انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

هیچ چاره ای نیست، هیچ چاره ای...
گفته بریم کجا؟ گفتم هیچ جا، راه بریم...راه رفتیم.قدم ٥-٦ تعادلم رو از دست دادم، کم مونده بخورم زمین. دستمو گرفته. گفته بریم یه چیزی بخوری؟ رنگ مثه گچه.گفتم نه می خوام راه برم... نتونستم راه برم. افتادم زمین. بلندم کرده، گفته لازم نکرده دیگه امروز راه بریم. سوار ماشین شدیم... شروع کرده به رانندگی، سرمو گذاشتم رو پاش، دستش رو گذاشته رو کمرم. اهنگ گذاشته. همینطوری که سرم روو پاشه، تکون تکون بوگیره جلو اینه رو دارم نیگا می کنم، به اسمون نیگا می کنم. هوا از روشنی به تاریکی می رسه، مثه زندگیه من...
هیچ چاره ای نیست، هیچ چاره ای...
نظرات 1 + ارسال نظر
تارا دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 14:53

سلام پرستو جون.خیلی وقته خواننده همیشگی وبلاگتم ولی خاموش.....اما این چند روز دیگه دلم طاقت نیاورد که ساکت بمونم
نمیدونم مشکلت چقد بزرگه که اینجوری شده حال و روزت ولی ایشاالله به زودی همه چیز درست میشه
باور کن با هر جمله ات منم غصه میخورم و ناراحت میشم ولی بدون هر وقت که یادم می افتی واسه ات دعا میکنم که هر چی زودتر بشی همون پرستوی با امید و خوشحال سابق.....
یه عالمه دعای خوب بدرقه راهت ایشاالله

متاسفم واقعن که اینهمه ناراحتی و انرژی منفی اومده می ریزه از نوشته هلم... ببخشید
و مرسی واقعن... شاید هنوزم دعاها کاری ازشون بربیاد.امیدوارم حداقل

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.