انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

ادم همیشه نباید یک چیزی رو خودش تجربه کنه. این جمله ی خیلی راحتیه گفتنش اما اصولن تو شرایطی ازش استفاده میشه که یه جوره سختیه تجربه نکردنه. یه جوره سختیه ذهن رو ازاد کردنه تا تصمیم درست گرفته شه تا اون تجربه ی گهی که همه می گن لازم نیست خود ادم بکنه و از چیزایی که بقیه از سر گذروندن درس بگیره...

طناز بعد از یک سال ویزاش بالاخره اکی شد و ٤ شمبه ی پیش رفت اسلواکی... دیروز صبح پایین تو ماشین منتظر بودم تا خاله جان بیاد بریم خرید داشت. دیر کرد، زنگ زدم بیا پایین، صداش ناراحت بود... گفتم لابد با عمو بحثشون شده. انقد دیر کرد که می خواستم زنگ بزنم بگم می خوای بیخیال رفتن بشیم؟ تا خود خاله جان اومد دیه... قبل اینکه بریم زنگ زده بود که صبانه خوردی پرستو؟ اگه نخوردی بیا اینجا نون تازه داریم. از باشگا اومده بودم، تموم تنم درد می کرد. گفتم نه حس بالا اومدن ندارم، برام یه ساندویچ پنیر درست کن.حالش خوب بود اون موقع، صداش...سوارماشین که شد، ساندویچ پنیر و گردومو داد دستم، دیدم حالش خرااااابه. گفتم دعواتون شد؟ تا اومد حرف بزنه، زد زیر گریه... گفت الان بهرام زنگ زده بود، شوهر طناز. گفتم خبببب... گفت می گه طناز تو این یک ساله که ایران بوده با کسی بوده، الانم بم گفت که دیگه دوستت ندارم... خاله هق هق می زد که این چه کاری بود طناز کرد؟...

بهرام؟ تو روزایی اومد تو زندگی طناز که اگه نبودش طناز زندگیشو بگا می داد. طناز بچه ی اول خاله از شوهر سابقشه. و شوهر سابق خاله یه پولدار خفنی بود که کاشف به عمل اومد معتاد-ه. تو دوران نامزدی هم فهمیدن. شاید یه روز حوصله بود اومدم تعریف کردم که چطو فهمیدن تو دوران نامزدی اما باز به ازدواج کشید... طناز موند با باباش، و باباش همممه ی پولا رو دود کرد رفت هوا. و از ٤ تا ماشین بی ام دبلیو و گلف و بنز و پژو، الان براش یه پراید تصادفی مونده و از خونه ی دوبلکس یه خونه اجاره ایه پایین شهر. بهرام تو روزایی اومد تو زندگیه طناز که طناز بخاطر دوس پسر قبلیش که ولش کرده بود و رفته بود با دوستش ازدواج کرده بود یه بطری ٢ لیتری مشروب رو سر کشیده بود. تو روزایی که خونه نمی رفت، جواب تلفنای خاله رو نمی داد و خاله نمی دونست کجاست و همه ش ١٦-١٧ ساله ش بود... 

باهم ازدواج کردن همین ٢ سال پیش. بهرام پاشد رفت اسلواکی پزشکی بخونه تو سن ٣٧ سالگی و تو اوج بی پولی.انقد که اینکار و تصمیم خریت به نظر میومد حتی... طناز موند تا کارایه ویزاش درست شه. یه سال طول کشید. یه سال طول کشید و از ٢ ماه بعد از رفتن بهرام مثه اینکه با کسی بود... بهرام زنگ زده که منم یه سال تنها بودم، منم اذیت شدم، مگه منم پاشدم رفتم با یکی دیکه؟ اخ اخ این جمله ادمو بیشتر میکشه انگار... 

بهرام زنگ زده که من ولش نمی کنم، طلاقشم نمی دم. برگرده بیاد ایران اواره میشه. کجا می خواد بمونه؟ دوستش دارم و دلم براش می سوزه اما طناز می گه می خوام برگردم. بهرام ١٣-١٤ سال از خودش بزرگتره، قیافه ی جذابی نداره اصن و خیلی بی پوله... اما یه جوره خوبی خدای طناز بوده، یه جوره خوبی نگهش داشته و طناز خودش انتخابش کرده، خودش خواسته باهاش باشه و دوستش داشته، عاشقش بوده حتی... بهرام له شده. له...

تموم دیروز داشتم بهمین فک می کردم که لازم نیست همه ی چیزا رو خودمون تجربه کنیم، خودم رو می گم. ادم تا تو شرایط قرار نگیره نمی دونه که چققققققد سخته. چقد خیانت نکردنه سخته. داشتم فک می کردم واقعن نشانه هایی قرار دادیم برای قومی که می اندیشند... داشتم فک می کردم خب الهی بمیرم اما هیچ وخ کاری نکنم که هاپوم اذیت شه، چون حمید تو روزایی اومد تو زندگیم که شکسته بودم، و مطمئن بودم هیچ ادمی نیست، هیچ ادمی که انسانیت داشته باشه نیس ... کاش منم پند بگیرم. کاش منم بتونم زودتر از وختی که دیگه دیره رها کنم...

نظرات 3 + ارسال نظر
میرا سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 22:15

آخ پرستو...ماهم یه مورد مشابه داریم.. پسره رفت پناهنده شد با کلی سختی، بعد دوسال دختره رفت پیشش، اما کاشف به عمل اومد که دختره اینجا با کسی دوسته..حالا این اما نمیخواد کلا بیاد ایران میخواد هرجور شده اقامت اونجارو بگیره،اما تمام تعطیلیا شوهره رو ول میکنه میاد اینحا که با پسره باشه :(حتا شده در طی شش ماه سه بار اومده ایران

اخ اخخخخخ
بعد میرا می دونی حس می کنم خعلی دردناکه واقعن. یهو زیر پات خالی میشه.
یکی تموم لحظاتش رو به تو گره زده، تموم انتظار و امیدش رو... بعد ؟ اینجوری بشه در حقش خیلی بی انصافیه...
از دور خیلی راحته حرف زدن در موردش، نتیجه گیریش. وختی ادم توشه اما؟ پووووف
بعد شوهرته اخه...چه بدونم ، چه بدونم

مایا سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 19:23

نمیدونم پرستو اون دختر قطعا بحران هایی داشته که حل نشده معمولا بچه های اینجوری یکم بیشتر از بقیه دچار مسائل_ حاد میشن حالا هر کدوم به یک شکلی یک چیزایی هست که واسشون از بچگی حل نشده خیلی گناهی هستن اینا فکر کنم بهرام اینا رو حس کرده و انقدر خوب_ برای طناز نمیدونم یجورایی انگار فرشته ی نگهبان_ این دختر شده اما خب طفلی خودشم داره سختی میکشه خیلی بده غرور- مرد اینجوری له بشه ناراحتش شدم ولی با این همه فکر میکنم میدونه داره چیکار میکنه...
من از نزدیک دیدم بچه های اینجوری چقدر توی عذاب هستن و آخر سری هم به آرامش نمیرسن چون اونموقع که باید کسی رو داشته باشن تنها هستن...

من قبول دارم، خیلی خیلی خیلییی زیاد حرفات رو... ولی خیانت تلخه، مثه زهر می مونه لامصب... بعد اصن با طناز کار ندارم و اصصصصن قضاوتش نکردمو هی به مامان و خاله گفتم با تو شرایطش نبودیم بیشتر حرفم این بود که کاش خودم همچی غلطی نکنم، کاش خودم هیچ وخ در حق کسی خیانت نکنم، کاش...

zero سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 10:55

چرا؟:(
دلم سوخت...
کاش خوبیا رو یادمون نره... کاش یادمگن نره کی زخمامونو بست...

اوهوم... ادم ناراحت میشه واقعن :|

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.