-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 مهر 1394 20:49
* این روزا اگه منو کسی گم کرد، ای مهربان بیای لمیز منو پیدا می کنی مطمئنا که لاته می نوشم و چیزکیک نیویورکی ... خیلی غصه مند و لب و لوچه اویزون و بلاتکلیف و بن بست رسیده-طورم... ** یه جای سریال س***ک****س اند دِ سیتی بود، که میراندا زیر تخت قایم شده بود تا استیو و دوس دخترش رو نبینه.فرداش که داشت به دوستاش تعریف می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 مهر 1394 09:46
بعضی مشکلات هستن تو رابطه ش،که ادم نمی دونه جدیه یا نه... اون روز که با راضیه داشتیم قدم می زدیم یهو بم گفت راستی پرستو با رسول ورک شاپ-ه هدا رستمی رو ثبت نام کردیم... بعد وسط خیابون من از ذوق داشتم می مردم... راضی گفت رسول کلاس اقای فیلانی می رفته که خیلی با هدی صمیمیه و اینا. بعد راضی می گفت من فک می کردم مثلن یه کم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهر 1394 22:35
اه سارا کامنتاش چرا بسته س؟ شاید من میخام یه چی بگم بت خب :|
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 مهر 1394 15:01
*پرسید ازم چیکارا می کنی؟ گفتم باشگا می رم، کلاس اکسل می رم، مولانا خوانی می رم... گفت پس داری گذرون می کنی با لجبازی گفتم نه، دارم لذت می برم گفت داری گذرون می کنی... با حرص گفتم دارم لذت می برم... لبخند زدو جلو رو فقط نگاه کرد می دونستم، می دونستم که دارم گذرون می کنم و نمی گذره حتی... ** می دونم ادم گوشت تلخیم و از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 مهر 1394 14:39
من اگه دوست هامو نداشتم، خفه میشدم همه قلب ها و توت فرنگیای دنیا برا دوستام
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 مهر 1394 14:31
من اگه دوست هامو نداشتم، خفه میشدم همه قلب ها و توت فرنگیای دنیا برا دوستام
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مهر 1394 23:34
امروز راضی رو دیدم... بعد؟ هدیه ی تولدم رو امروز ازش گرفتم. یه پاکت که وقتی توش رو نیگا کردم یکی از خفن ترین ایبریک های مسی-ه دسته چوبیه دنیا توش بود برام و راضی گفت اون روز رسول اومد خونه و دیدم این دستشه و گفت اینو برا پرستو خریدم که قهوه ی ترک هاش رو تو این درست کنه تا خفن تر شه... و یه ماگ زرافه دار خوشگل هم بود...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مهر 1394 01:00
فک می کنم این روزا تنها راهی که باعث میشه حالم بهتر شه یه سلکشن برا خودم درست کنم، خیلی وخته اهنگ های محبوب و یه جور خوب و خاصی پیدا نکردم... اهنگ فرانسوی، انگلیسی بیشتر مد نظرمه...اما زبانای دیه هم اوکیه...اگه اهنگ خوبی تو ذهنتون هس، برام بنویسیدش لدفن... فک کنم اینکار از خشمم کمتر کنه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مهر 1394 23:35
امروز تو باشگاه دعوام شد. سر چی؟ حوصله ندارم تعریفش کنم. اما امروز مثه روانیا بودم، یه گهی بودم که نباید کسی نزدیکم می شد... سر یه موضوع رفتم به مسئول اونجا گفتم که اقا بچه ها از رو برنامه و فیلان اینکارو نمی کنن، منم از اون خانومه خوشم نمیاد. خودت بیا برو تذکر بده. چون من بخاطر این موضوع ١٥ مین زودتر میام حتی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مهر 1394 00:15
امروز رفتم هیولا رو دیدم. بعله از روزی که اومده بود ایران هر روز عصر زنگ می زد که ببینمت، لدفن رفتم دیدمش... تو ماشین؟ اهنگ اندوه بزرگی است چه باشی چه نباشی پلی بود...بغضم گرفته بود، برای تموم اون روزا و شبایی که بدون خودش تو تختم این اهنگ پلی بود و من اشک می ریختم... یه حس خاصی بود. نه حس عذاب وجدان بود، نه خیانت......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 مهر 1394 11:19
تنها راه رهایی از وسوسه، تن دادن به ان است... عایا واقعن؟ میشه انقد لازم نباشه فک کنم و فک کنم و فک کنم و تصمیم بگیرم؟ پاشدم هر ٣ تا دستشویی و حموم رو سابیدم، سابیدم، سابیدم. فک کردم اعصابم اروم میشه با این کار، حوله هاشو عوض کردم. از اون خوشبو کننده هه تو گلدون جلو اینه ریختم. اعصابم اروم نشد. محکم دندونامو مسواک...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 مهر 1394 08:38
بچه ها من حتمن حتمن جواب خصوصیاتونو می یام می نویسم براتون فقط الان یه کم تمرکز ندارم، خیلی ذهنم اشفته ست...یه کم بم زمان بدید و فک نکنید که بی توجه بودم به حرفایی که برام زدید
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مهر 1394 22:32
از صب دارم زمزمه می کنم: تمام عمر خندیدم تمام عمر شوخی نیست
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 مهر 1394 20:24
جاکلیدی که مسا برام از جمعه بازار خریده از چیزاییه که عاشقشم. اون روز افتاد زمین و حلقه ی فرشته ش شکست. تو همون خیابون زنگ زدم به هاپو، با لب و لوچه ی اویزون و ناراحت که کم مونده بود گریه م بگیره، گفتم جاکلیدیم شکست... گفت اکی غصه نخور برات درستش می کنم.و من مطمئن بودم که نمیشه درست کرد، نمیشه که یه حلقه جوش کرد بش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 مهر 1394 20:19
* هیولا دعوتم کرده این هفته که برم باش حرف بزنم... بهش گفتم I started seeing someone اصرار کرد که یه بار فقط... گفتم من حرفامو زدم و هیچی ندارم و تو همه ی دوست داشتنهایی که مال تو بود رو تبدیل به خشم و سنگ کردی، گفتم انگار تو از سیاره ی دیگه ای هستی و هفته و ماه ت با دنیای من فرق داره، من نمی خوام اما اگه می خواستم هم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 مهر 1394 00:34
شاید اون موقعی که ادما بفکر تصمیم های بزرگ و مهم تر بودن، بفکر تغییر رشته یا اپلای کردن تو کشور دیه یا ارشد و پی اچ دی خوندن، من مشغله ی ذهنیم و زندگیم روی بدیهیاتم بوده... روی اصرار و پافشاری روی اعتقاد و حقم... شاید اون موقعی که ادما دمبال کار می گشتن یا شوهر، دمبال حقوق بالاتر، دمبال ترفیع، دمبال فیلان کلاس و فیلان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 مهر 1394 21:26
سرم بشدت درد می کنه از صبح. فردا می خوام برم پیش هاپو. لاک فیروزه ای زدم بعد یکی از انگشتامو اکلیلی نقره ای. در حد خر ذوق کردم از قشنگیه این دو تا لاک کنار هم. بعد اخه بزرگترین حده دیزاینی هست که من می تونم برا خودم انجام بدم :)) اما خب هیجان انگیزه ملیح بودنشون برام... فردا می خواستم یه نیم تنه ی گشاد یقه شل بپوشم،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 مهر 1394 13:03
یکی اومده بود خواستگاریم، دو سال پیش حدودن، حالا ٦ ماه این ور، اون ور... بعد یادمه تعداد اومدناشون به ٢-٣ بار رسید و از طریق یکی از دوستامون معرفی شده بود. بعد دفعه ی اول که از خونمون رفته بودن به دوستش گفته بود که خیلی خوشم اومده و فیلان... بعد؟ یه روز هم با کل خانواده شون اومدن و کلی مامانش هی پرستو جون پرستو جون می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 مهر 1394 23:28
اون روز داشتیم توو اشپزخونه با هاپو حرف می زدیم، بم می گفت راستی یادت باشه خیارشوری که از توسرکان برات خریدم رو ببری. یه مزه ی خوب و متفاوت اما باحالی داره، یه جور طعم خاص مثه خیارشور شیشه ای ها...همونقد ریز هم هستن. مال تو رو گذاشتم توو انباری، اونجا خنک تره.یادت باشه رفتنی بت بدم ... داشتیم حرف می زدیم. از خیارشور،...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 مهر 1394 10:03
تکست داده که دارم با مامی میرم خرید. بش می گم اگه بارون خورد بهت، خیس شد صورتت اون بوس تُفی-ه من بوده که از اسمونا برات فرستادم :)))
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 مهر 1394 22:48
* گز کرمانی ** چاوشی داره می خونه،قِل می خورم تو بغلش، با اهنگ زیر لب زمزمه می کنم: دانی که ز اغیار وفادارترم من؟ یه جوره مدل خودش وختایی که می خواد یه چیزی رو تایید کنه چشاشو رو هم فشار می ده....بعد واقعن مطمئنه، یه جوره خوبی مطمئنه... *** هنو از حرکت امروزش نیشم بازه. همونطوری که دستش رو گذاشته رو گونه مو، لپمو فشار...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 مهر 1394 00:13
خدایا این چه بدبختیه؟ خدایا این دیگه چه جور بدبختیه اخه؟ از خواب پریدم با صداها... گریه م گرفته. گریه م گرفته که حتی نمی تونم کپه ی مرگم رو بذارم. که ٢٤ ساعته بحث و دعوا ست... این جهنم تمومی نداره، خدا ارامش نداشته مونو هم ازمون گرفته ... ما نفرین شده ایم. ما ادمای مصیبت زده ای هستیم که حتی خدا دلش نسوخت برامون و بعد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مهر 1394 18:55
روم پتو کشیدم، رو سرمم حتی. جلو پنجره داره سیگار می کشه. تو یه خواب و بیداری و نیمه هوشیاری فک می کنم که میاد پیشم دراز بکشه یا براش بس بوده تموم ٣-٤ ساعتی که کنار هم دراز کشیده بودیم؟... چشمام داره سنگین می شه اما می خوام خوابم نبره. فک می کنم می ذاره من بخوابم بعد خودش یا پای کامپیوتر می ره بشینه یا می ره تی وی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مهر 1394 00:21
اینجا از همه چیز راحت می نویسم، نه؟ اکی. پس بذار اینم بگم. می دونی شکنجه ینی چی؟ می دونی حس زجر کشیدن ینی چی؟ می دونی حالت تهوع ینی چی؟ که مامانت با مردی که ازش متنفری س****ک****س داره... که فردا صبح که بیدار میشی، دلیلش رو نمی دونی اما حتی دلت نمی خواد با مامانت حرف بزنی. حتی از دستش عصبانی ای. که هر حرفی می زنی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مهر 1394 19:16
* دامنی که مسا برام از کیش سوغاتی اورده پوشیدم. یه گلبهیه خوب و نرمی-ه... شیوا اومده پیشم باهم اکسل خوندیم. فردا امتحان دوره ی مقدماتیش رو داریم. اکسل یاد گرفتن یکی از چیزایی بود که رسول بهم داد. انقد که هی بم گفت پاشو برو یاد بگیر. بعد؟ دیدم ادم خنگی تو نرم افزار نیستم. همین اقای اکسل خیلی کول و باحاله. دوستش هم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مهر 1394 10:32
صب ساعت ده عه... یکی از کشیده ترین عزیزم هاش چسبیده به صبح بخیرش... گفتم چقده خوب که عزیزمت هام انقد غلیییظ و چسبنده-ن گفته چیکار می کنی ناناز؟ هاپو فک می کنه من نازنازو ترین دخترم. فک می کنه فِرَجال و لطیف-م... گفتم دلم درد می کنه هنو، از پریوده زودم عصبانیم یه کم. یه شلواری که کمرش گشاده و به دلم فشار نمیاره پوشیدم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهر 1394 23:36
ببین اصن با هیچی کار ندارم، با هیچی.فقط کاش جواب این سوالمو می دادی و منم گورمو گم می کردم برا همیشه و هیچ وخ نه سوالی داشتم، نه خواسته ای و نه اعتراضی... قراره چی بدست بیاریم توو این زندگی، چه لحظه ای از زندگی قراره برام اتفاق بیفته تو اینده، که ارزش اینهمه درد کشیدن رو نه، ارزش اینهمه مردن رو داره؟ تا حالا صدای قلب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهر 1394 23:05
کاش وقتی اشکامون تموم می شد بعدش خون میومد از چشامون...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهر 1394 20:58
بیشتر از یک هفته ست غذای خوب نخوردم. اکچولی غذا نخوردم. البته به جز اون چیپس و پنیری که اون روز با سمی خوردم، چیز دیگه ای نخوردم... ٢ کیلو کم کردم. در حالیکه حتی نمی خوام نیم کیلو هم کم کنم. اون روز که از پیش هاپو رفتم زنگ زد که عه پرستو می خواستم بهت سالاد الویه بدم ببری با خودت، یادم رفت ظرف الویه موند تو یخچال.هاپو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهر 1394 09:37
میرا کامنتام به دستت می رسن عایا؟