انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

* این روزا اگه منو کسی گم کرد، ای مهربان بیای لمیز منو پیدا می کنی مطمئنا که لاته می نوشم و چیزکیک نیویورکی ... خیلی غصه مند و لب و لوچه اویزون و بلاتکلیف و بن بست رسیده-طورم...


** یه جای سریال س***ک****س اند دِ سیتی بود، که میراندا زیر تخت قایم شده بود تا استیو و دوس دخترش رو نبینه.فرداش که داشت به دوستاش تعریف می کرد جریان شب قبل رو،از میراندا پرسیدن دوس دختر استیو چطور بود؟ گفت من که ندیدمش اما ناخوناش و کفشاش پلاستیکی بود :|

بعد؟ همینجوری میشه دیه، همینجوری میشه هی من تعریفم از خانوم شیک تغییر می کنه


*** دیروز با خاله جان رفته بودیم کوروش. خاله جان مانتو مجلسی می خواست برا مراسمی که شب دعوت بودن. خاله جان مانتو مجلسی خریدنش میشه مثلن مانتویی که باهاش عصری هم بره پیاده روی...انقد نمی تونه مانتو مجلسی و شق و رق و خانومانه بخره و بپوشه. دیروز با هزار زور و بدبختی براش یه مانتو خانومانه انتخاب کردم و توضیح دادم که بابا جان مراسم شب خیلی خفن و ادم حسابیا میان، بدرخش لدفن. جاده سلامت نمی ری که اخه خاله م...البته تو روسری خریدن حریفش نشدم، یه روسری نرمالویه لمه رییییییز داه بزززززززرگه لوییس ویتان دل و دینم رو برد. هرچی گفتم بیا اینو بردار، گفت نتچ، نمی تونم که نمی تونم... اها، می خواستم ماجرای کفش خریدنمو بگم. پشت ویترین چرم نوین کفش دلبرمو دیدم. بعد خیلی وقته دمبال کفش پاییز طورم. قرار نبود کفش بخرم. واقعن قرار نبود. چون اونهمه پول قرار نبود به کفش بدم. کفش رو که پام کردم، انقد ذوق کردم و حالم رو خوش کرد که بدون اینکه جاهای دیه رو ببینم و اصن گور بابای مدلایه دیه، قیمت دیه انتخاب کنم، گفتم برش می دارم.... بعدتر؟ اومدم خونه و فک کردم که وااااقعن کیفش باهاش معرکه شده بود و واااااقعن نباید اونهمه پول واسه کیف قد کف دست بدم. واقعن تو شرایط خرید این مدلی نیستم. عصری خاله جان زنگ زد که گور بابای دنیا پرستو بیا فردا برو کیفش رو هم بخر، حالا هروخ پولشو داشتی بم بده... امروز رفتم مغازه هه، بعد هر سه تا فروشنده گفتن عههههه اومدی کیفش رو هم برداری با یه لبخند پت و پهن. خندیده بودم و گفتم عاقا انقد تابلو ذوق زده بودم که همممه تون یادتونه خرید دیروزمو :))) یکی از اقاها گفت ما خیلی وخ بود کسی رو ندیده بودیم که انقد از خریدش ذوق کنه و از انتخاب و خریدش راضی و خوشال باشه... خوشحالم که کیفش رو هم اومدی برداری ... هوووممم. هنوزم مثه بچه ها وختی از انتخابم مطمئنم یه جوره زیادی لبخند و ذوقم بزرگ می شه، جوری که بقیه می بیننش :)


بعضی مشکلات هستن تو رابطه ش،که ادم نمی دونه جدیه یا نه... 

اون روز که با راضیه داشتیم قدم می زدیم یهو بم گفت راستی پرستو با رسول ورک شاپ-ه هدا رستمی رو ثبت نام کردیم... بعد وسط خیابون من از ذوق داشتم می مردم... راضی گفت رسول کلاس اقای فیلانی می رفته که خیلی با هدی صمیمیه و اینا. بعد راضی می گفت من فک می کردم مثلن یه کم الکی و اداست وقتی مثلن می گه فلان چیز شد ٢٠ دلار و گرونه. می گفت خب یه ادمی که مقیم سوئده اخه چطو می تونه این مدلکی باشه و فلان. که تا این اقای دوست صمیمی گفته بابا هدی واقعن اینجوریه.می یاد می گه پول ندارم مثلن می خواد بره شمال افریقا، بش می گم اکی یه کلاس عکاسی بذار. کلاس می داره و پول کمی که دستش میاد پا میشه می ره سفر... یا مثلن وسط یکی از سفرا پولش تموم میشه همون جا یه دوره کلاس زبان برگزار می کنه ... هیپی-ه هدی... من عاشقش هدی م خب. ینی اون موقع که عاشقش شدم نمی دونستم که انقد خفن و بزرگه و همه میشناسنش... بعد راضی گفت پرستو تو می تونی مثه هدی باشی، می تونی اینطوری زندگی کنی اما من نه، من شرایط استیبل می خوام...

حالا؟ نه در اون حد هیپی دلم بخواد باشم، نه اون قد. اما واقعن بخشی از زندگی این مدلی توی من هست... بخشی از من نات انلی فقط دلش می خواد بات السو می تونه که این جوری باشه. یه حس عمیق و غلیظی توم هست که می تونه پولاشو در اوج بی پولی خیلی خوب خرج کنه، می تونه پیاده، با مترو این ور اون ور بره. شاید قیافه م اینطوری باشه اما خیلی ادمی نیستم که ای وای النگوهام نشکنه و فقط ماشین این ور اون ور باید ببرتم. و یه روح جستجوگر و دیدن ناشناخته هایی توم دیوونه م کرده...

بعد؟ هاپو خیلی این مدلی نیس. اکچولی اصن این مدلی نیست... ینی ادمیه که باید پول خوووب داشته باشه و خوب بعدش خوووب خرج کنه. جز یه بار یادم نمیاد پیاده جایی رفته باشیم. من بخشیم یه ادم خیلی لاک زده ی، ماتیک شاین زده ی لباس شق و رق پوشه کیف دستی بندازه لاکژری دوست-ه. 

اما خب یه بخشیم هم ادم کوله و کتونی و تونیک و جین پوشیده ی موها رو از بالا سفت بسته ست...

دلم می خواد یه روز ماشین رو بذاره خونه، بیاد بریم با مترو جایی. پیاده بریم اصن. 

نیدونم... من شاید خیلی ادم متناقضیم و این دو بعد خیلی غلیظ درون من وجود دارن، خیییییلییییی غلیظ و اون بخش هیپی-ه من داره می ره یه کناری انگار...

بعد؟ ادم گاهی نمی دونه که چه مشکلات یا اختلاف سلیقه هایی تو رابطه جدی هستن و چقد جدی اصن...

من بلدم زندگی رو راحتتر بگیرم، راحتتر لذت ببرم. در انتهای لذت نداشتنش، در انتهای هیچ جا نبودن واسه رفتن، هیچ کاری نبودن واسه انجام دادن....

چه بدونم والا

اه سارا کامنتاش چرا بسته س؟ شاید من میخام یه چی بگم بت خب :|

*پرسید ازم چیکارا می کنی؟

گفتم باشگا می رم، کلاس اکسل می رم، مولانا خوانی می رم...

گفت پس داری گذرون می کنی

با لجبازی گفتم نه، دارم لذت می برم

گفت داری گذرون می کنی...

با حرص گفتم دارم لذت می برم...

لبخند زدو جلو رو فقط نگاه کرد

می دونستم، می دونستم که دارم گذرون می کنم و نمی گذره حتی...


** می دونم ادم گوشت تلخیم و از ده نفر شاید دو نفر ازم خوششون بیاد... می دونم ادم گوشت تلخیم و گله ای ندارم از خودم


*** اون روز تو مترو، دختره اشاره کرد به من و به دوستش گفت: چقد رژش خوش رنگه... دوستش گفت: نه لباش قشنگه... 

ماتیک قرررمز زده بودم... از اینکه به لبام ماتیک قرمز میومد خوشال بودم

من اگه دوست هامو نداشتم، خفه میشدم

همه قلب ها و توت فرنگیای دنیا برا دوستام