انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

*عاقا؟ واقعن الان تمام چشمام و صدام قلب قلبی شدن واسه هاپوم. نشسته داره برام سریال دنلود می کنه. بعد؟ اصن کارایه این مدلی منو خیلی خر و عاشق می کنن.خیلیاااا...و؟ کلن لیست اهنگا و فیلمامو کافیه بهش بگم، همه ش رو برام می گیره... خب جز یه ماچ چی می تونه پاسخگویه محبت هاش باشه؟ 



** از اهداف نیمه ی دوم سال ٩٤؟ بافتنی یاد گرفتن...

می خوام واسه هاپوم شال گردن ببافونم و با خودش برم حسن اباد لابه لای کاموا رنگیا، رنگ انتخاب کنم... 

اخهههه من می خواستم یاد بگیرم براش شالگردن ببافونم، بعد فک کردم که خب راسی هاپو انقد گرماییه که کت و کاپشن به زور می پوشه، شالگردن رو حتمن حال نمی کنه... بعد؟ همینو بش گفتم. در جواب گف تو که بلد نیستی اخه چی می خوای ببافی؟ گفتم تو که شالگردن نمی پوشی،نه؟ هاپو وختی می خواد جواب مخالف بده و تو شرایطیه که من یا ناراحت می شم یا اذیت می شم یا زحمتم میشه می گه نمی دونم.مثلن هاپو بریم فیلان جا؟ بعدتر نمی خواد بیاد و به من هم نمی خواد بگه نه که ناراحت شم، می گه نمی دونم ...الانم گف نمی دونم . و ادامه داد خب شالگردنی که تو برام ببافی رو یهو دلم خواست بپوشم... عااااقا عاشقونه تر از شالگردن هدیه دادن داریم؟ نداریم. کلن عاشقونه تر از هدیه های اینجوری نداریم، پختنی، بافتنی، درست کردنی...ینی حالا چه واسه دوس پسر چه واسع دوست ها

یه بار با یکی دیت داشتم، عاقاهه خیلی اقای با ادب و خوش هیکل و درست حسابی ای بود، ادم معقولی بود.چهره ش هم بد نبود. اما من باش حال نکردم، از مدل لباش خوشم نیومد. من از مدل لبایی که مغرور و بی تفاوت روی هم میان، خوشم میاد. انگار یه کم از سرسختی لبا رو هم فشار می دی. لباش انگار از این مدلایی بود که داده بود بیرون و اویزون بود.حالا من دارم اگزجره می کنم شوما بفهمی، اما خب حال نکردم باش... بعد کلن من یه مدلی ام که تو دیت هام اقاها رااااحت در مورد رابطه شون و خاطره هاشون بم می گن. در مورد بهترین رابطه شون حتی. در مورد اینکه چققققد ادم قبلیشون رو دوست داشتن. راستش؟ اینکه می گن اصولن می گن که ادم قبلی خیانت کرده بهشون، واسه من واقعن تو موردایی که این اتفاق افتاده گفتن بم دونم. چه طوری ام، عاقاها بام راحتن ونمی ترسن که نکنه ناراحت شم و وای نباید اینا رو بهش بگم. این اقاهه برام می گفت که من فک می کنم هورا که انقد رفیق و باحال وپایه و خووووب بود، اون کارو بام کرد، دیه چه برسه به بقیه... انقد این دختر باحال بود، می گفت بریم مسافرت؟ می گفتم هورا الان پول ندارم، یه یه ماه بعد بریم.می گفت اکیه بابا، من پول دارم بریم این سفر به هزینه ی من. بعد لباس تنش رو نشون داد، گفت این پلیور رو می بینی؟ لباس مورد علاقمع، هورا برام بافته. از این کارا برام می کرد.این مدلی منو دوست داشت. بعد؟ یه روز فهمیدم دوس پسر قبلیش اومده بش پیشنهاد ازدواج داده، اینم مثه اینکه هم به اون فک می کرده و با اون بوده، هم با منم بود.باورم نشد.نتونستم طاقت بیارم. خیلی وخته می گذره.٢-٣ سالی هست.اخر با اونم ازدواج نکرد.گف: پسره رم دیدم، گفتم هورا منو بخاطر این می خواستی ول کنی؟بیخیال اون رابطه شدم.... 

بعد عاقاهه ادم خیلی اوکی ای بود، اصن گیر و بدبین و شکاک و اذیت کن نبود.بخاطر تجربه ای که داشت حالا بدبین باشه به همه ،تو تایمی که باش در ارتباط بودم، اما می دونی توو دلش این بود: هورا که اونجوری بود بام اینکارو کرد، از بقیه چه انتظاری میشه داشت؟

یاد بافتن که افتادم، بلوزی که هورا واسه این اقا بافته بود یادم اومد، حتی اسم خودشم الان یادم نی، اما اسم هورا-ش یادمه .... اینجوری عشق دادن، هیچ وخ از یاد ادما نمی ره. و کاش اینجوری عشق ندیم و بعد یهویی زیرپاشون رو خالی نکنیم. می شکنن، درست؟ فک نکنم بشن

هووووم.حالا شالگردن بافتن سخته ؟ ... رنگش؟ به من باشه یا سورمه ای یا زرشکیه تییییره یا طوسی. 


***عایا طاهره هنو اینجا رو می خونه؟

* بوسه ی امشبش با طعم چایی دارچینی تو سرما بود...بوسه ی چایی دارچینی-ه یه دخدری که تو سرما تیک تیک می لرزه و پتو دور شونه هاش پیچیده



** مثه اینکه تصمیم گرفتم از این هفته، بمانسبت سرمای هوا، صبانه ها همراه دمنوش باشن... فعلن که خعلی مطمئن نیستم. چون من یه نسکافه ادیکتِد هسدم. و قوت غالبم یا نسکافه س یا چای سبز. و خونه ی هاپو یا کاپوچینو می خوریم یا از اون مدل چای قرمز ترشا که هاپو بلده برام درست کنه. حالا در فکر اینم که این هفته یا از اون لقمه های خوشمزه م درست کنم یا برم هایپر دونات گردالویه شکلاتی بخرم که عااااشقشونم.بعد دارم فک می کنم با اینا چه دمنوشی مزه می ده؟

 


***جای چنگام رو کمرش



****اون روز می گم: ببخشید که امروز یه کم بیشعور بودم. گفته نه بابا این چه حرفیه. بعدم فقط امروز که این شکلی نبودی که، دیروز و پریروزم اخلاقت همین بود... خندیدم گفتم دیروز پریود بودم، پریود بودن با بیشعور بودن فرق داره... خندیده گفته اره خب، راس می گی :))


***** یه عدد ژاکت سبز خوووب، یک عدد ژاکت ابی-صورمه ای و یک عدد بلوز قرمز گپ خریدم امروز :) قرار شد دفعه ی بعد هم برم ژاکت طوسی و زرشکی بخرم. و بلوز زرد خردلیش. و؟ یه ماگ گل گلی هم خریدم.خوش خوشانمان است

‎امروز چیکا کردم؟ صب پاشدم رفتم باشگا. وختی برگشتم دلم تارت پختن می خواست. تا وسایل تارت رو اماده کنم، کتری رو گذاشتم جوشید. بعد هی داشتم فک می کردم اخه چرا ما تستر نداریم. شعله پخش کن رو گذاشتم رو اجاق، روی شعله ی کم. یه برش از نون جو رو گذاشتم روش تا برشته شه. برش گردوندم تا هر دو طرفش اکی شه. بعد؟ روش خامه و نوتلا مالیدم.با تیکه های موز... خنده م گرفته بود، یاد اون عکسه افتادم که تو اینستا بود، عکس پنیر کاله بود بعد نوشته بود صبانه ی همه ی نوتلا خورهای اینستا :)))... تارت درست کردم، اخ از مخلوط سیب و کره و شکر و دارچینش. به زندگیم نگا می کردم که همه چی داره برمی گرده به شرایطی که انگار چیزی نشده. و من؟ برام قابل هضم نیست. قابل هضم نیست که ادما اینجوری اتفاق ها رو می بخشن، اتفاق ها رو فراموش می کنن. من بلد نیستم فراموش کردن رو، بخشیدن رو... نمی دونم چرا اینو نگفتم، بابا ٢ هفته پیش اومد بغلم کردو گریه کردو ازم عذرخواهی کرد. من؟ گریه هاش برام مهم نبود. زدم پشتش که اکی. رفتم اب خوردم و برگشتم اتاقم. داره همه ی تلاشش رو می کنه تا اوضاع رو درست کنه.من؟ عقب وایسادم.هنو باهاش حرف نمی زنم. مخاطب قرار نمی دمش.تو مکالمه ها نیستم.کنارش نمی شینم. عقب وایسادم و نمی تونم اعتماد کنم که ادما می تونن اصلاح ش هر لحظه منتظرم برگرده به اوضاع قبلی. حوصله ی اینکه باز بخوام مربان و دختر و فرندلی رفتار کنم باهاش رو ندارم. اون روز اومده پول رو گرفته سمتم.گفتم نه مرسی. گفته بگیرش لدفن.گفتم ممنون نمی خوام.دستش رو گرفته جلوم. سرش رو تکون می ده که ینی بگیر. لبم رو فشار دادم رو هم. پول رو گذاشته رو پام رفته... من بلد نیستم بی پول زندگی کنم.کاری به این مزخرف و چرت و پرتام ندارم که مگه کی می تونه یا همه سختشونه و همه پول می خوان و بلاه بلاه... من بلد نیستم. اینکه چطو با هاپو دارم ادامه می دم هم نیدونم.لابد خیلی خوب بوده بام، لابد خیلی توو دلمه.والا من بلد نیستم بی پول زندگانی کنم.اخ که مادام بواری ام و می کشه منو بی پولی...

‎انی وی خواستم بگم انقد سختمه و بلد نیستم اما از اون ور انقد لجباز و دل سنگ و گه و مغرورم که ترجیح می دم بی پول باشم اما...هوووم. بابا شروع کرده به اصلاح کردن رفتاراش. و من با هممممه ی بی اعتمادی و بی تفاوتی  عقب وایسادم. این ادم رو هیچ وخ نمی بخشم.اما اگه به تغییر خودش ادامه بده، بهش یه فرصت دوباره می دم....می دونی؟ من ادم بخشیدن نیستم.می ترسم.می ترسم یه جا غلطی کنم، یه گهی بخورم بعد از کسی که برام مهمه، در حق اون ادم.بعد؟ هرررررچقدر عذرخواهی کنم، هرچی التماسش کنم، هرچی بگم غلط کردم نبخشتم. می ترسم یه جا جوری شه منو باید ببخشن و انقد نبخشیدم ادمایی که ریدن بهم رو، که یه جا هرررچی اصرار کنم، ادمم چشماشو ببنده و منو نبینه و نبخشتم...می ترسم، می ترسم ...

‎واسه مامان باید برم یه دسته گل بخرم. من یه دسته گلم، از این گل تزیینیا نیس.من بلد نیستم گل اون مدلی خریدن. دسته ی گل من، ینی ٥-٦ شاخه رز یا مریم یا شب بو یا افتابگردون یا ارکیده یا ازلیا یا... که دورش سلفون یا روزنامه پیچیدن... هرچی که اقای گل فروش بگه به کسی که هدیه ش می دی فک می کنه از سر چارراه خریدی و ارزونن گلات، برا من مهم نیس. از تزیین گل لذت نمی برم، اصن دسته گلام شبیه گلای سر چارراه باشه. هنوزم یه جاهایی با مامان مخالفم، هنوزم فک می کنم ادم ضعیفیه یه جاهایی، یه جاهایی کوتاه اومده، اما باید برم براش گل بگیرم، ببوسمش و بش بگم مرسی که هررررچی بودی هیییییچ وخ با شرایط کنار نیومدی و هرررر چند سال که ادامه داشت، مخالفتت رو اعلام کردی، جا نزدی و اخر سر تغییری که می خواستی رو توو زندگیت بوجود اوردی. مرررررسی که هییییچ جا در برابر شرایطی که تو سطح فکر و اعتقاده تو نبوده کوتاه نیومدی، مررررسی که زندگی خودت رو ساختی. مرسی مامان... تو قهرمان زندگیه منی...موندی و ساختی.تو سخت ترین و گه ترین شرایط... تو قهرمان مهربون و شکننده ی منی

‎به ناخونام لاک کرم زدم، هاپو زنگ زده که چیکا می کنی؟ گفتم به ناخونای پام لاک کرم زدم خیلیییی زشت و گه شده،حال پاک کردنش رو هم ندارم.قول بده اومدم پیشت به پاهام نیگا  نکنی...

‎تارتم اماده شد.گذاشتم خنک شد.عصری خاله جان اومد با چایی خوردیمش. انستلی؟ خیلییییی خوشمزه شده بود و خمیرش نرم و خوشمزه بود.از خودم لجم گرفته بود، از خودم که اشپزی و کیک پختن بلده.از اینکه انقد تارتش خوشمزه شده بود، از اینکه هنو همه طعم چیزکیکش رو عاشقن و هی می خوان دوباره براشون درست کنم. از اینکه انقد اینکارو عاشقم و لذت می برم، لجم گرفته بود.که یه خانوم تو سری خوری که همه ش تو اشپزخونه ست و هی می پزه و می شوره نباشم؟ بدون لوندی...بدون شیطونی و دخترونگی... بدون فکر ، بدون اینکه به خودش برسه . نشه جایی که بجای لذت بردن و قدر دونستن هرچیزی که درست می کنم بشه جایی که وظیفمه پختن و عادت باشه زحمت های من...از این بودن/شدن لجم گرف.


* یکی از هدیه هایی که به ذهنم رسیده واسه هاپو اینه که همون ساعتی که برا تولد برام خریده، عینش رو براش بخرم... جفتمون یه ساعت اسپرت شکل هم باهم داشته باشیم :) احتماااال زیاد همین هدیه رو براش بخرم. البته یکی از عطرایه مورد علاقه ش که تمومش کرده هم یکی دیه از انتخابامه که خیلی نیدونم کدوم رو براش بخرم،اما دیشب که به ذهنم رسید از ساعته براش بخرم چون خودشم خیلی با رنگ صفحه ی ساعتی که برام خریده بود حال کرده بود، کللللی ذوق زده بودم ... هدیه ی ولنتاین یا یه ماگ خووب براش می خرم، ماگ خوب تعریفش چیه؟ دهنه ش گشاد باشه، پهن و سنگین باید باشه، مثه ماگ خر-ه  پوو-م، یا مثه ماگ هتل ماما-م.... یا کراوات... هنو به نتیجه نرسیدم... 


** تمرین می کنمهر روز،چشمامو می بندم. دراز می کشم. ذهنمو خالی می کنم. به هیچی فک نمی کنم، نه به رفتار و گذشته و حس و دلی... چشامو می بندم، ذهن و دلمو خالیه خالی می کنم. چشمم رو که باز می کنم، به زندگیم نیگا می کنم، به چیزایی که الان دارم و کسایی که کنارمن... 



*** لوث کردن، اخ اخ متنفرم از لوث شدن و لوث کردن یه کار، یه اتفاق... اصن اینجور وختایی که لوث و کش دار می شن می گم به لعنت خدا هم نمی ارزه و باید بیخیالش شی... مرده شورت رو ببرن که لوث کردی همه چی رو... مهم نی. کش بیا، کش بیا، من از پس اینم بر میام


تو اتوبوس داشتیم سلفی می انداختیم با مسا، بش می گم مسا می دونی یاد چی افتادم؟ یاد اون وختی که تو اتوبوس باهم ویدئو گرفتیم که : حاضری واسه عشقمون چیکا کنی؟

من؟ ادم بیشعوریم. بخدا. خیلی هم بغلظت هم هست بیشعوریم. اما مسا یادت نره لدفن واقعنی چقد دوست دارم، واقعنی چقد بهم باهات خوش می گذره. چقد پایه ی زندگانیه من و هم مدل ِ منی... من ؟یادم می ره که چقد دوست دارم، یادم می ره دلتنگیت. چون به خودم یاد دادم خاطره های گذشته رو، روزای گذشته رو همونجا فریز کنم. چون منو گذشته داغون می کنه اگه دوره کنم. من روزامو، اتفاقای خوب و بدمو همونجایی که اتفاق افتادن رها می کنم. من ادم توی لحظه ام، ادم همینجا...یادم نگه نمی دارم که چقد خوب بودیم باهم، چقد هر روز و هر روز باهم بودیم و اگه نبودی چقد تنها بودم و چقد تهران و رستوران ها و کافه ها بدون تو مزه نداشت برام...

یه بار گفته بودی پاییز نارنجی نیس، قرمزه. قرمزه دون اناری... امروز که رفتم برات بلوز نرمالویه یقه شل رنگشو انتخاب کنم، حواسم نبود از این قرمزه خوشم اومد. حواسم نبود و پاییز واسه منم دون اناری بود... مثه شالگردنی که تو برام بافتی، مثه لاکی که من برات خریدم... اخ مسا

من بیشعورم و اگه تو نبودی، اگه تلاش تو نبود واسه دوس موندنمون بعد از شوعر کردنت، رفاقتمون به فا***ک رفته بود... تو دوست ِ خوبمی. هر چقدم گه و دور و عوضی شدم، به دل نگیر...یادت باشه، اینو از من بدون که من دلتنگیم، دوست داشتنمو با دیدن ادماست که یادم میاد، یادت باشه که همیییییشه دوستمی و دلم نمی خواد یه لحظه تو زندگیم نداشته باشمت...

مرسی که قیمه نساء امسالمم تا جلو خونمون برام اوردی، مرسی که به جز من با کسی نرفتی چارچیز، مرسی که به فکر هدیه ی ولنتاینمی، مرسی که هنوزم تو کوچه وایمیسی تا جلو در خونه مردم رژلب بزنم، مرسی که قول کافی و شیرینی بم دادی، مرسی که هنوزم میشه بات حرف زد، مرسی منو یادت نمی ره... مرسی مسا.

مرسی که چشات می خنده، مرسی که دوست ِ منی... و من تو رو به هییییییچ کس نمی دم. به هیییییچ کس.و حسودم به تموم دخترایی که بیشتر از من دوستشون بداری...

زود برو خونه ت، می خوام برات کیک و تارت و سالاد بروکلی که دوس داری درست کنم و بیارم خونه ت... مرسی که تجریش رو باهم می چرخیم و وسایل ترشی می خریم و لای کلما و هویج و فلفلا و ساقه کرفسایه سبز و تر و تُرد ِ خیس خرده و همه ی همه ی خوشمزه ها می چرخیم ...مرسی که خونه ت قراره بشه جای خنده ها و شیطنت ها و چای و شیرینی و خوشمزه خوردنامونو فیلم دیدنهامون... مسا؟ تالا بت گفتم دوستت دارم؟ یه جور دوست داشتنی که همییییشه ته دلمه برات. همییییشه...