انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

* دماغم رو هل می دم تو لباسش، می گم این کدوم بوت-ه؟ می گه اوووم، فک کنم دیروز از ورساچی مشکیه زدم، بویه اون مونده... چشمامو می بندم می گم: ورساچی مشکیه رو از ابیه بیشتر دوست دارم

می گم راستی عطرت رو واقعنی دوست داشتی؟

می گه اررررره، خیلیییی زیاد

می گم نگفتی دختره رفت پولمو ریخت دور؟

گفته نه اصصصصن... اتفاقن شد یکی از عطرای همیشگیم...

بعدم گفته: من می دونم به کی بگم برام عطر بخره


** بعد از ٢هفته داشتم هاپو رو می دیدم، با یه عصبانیت و انرژی فیلانی سوار ماشین شدم... و کلی تلفن و فیلان جواب دادم از وقتی کنارش نشستم. و حتی نتونستم لبخند بزنم... اون بیل بیلک لیوانی شکل توی ماشین رو داده دستم، گفته بوش کن. یه کم اروم می شی... مماخمو کردم توش، چشمامو بستم...یه حااااال خوشی داشته. گفتم یاس بود؟ گفته نع، بهارنارنج-ه...یه مشت بهارنارنج چیدم ریختم تووش...

بعد؟ انگار یه دفعه همه اون عصبانیتا پوووف شد رفت هوا... فک کردم هوممم، چه زود و بی حرف بلد بود عصبانیتمو پووووووف  کنه بره هوا...


*** رفته اب معدنی بخره برام، فیلم اتش بس رو هم خریده. بعد؟ گفته تو می بری یا من؟ گفتم خب معلومه، من... گفته نخیر. سنگ-کاغذ-قیچی می کنیم... اگه دو تا ادم بزرگ و با قد زرافه ای دیدید که وسط شهرک داشتن سنگ-کاغذ-قیچی می کردن، ما بودیم :)



**** من ادمیم که با دروغ اکی نیستم، تو شرایطی که حتی ممکنه خیلی سخت باشه راست گفتنه ، من راسته رو 

بم تکست داده: پرستو دو تا چیزو می خوام بت بگم، چون اصن دوست ندارم بهت دروغ بگم. واقعنیه واقعنی تا بخوادبگه دروغی که بم گفته چی بوده دلم هری ریخت... گفت:عصری که بم زنگ زدیو گفتی اهنگ رو گوش دادی؟... دانلود کرده بودمو گوشش کرده بودم، عصبانی بودم، لجم گرفته بود بت گفتم که نشنیدم...

بعد؟ بغضم شد. که ادمم بعد این تایم باهم بودنمون از دلش نمیاد بم دروغ بگه. که دروغی هم که گفته بوده، نشنیدن یه اهنگ بوده. که توو همین تایم فمیده منو، فمیده که من هیچ وخ هیچ چیزیو دروغش بش نگفتم. وختی چیزی پرسیده، نخواستم جواب بدم ،دروغ نگفتم بش، گفتم که نمی خوام جواب بدم. که قبلش بام که صحبت می کرد می گفت پرستو تو یه جوری ای ادم نمی تونه بت دروغ بگه... وختی دروغی که بم گفته بودو شنیدم، یه لحظه حس کردم چه خووب، چه داراییه ارزشمندیه برام... یه اجر درست. مرسی خب...دومیشم این بود که می خواست شب تو جاده باشه و چون می دونه تا نرسه من نمی خوابم، بم گفت که بهت گفتم اما قول بده که بخوابی... 

نظرات 1 + ارسال نظر
میلو شنبه 16 خرداد 1394 ساعت 22:34 http://calmyellow.blogsky.com

من فکر میکنم میزان صداقت هرکس بستگی به رفتار طرف مقابل داره.. همین رو الان توی جواب یکی از کامنتای بلاگم نوشتم

اینو موافقم اما گاهی خوده ادم هم عادت کرده به راست حرفا رو نزدن...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.