کنم، به حرکت دستاش که بلدمشون، به رنگ سایه ی فردا، به اینکه با اینکه امروز عصر دوش گرفتم، اما فردا صبح حتمن یه دوش بگیرم. که اون بوی دوش تازه ی شامپو-دار و بوی صابون تمشک وخامه رو عاشقم و بوی عطر و کرم بعدش حس بهتری داره، هرچقدم تمیز باشه، اما لوی حمام؟ یه چیز دیه س... به دکمه های سوم و چهارم بلوزم که روی سینه بسته نمی شه و اسلیم فیته فک کنم و به اینکه لابد هیچ کس جز هاپو تو ذهنم، تو قلبم، تو زندگیم نیست ...