-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آذر 1394 12:08
- I want to know if u believe love can last? + I believe love is a kind of faith. And when two people both believe, something very powerful happens. I mean, look at it this way. If u and I are in love and i trust u enough to lean in towards u, and u trust me enough to lean in toward me... Then we meet in the middle....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آذر 1394 10:12
* احساس می کنم خسته ام. خسته ام نه، جا زدم انگار... توو دوست داشتن هاپوم جا زدم انگار. هیچ اتفاقی بینمون نیفته، هیچ بحثی، هیچی... حس می کنم جا زدم، تو همه چی... تو همه ی باورام و حرفام... حس می کنم همه ی این تلاشا و کارا و فکرا و باورام فایده ای نداشته و حالا که بالاخره قراره بی فایدگیش رو نشون بده، همین الان نشون بده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آذر 1394 10:48
* از اون قوطی فلزیا که گفتما، یه دونه نه،یه ست ٣ تایی خریدم. تو متوسطش شکلات پر کردم، تو کوچیکه هم می خوام برم پاستیل نوشابه ای و از این چیپس میوه استوایی خشکا بگیرم پر کنم، پاپایا و اناناس و نارگیل و اینا... شکلات کلاسیک نستله هم خریدم. باید برم یه جعبه ابنبات کالفانی هم بخرم. بعد؟ این مجموعه ی خوشبخت رو بذارم گوشه ی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 آذر 1394 12:03
* دوست دایی تعریف می کرد یه بار دایی داشته اش دوغ درست می کرده، بعد ما اش دوغ رو با ماست چکیده که خودمون دوغ می کنیم درست می کنیم، به جای اب حواسش نبوده ابجو ریخته موقع دوغ کردن ماست... :))) همچین دایی داریم ما ** شانس عن *** عاقا اینایی که می گن ما درد باشگا رو دوس داریم، من نمی فممشان... من دوس ندارم. ینی دهنم سرویس...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 آذر 1394 23:20
* دلم مهمونی می خواد. ینی دلم می خواد یه جای خوب دعوت شم. یه جای خوب از لحاظ پذیرایی... که چند جور سالاد و غذا داشته باشه مهمونیش. بعد از این غذاهای دست پخت خووووب ها. سالاد الویه باشه، سالاد ماکارانی، زرشک پلو با مرغ ِ چرب و چیلی، خورش خلال، چلو کباب... هیچ کس، هییییییچ کس ما رو اینجوری مهمونی دعوت نمی کنه :| تا دو،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 آذر 1394 14:54
یکی نیست بگه اخه وختی بلد نیستی یه طرح چسکی بزنی رو ناخونات مگه مجبوری بشینی گه بزنی به ناخونات...یه طرح تخ*****می زدم به ناخونام که امروز تموم مدت سعی می کردم دستامو قایم کنم... از پیش هاپو اومدم دوش گرفتم. مامان گفته محمدو ببرم کلاس زبان. اعصاب نداشتم. با موهای خیس سوار ماشین شدم، به محمد گفتم عقب بشینه تا وختی برسم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 آذر 1394 23:29
* کاتر قلبی گرفتم برای کوکی های ولنتاین که می خوام درست کنم. باید یه شیشه ی در فلزی متوسط هم پیدا کنم. با مقوای مشکی و خودکار نقره ای ** برند مکس اند مری جزء برندهای گرونه واسه من. برندی که کژوال-ه و اکچولی خعلی گرونه واسه من... اما گرون بودنو توان خریدشو نداشتن ربطی به این موضوع نداره که من نرم داخل مغازه ش و دونه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 آذر 1394 15:01
* بزرگمهر یه اهنگ گذاشته تو کانالش، "دست های تو" عه داریوش... بعد؟ دیدم که چقد این اهنگ برای هاپومه. من عاشق حرکت دست های هاپو رو تنمم، عاشق تو دست گرفتن دستاش... من با یه عاقایی دیت داشتم، بعد دفعه اول، دوم چیزی که تو ذوقم زد، نه همقد بودنش با من بود، نه حتی چاق بودنش... دستاش..دستاش بود که یه جوره مزخرفی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 آذر 1394 23:42
* واقعیت دردناکی که هس اینه که یک جایی یادم می ره که خوده مرد-م رو بشناسم. یادم می ره ببینم خودش داره چیکا می کنه، چه اخلاقه خوب و بدی داره. هر از گاهی مچ خودمو می گیرم که مشغول اینه که تو مرد-م دمبال اینم که ببینم کدوم اخلاق ِ بابام رو داره. کجا شبیه بابام رفتار می کنه، کجا نه... ** مردا رفتن کربلا. من موندم و مامان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 آذر 1394 12:15
* برای فهمیه: برای شروع سفرنامه خوندن کتابای ضابطیان رو بخر... لذت خووووبی بهت می ده ** نگار، سمی چرا وبلاگتون اینطو شده؟ *** دارم مستند نیگا می کنم.٤-٥ تا مردن که شروع کردن شهرهای حاشیه ی نیل رو سفر می کنن. از داخل رود... بعد؟ به ابشار می رسن و مجبور می شن صخره نوردی طور از بغل ابشار بیان پایین. بعد یه جا هست که اب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 آذر 1394 19:48
* می گم عهههه چرا فرار می کنی ازم اخه؟ می گه خب خطرناک شدی اخه، همه ش گاز می گیری... بعد حواسم نبوده واقعن. هی جای بوس، گازش می گرفتم... من هیچ وخ نمی تونستم کسی رو گاز بگیرم. امروز متوجه شدم وقتی ادم دلش می خواد کسی رو گاز بگیره باید به مرحله ای از دوست داشتنش برسه...و گاز بیان کننده ی عشق بیشتریه تا بوسه ** دو تا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آذر 1394 22:01
* برا زمستونش؟ سیبا رو نازک حلقه حلقه کردم، هر دو طرفش رو با دارچین پوشوندم.روی شوفاژ فویل پهن کردم، چیدم روش تا خشک شه... رفتم تواضع قیصی خریدم. فک می کنم ترکیب سیب ِ دارچینی و قیصی ترکیب لوندی-ه بعد؟ دو تا ماگ یه رنگ خریدم، دادم مامان برا دورش برامون لباس ببافونه... لباسش پیچ داره و من بلد نیستم مدل پیچ رو هدیه ی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آذر 1394 11:46
* واقعن خیلی وخته هوس هیچ چیزو هیچ جا رو ندارم.دلم فیلان خوراکی فیلان جا رو نمی خواد، فیلان رستوران رفتن، فیلان کافه رفتن... به یه سیری رسیدم انگار. دیه رستورانی نیس که دلم بخوادو تالا نرفته باشمش. بغیر از تاج محل و کنزو البته و برنتین که تو شیرازه... این سه جا جز رستورانایی-ه که از لیست رستورانایی که می خوام برم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 آذر 1394 13:30
* هیچ راه حلی به ذهنم نمی رسه ** دیروز واسه تولد هدیه رفتیم بیرون، دیروز کلی هدیه بغلم کرد و گفت دلش برام تنگ شده، وقتی هدیه ی تولدش رو دادم گفت پرستو تو همیشه ادم رو سورپرایز می کنی و به موقع خوشحال می کنی اما من بیشعورم همیشه هدیه ی تولدت رو ٤-٥ ماه بعد بت می دم، هیچ وخ بلد نبودم به موقع خوشحالت کنم... دلم می خواد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آذر 1394 22:57
بابای من ترجیح می داد پسر بهتری داشته باشه تا دختر خوبی. البته ترجیح تر می داد دختر نداشته باشه کلن . ترجیح می داد حالا که دختر داره، قبل از ٢٠ سالگی شوهرش رو می کرد ُ گورش رو گم می کرد از خونه ش.هر روز صبح که از خواب بیدار می شم، اولین فکری که به ذهنم میاد اینه که توی این خونه اضافی ام... هر روز اولین فکر صبحم رو با...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آذر 1394 01:47
ادم-م مرد رمانتیکی نیس، از این ادمایی که کارای یواش و کلمه های یواش و شمع و گل و پروانه ای باشه. ادم اینکارا نیس... من؟ به بعضی چیزا نیاز دارم. به شنیدن بعضی حرفا، به انجام دادن بعضی کارا. و برام مهمه اینا رو ادمم برام انجام بده، این حرفا رو اون بزنه بهم. رلستش؟ خیلی جاها هم نمی گم خب ادمم این مدلیه پس همین طور می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آذر 1394 19:07
پست مسا و سمی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آذر 1394 16:08
یه اعصاب گهی دارم الان، هاپو می گه چیز مهمی نی، اصن اکیه، اشکال نداره . اما من گهم. گیر دارم باش. راست می گفته، حق با هاپو بوده... من بلد نیستم، نبودمش... هاپو هیچ چیزی بم نگفت، اما من نسنجیده رفتار کردم. هرکاری کرد حالم خوب بشه، نشد... بردتم بیلوبا، به عاقای بیلوبا برام سفارش گل داده بود. رفتیم گرفتیم. منم برای ملکه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آذر 1394 01:45
* فک می کردم شالگردن بافدنم یه ماه طول بکشه، خیلی واقعنی این فکرو می کردم. یه ماه طول نکشید، امشب تموم شد. دوس داشتم می تونستم دندون رو جیگر بذارم هدیه ی زمستون بش بدم یا کریسمس، نمی تونم... نمی تونم صبر کنم. فردا که ببینمش بش می دم. ** ناخنای پامو فرنچ کردم. بعله الان یه دخدر با ناخن های پای بلند و مرتب هسدم :) ***...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آذر 1394 00:01
امروز راضی تکست داده که کمکت رو می خوام پری. بعد؟ می خوام با استادم برم بیرون.ینی از ٤ راه ولیعصر تا تجریش پیاده روی کنیم. و استاده راضی یه اقای ٤٥ ساله ایه که پسر بچه ی ٤ ساله س براثر سرطان خون فوت شده :|، یه درد عمیق ِ بدون ِ کلمه ای حتی. اصن می خوام قورتش بدم و رد شم ازش و یادم نیاد که راضی تعریف می کرده استادش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آذر 1394 20:59
* چراا احساس می کنم انقد چیز شر می نویسم و عکسای چیییزی می ذارم تو اینستا، بعدتر چرا نمی تونم جلوی خودمو بگیرم؟ جلوی نوشتن، جلوی عکس چرت و پرت گذاشتن :| هر عکسی که می ذارم دوس دارم بعدش پاک کنمش... ** اسکات اسمیت دارم این ترم با کرل سینه با دمبل، رسسسسمن ک..ونم پاره شده. پهن شدم رو تشک، می گم اخه مریم جون چی فک کردی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آذر 1394 00:08
فردا قراره بریم بیرون، انار دون کردم، دو،سه قاشق اب انار ریختم روش با نمک و گلپر تا مزه ها برن توو جون هم، گذاشتمش یخچال تا صب خنک شه... کاکائو و پاستیل و بیسکوییت زنجفیلی و شیرینی کشمشی و شکلات هم گذاشتم کنار ، یادم مونده فلاسک متوسطه رو ابجوش کنم و لیوان بردارم. کلاب ساندویچ هم می خرم صب از سوپری سر کوچه و یادم باشه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 آبان 1394 15:08
* هردفعه فک می کنم دیه تموم شد، دیه این بار واقعن تموم شد... ** دراز کشیده، نشستم رو شکمش. دارم تموم سعیم رو می کنم که نذارم بخوابه، داره تموم سعیش رو می کنه که نشون بده حواسش رو نیتونم پرت کنم و می تونه بخوابه... چشماش بسته س. شیطنت کردنام یادم می ره، یهو حس می کنم چقد خستمه، چقد مقاومت نشون دادم، چقد سختم بوده جلو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آبان 1394 21:05
* اهنگی که این روزا هی، هی، هی رو ریپیت-ه، اهنگیه که این روزا یه جوره وحشتناکی رو ریپیته...اهنگ take me to the church هستش ** اه، باید غذا کم بخورم که چاق نشم، شکلات و کاکائو نخورم که جوش نزنم... *** نوشیدنی الو لواشکی-ه بهنوش *** خب به حرف دوس پسرتون گوش کنید، پیراشکی گوشتای بی بی خداااااان **** یه روز تو زندگیم شنا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آبان 1394 22:48
امروز یه کاری کردم که هیییییی نیشم بازه، هیییییی ها... هاپو جدیدن خریداشو به من می گه براش انجام می دم. بم گفته بود براش دو تا بلوز استین کوتاه و بلند مشکی بخرم... اول پاشدم رفدم حسن اباد، براش کاموا خریدم. دوس پسره من علاوه بر هاپو، خر هم هس دیوونه. بام نیومده حسن اباد چون فک می کنه که جای مرد نیس تو کاموا فروشیا......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آبان 1394 22:13
* نگرانتما ** داشت ظرفایه صبونه رو می شست. گفت برم از تو کیفش سیگارش رو بیارم. زیر کتری رو روشن کردم براش، کتری جوشیده. یه لیوان ابجوش پر کردم با تی بگ بهش رنگ دادم گذاشتم جلو پنجره براش زودتر خنک شه...سیگارش رو روشن کردم براش...وایسادم بغل سینک، سیگارش توو دستم، هر ازگاهی می گیرم جلو دهنش یه کام بگیره... یه رقص دو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آبان 1394 21:02
ارده رو با شیره ی عسل قاطی کردم،با نون تازه یه لقمه خوردم... نون تازه تعریفش واسه من برا هر نون فرق می کنه. مثلن بربری رو دوس دارم ٣-٤ ساعت بعد از تایمی که از تنور اومده بخورم، سنگک و تافتون رو اما تو همون یه ساعتای اول، فرانسه هم... لواش؟ خیلی نون من نیست و هیچ وخ نتونستم بعنوان نون خوشمزه بهش نیگا نکنم... ارده رو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آبان 1394 14:08
* از وختی پاییز شده رنگ لاکم یا قرمزه شیشه ایه یا زرشکی یا دون اناری یا یه رنگی که حتی خودمم اسمشو بلد نیستم. احساس می کنم رنگ دیگه ای دوس ندارم واسه این هوا. بعد می خوام برم برام طرح بربری رو بزنن، چون باز توش زرشکی داره. و درسته که همممه دیه این طرح رو زدن و خیلی زیاد و فیلان،اما مهم اینه که ترکیب کرم و زرشکی داره و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 آبان 1394 12:32
من وقتی بحثم میشه، تو لحظه اون ادم برام خیلی مهم تر از موضوعه مورده بحثه... خیلی واقعی به یه بی تفاوتیه محض در مورد اتفاقا افتادم. و خیلی واقعی به ارزش حضور یه ادم پی بردم تو زندگیم...اصن برام مهم نیست تو لحظه که حرف من اثبات شه. حرف من به کرسی بشینه... اصن ادم گیر دادن نیستم. بودم، الان نیستم... به یه مرحله ای رسیدم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 آبان 1394 09:28
فک کردم مثه شارلوت ، که هی می گفت من دلم می خواد یه روز بیگ رو ببینم و بش بگم :i curse the day u were born...فک می کردم اینکه صد دفعه قورت دادم گفتن اینو که فا****ک یو...شاید اگه یه بار بهش بگم حالم رو خووب کنه. بعد؟ رفتم براش با کپتال لِتِرز تایپ کردم: فا*****ک یو.... هیچی حس نکردم. نه اخیشی، نه دل ارومی ای. هیچ...