گفته بریم کجا؟ گفتم هیچ جا، راه بریم...راه رفتیم.قدم ٥-٦ تعادلم رو از دست دادم، کم مونده بخورم زمین. دستمو گرفته. گفته بریم یه چیزی بخوری؟ رنگ مثه گچه.گفتم نه می خوام راه برم... نتونستم راه برم. افتادم زمین. بلندم کرده، گفته لازم نکرده دیگه امروز راه بریم. سوار ماشین شدیم... شروع کرده به رانندگی، سرمو گذاشتم رو پاش، دستش رو گذاشته رو کمرم. اهنگ گذاشته. همینطوری که سرم روو پاشه، تکون تکون بوگیره جلو اینه رو دارم نیگا می کنم، به اسمون نیگا می کنم. هوا از روشنی به تاریکی می رسه، مثه زندگیه من...
از مشهد، از حرم امام رضا متنفرم... متنفرم ازش وختی اون روز اخر که دلم بش نزدیک شد، وختی خواستم بش اعتماد کنم که توو حرم بودیمو جلوم بود و رو شونه ش فشار دادمو رو به حرم گفتم فقط این ادم همه ی زندگیمه.هر کی رو می گیری ازم،بگیر.این ادم رو نرنجون...هق هق زدمو گفتم تنها داراییم،تنها مایه ی دلخوشیم اینه هرچیزی رو ازم می گیری، برام مهم نیست، حتی الان برام مهم نیست که رابطه م رو ازم بگیری این ادم عزیزه منه، عزیز منو حالش رو خوب کن.از حال من بگیر،حال این ادم رو خوش کن...
متنفرم ازت ، متنفرم ازت ، متنفرم ازت و هیچ وخ پامو تو حرمت نمی ذارم... دلم بهم می خوره ازت