انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

یه دختره ای بود تو باشگا که من همیشه زل میزدم به سینه هاش... بس که سینه هاش سفت و خوش فرم بودن. هی می دیدم که وختی می خواد بره مثلن سو****تینش رو در میاره و فقط برا ست لباساشه که سو****تین می زنه ... بعد اون روز سر برنامه دادن من به مربی گفتم کلی ورزش واسه سفت شدن سینه بم بده، مربی اومد واسه این تمرین برا سینه بده، خیلی شیک گفت نه من که سینه هام سفتن، نمی خوام... انقد حسودیم شد، انقد حسودیم شد...

اون روز تو رختکن اخر دلم طاقت نیورد، گفتم خوش بحالت خب، چه سینه های خوبی داری، سفتن...گفت سفتن؟ خندید و گفت واسه اینکه پروتز کردم. بعد من :| شدم. انقققققد خیالم راااحت شد :))). 

شب لباسای پشت در اتاقمو جابه جا کردم، لباسای زمستونیمو تا کردم گذاشتم تو کمد. زیر ابروهامو تمیز کردم، جورابامو شستم. خوشال بودم که بعد از دو هفته می رم پیش هاپوم. به حرفایی که با میرا زدم فک می کردم. داشتم فک می کردم تموم سختیایه ده ساله ش رو میرا تو ١ ساعت برام تعریف کرد و منم همه ی اون ٣ سال رو، همه ی اون گریه ها، همه ی اون حسایی که بعد از هر تکست، هر لبخند، هر وینک و کوفت و فیلان، همه ی دلهره و هیجان و ذوق کردنا و استرسا رو تو نیم ساعت براش تعریف کردم. اون روز هیولا گفت از صب تالا چیکا کردی؟ گفتم باشگا بودم، بعد اومدم دوش گرفتم. غذا خوردم، اماده شدم.گفت همه ی اینا ٣ دیقه طول کشید گفتنش، چرا پس از صب تالا طولش دادی؟ گفتم تو چیکا می کنی؟ گفت کارمی کنم.گفتم  واسه تو که یه ثانیه هم طول نکشید گفتنش، پس چرا همه زندگیتو گرفته؟

اون موقع خندیدم. ولی الان؟ واقعن گفتن همه چیزایی که از سر می گذرونیم روزا و سالامونو می گیره اما وقت تعریف؟ به ساعت هم نمی کشه... 

درد ادم ها رو نزدیک می کنه، راست ترین جمله ی دنیاست...  یکی از معاشرت های خووووب بود، با طعم شیرینی-ه خامه دار و چایی و بارون و ماگ توت فرنگی و خنده... 


نظرات 6 + ارسال نظر
مایا دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 23:16

حالا خوب_ دختر خوبی بوده راستش رو گفته نمیگن بعضی ها من اولین بار توی کیش دیدم رفته بودم پلاژ پرستو بخیه هاش یجوری بود ضعف رفتم بعد فکر کردم موقع تاچ و اینا محدودیت ندارن یا چجورین مثلا!
بعد یک چیز دیگه بهت بگم من خیلی دقت کردم پرستو مثلا کسی که سینه ی خوبی داره باسن خوش فرمی نداره یا کسی که باسنش گرد و رو به بالاس سینه هاش خوب نیستن هیچوقت دوتاشون رو با هم ندیدم خوب باشه!

اره بعد من یه چی دیه هم فهمیدم که هاپو بم گف که اگه نمی گف هم تابلو بوده پروتزه که سینه ها از هم دور وایمیسن، اینجوری وختی سوتین بزنی نمی چسبن بهم بیان بالا...
اخخخخ اخ...چه دردناااک. چرا محدودیت دارن باید مواظب باشی و خیلی نرم و ملو رفتار کنی.
و بعدتر اره منم دقیییییقن به همین موضوع دقت کردم.و کاملن کاملن مواااافقمت

یلدا دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 11:07

پرستو کدوم باشگاه می ری ؟ مربیش خوبه ؟

من باشگاهه خادم می رم، مربیش معمولیه

سیــــــــــما یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 22:21

سینه های سفت و خوش فرم ....

خواهر من یه جفتشو داره
حسادت بهش تا اخر عمر مفید سینه هاش با من میمونه.

اره خب دردا ادما رو نزدیک میکنه قصشو میگی
اصلا:
بگردان باده شاهی که همدردی و همراهی
نشان درد اگر خواهی بیا بنگر نشانی را

ولی
ولی
ولی

چه دانی تو که درد او چه دستان و قدم دارد.

دردات کم رنگتر اخه
عزیز دلمون

خب خوش بحال خواهرتون که...
چقققققققد این شعره خوب بود، اره، واقعن...واقعن
و مچکککرم خب واسه همه مهربونیات که

وروشکا یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 21:56

من لاغرم ولی سای.ز س.ی.نه ام خیلی بزرگه واسه همین همیشه سوت.ین خریدنم یجور و گرونه یعنی سیاه سفید کرم دبن.هامز. بعد همیشه تو آف می خرمشون .یبار نشد که رنگیاش سایز من تموم نشده باشه.که من بخرم.:(
حالا من تو باشگاه تمرین واسه سفت شدنش زیاد داشتم. بعد هرکی تو اون تایم منو می دید هیجان زده می پرسید این تمرینا بزرگم می کنه می گفتم نه متاسفانه.یا مثلا یه بنده خدایی کلا فلت بود داشت کنار من پرس س.ی.نه با ه.التر می زد. بعد هی منو نگاه می کرد دوباره می زد.آخرش حس کردم داره زیادی می زنه بهش گفتم تعدادش زیاد نشد؟ گفت نه آخه مال شما خیلی جابه جا میشه مال من نه ،دارم سعی می کنم مثل شما درست برم.:)))))
ولی کلا حس میکنم ما دخترا یوقتایی زیادی بدنمونو دوست نداریم. یجور وسواس حسرت وار..
البته بماند که منم خیلی خوشحال شدم که دختره پروتزی بود وگرنه منم دق می کردم:))))

من سایز سینه ام اکیه، ینی اصن هاپو می گه نرو واسه پروتز چون سینه هات، سینه های بزرگیه اگه بخواد اینو پروتز کن، حجمش خییلیی زیاد میشه. من دوس داشتم بالاتر بود سینه هام :| و اینکه وختی ١٠ کیلو لاغر شدم، خیلی بیشتر این اتفاق افتاد...
عه خب چه حیف واقعن :| حالا من فک می کردم این سه رنگ رو بیشتر می برن، رنگیا می مونه همیشه... خدایا این دفعه یه سوتین خوش رنگ به دخترمون هدیه بده تو اف دلن هامز...لطفن لطفن :)
اره منم موافقم بات، واقعن گاهی فقط زوم می کنیم رو اون نواقص
:)))))

میلو یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 21:19

میخواستم بهت بگم سینه اش پروتزه خیالت تخت, که خب خودش به حمدالله گفت :-D سینه ماهیچه هاش همینجوریه, سفت نمیشه,ممکنه بالا باشه و گرد باشه و خوش فرم, ولی سفت نچ.
پرستو... دست گذاشتی رو دلم... چیزایی که گفتنش یه ثانیه س ولی انجامش یه عمر...

من که خیااااالم راحت شدا ینی :)))
اوهوم، واقعن حتی وختی می خوای تعریف کنی، اون دیتیلایی که براشون ضجه زدی و مردی هم الان که می خوای بگیشون بعد از یه سال، دو سال یادت نمیاد...فقط فاجعه یادته و حتی باور نمی کنی این خودت بودی که زنده بیرون اومدی...

میرا یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 19:40

حیف که خامه ای نداشت پرستو. تو دلت خامه ای میخواس..اما مررسی از پیشنهاد شگفت انگیزت، رول دارچینی عاالی بود.
و بعد مرررسی برای عصر خوبی که باهات داشتم:*

اما اون نرمالو خامه ای نسکافه ایه هم خیلیییی خوب بود :) و مچکرم که با من شر کردی رول دارچینت رو
منم مرسی قلب-توت فرنگی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.