فردا قراره بریم بیرون، انار دون کردم، دو،سه قاشق اب انار ریختم روش با نمک و گلپر تا مزه ها برن توو جون هم، گذاشتمش یخچال تا صب خنک شه... کاکائو و پاستیل و بیسکوییت زنجفیلی و شیرینی کشمشی و شکلات هم گذاشتم کنار ، یادم مونده فلاسک متوسطه رو ابجوش کنم و لیوان بردارم. کلاب ساندویچ هم می خرم صب از سوپری سر کوچه و یادم باشه پرتقال و سیب هم صب پوست کنم بذارم تو ظرف... باید برم یکی از اون ظرف فلزی خوشگلا بگیرم برا شکلات و ابنبات و بیسکوییتای کوچیک کوچیک، واسه وختایی که می خوام برم بیرون و قده دو مشت از اینا بریزم توش و با خودم بر دارم...
بلیطا رم براش میل کردم، پرینت گرفته گذاشته تو کیفش...
من؟ بطور وحشتناکی باید همه چیزای ریز برام برنامه ریزی شده باشه. خودم باید فک کنم و بدونم قراره چه کارایی و چطوری و با چه دیتیلی انجام بدم. بدونم کی اماده باشم، کی میان دمبالم، کی برمی گردم، و حتی چی بردارم واسه خوردن...یا مثلن یکی دو ماه زودتر فک می کنم که واسه تولد یکی یا هر مناسبتی قراره چیکا کنم یا چه گزینه هایی رو واسه انتخاب دارم، هیچ وخ ادم این نبودم که روز تولد کسی صبحش برم تازه خرید یا برم پیشش که حالا باهم رفتیم ناهار یا کافه ای چیزی بگم ببخشید کادوت رو بعدن میارم، فرصتم نکردم بخرم برات... مگه اینکه اون ادم برام مهم نبوده باشه...یا اگه مهمون دارم، شب قبلش لیست تصمیم گرفتم چیا قراره بپزم و لیست خریدم اماده ست و صب اولین کاری که می کنم خرید کردنه. باید بدونم قراره چی بپزم، چی درست کنم و چی و چقد کم دارم از هرچیز...
خوبیش به اینه که هاپو هم همینقد همین مدلیه، همینقد مشخصه کاراش و فکر می کنه از قبل، یکی از اخلاقاش که عاشششقم اینه که همیشه ان تایم میاد دمبالم و حتی کمی زودتر، که اون کسی که قراره معطل بشه تو خیابون من نباشم... یکی از چیزایی که رو مخمه اینه که بپرسم مثلن فردا ساعت چن میای دمبالم؟بگن بم فردا باهم هماهنگ می کنیم :|... خب ادم باید بدونه ساعت چن بیدار شه، ساعت چن دوش بگیره، ساعت چن خرده کاراشو انجام بده. ساعت چن شروع کنه به اماده شدن. نیدونم... اگه اوضاع واسه من اینطوری میشد یه جوره زیادی اذیت و عصبی می شدم. دیدن ها و برنامه های یهویی اذیتم نمی کنن و هیچ وخ ازشون فرار نمی کنم. اینکه بم زنگ بزنن که عصر یا اصن یه ساعت بعد میای کافه؟ بریم فیلان جا؟ هیچ وخ نه نمی گم اگه برنامه نداشته باشم. ادمی نیستم که تشریفات داشته باشه بیرون رفتنم، سختم باشه، اما از پا در هوا بودن بششششدت متنفرم... از اینکه هی معلوم نباشه می خوایم چیکا کنیم... پوووووف، جدی خدا رو شکر هاپو اینجوری نیس، چون بشدت حرص می خوردم
* هردفعه فک می کنم دیه تموم شد، دیه این بار واقعن تموم شد...
** دراز کشیده، نشستم رو شکمش. دارم تموم سعیم رو می کنم که نذارم بخوابه، داره تموم سعیش رو می کنه که نشون بده حواسش رو نیتونم پرت کنم و می تونه بخوابه... چشماش بسته س. شیطنت کردنام یادم می ره، یهو حس می کنم چقد خستمه، چقد مقاومت نشون دادم، چقد سختم بوده جلو وسوسه بایستم... به مژه های برگشته و بلندش نیگا می کنم، تو دلم می گم کوفتت شه این مژه های قشنگ... یه پسر مژه های باید این مدلی باشه بعد مژه های من کوتا و سیخ سیخ...خودمو کش می دم روی میز کامپیوتر، صدای اسپیکرو خفه می کنم. چشماش بسته س. تاپ تنش-ه، تاپ-ش رو می دم بالا، سرم رو می ذارم رو سینه ش، تاپ-ش رو می کشم پایین، رو سرم، رو شونه هام...
بش می گم کاش می شد برم زیر پوستت... موهامو که از یقه ش بیرون زده ناز می کنه... "ناز" یکی از کلمه های قشنگیه که ادم گفتنش، نوشتنش نمیاد، حس لوس بودن می کنه... اما صفت این روزای من "ناز" بودنه، ناز داشتنه... و هیچ کلمه ی غریبی نیست برام، بس که منو هاپو صدا می کنه ناااااز...
خسته ام از مقاومت کردن، از اینکه نخوام کار اشتباه انجام بدم. از انتخاب کردن، از دو راهیه قلبم، چشمامو میبندم و فک می کنم کاش تموم شده باشه دیه... دلم می خواد همینجا، زیر تیشرت هاپوم بمونم تا همه چی درست شه، همه چی اروم شه...
*** نسکافه می خورم، شالگردن می بافم، سریال خوب تماشا می کنم، اهنگ خوب گوش می کنم،بونئو دوتایی می خرم و از دلم نمیاد تنها بخورم و یکیش رو برا هاپو نگه می دارم که دفعه بعد که دیدمش بدم بش، لاکامو پاک می کنم، با هاپو تلفنی حرف می زنم، می بینمش، سیگارو از گوشه ی لبش برمی دارمو یه پک می زنمو می دم دستش، کنارش راه می رم تو شب، تیک تیک می لرزمو خودمو بیشتر می چسبونم بش، دستمو بیشتر سُر می دم زیربغلش ... زندگی یواشی-ه مثه اینکه...
**** say sth im giving up on you
حتی یک بار هم اشک نریختم باش، مثه اینکه i've realllly done... چه بدونم، چه بدونم...
***** every girl wants a bad boy who will be good just for her and every boy wants a good girl who will be bad just for him
این روزا به خودمو هاپو نیگا می کنم فقط این جمله یادم میاد در مورد خودمون...
* اهنگی که این روزا هی، هی، هی رو ریپیت-ه، اهنگیه که این روزا یه جوره وحشتناکی رو ریپیته...اهنگ take me to the church هستش
** اه، باید غذا کم بخورم که چاق نشم، شکلات و کاکائو نخورم که جوش نزنم...
*** نوشیدنی الو لواشکی-ه بهنوش
*** خب به حرف دوس پسرتون گوش کنید، پیراشکی گوشتای بی بی خداااااان
**** یه روز تو زندگیم شنا کردن و بند انداختن هم یاد می گیرم...
***** اخ اونجای کورس اهنگ:
Take me to church
I'll worship like a dog at the shrine of your lies
I'll tell you my sins so you can sharpen your knife
****** وختایی که زنگ می زنه برام تعریف می کنه که داره سوپ درست می کنه و برام دونه دونه می گه که کلم بروکلی و بیبی کورن و قارچ و سیب زمینی و شلغم و لبو خرد کرده ریخته توش...وختایی که زنگ می زنه و از ارایشگاه برگشته و داره تعریف می کنه که ارایشگر ریده تو ریشاش و مجبور شده کوتاه کنه و اینهمه وایساده بوده که اندازه ی ریشاش یه سایز اکی ای بشه و یهو یارو ریده... وختایی که می ره گلخونه و زنگ می زنه که تا اینجا اومدم اما از دلم نمیاد خرید کنم دارم برمی گردم خونه تا دفعه بعد باهم بریم...
اخ من عاشق اینجای رابطه م، همین جا که می تونی تلفن رو برداری رو از هرررررچیزی بهم بگید، همین جا...
****** می دونی هیولا رو از همه جا بلاک کرده بودم، بعد؟ فک کردم واتس آپ نداره اونجا بلاکش نکردم. امروز بم باز تکست داد، تو واتس آپ...بش گفتم یو چک می این اِوری وِر؟
بعد می دونی خدا الان می خواد بم ثاااااابت کنه که منم خیانت می کنم، بعد؟ می خواد خیانت کنم، هاپو رو ازم بگیره و من نه هاپو رو داشته باشم و نه هیولا رو و بم صااااابت کنه که خودم لیاقت داشتن خوشی رو نداشتم...که خودم از دست دادم... و خدا با همممه ی عشقی که بش دارم یه منحرفه، یه منحرفه مرییییییض. که حوصله ش سر می ره و فقط دلش می خواد بازی کنه با هممممه ی زندگیه ما که براش شاید یه گرده فقط... و من بهش ثابت می کنم عاشق دوس پسرمم و بش خیانت نمی کنم ، آیم دت پرسن هوو گِیو هیم عه بلو جاب این میدل او ترافیک اند، میک هیم برکفست اند ای لاو هیم...ای لاو لاو لااااااااو هیم.اند ایم هپی....اند ای ویل دو آل او دیس وید هیم اگین...
امروز یه کاری کردم که هیییییی نیشم بازه، هیییییی ها... هاپو جدیدن خریداشو به من می گه براش انجام می دم. بم گفته بود براش دو تا بلوز استین کوتاه و بلند مشکی بخرم... اول پاشدم رفدم حسن اباد، براش کاموا خریدم. دوس پسره من علاوه بر هاپو، خر هم هس دیوونه. بام نیومده حسن اباد چون فک می کنه که جای مرد نیس تو کاموا فروشیا... بعد؟ خب من بهش چی بگم انقد خودشو هاپو-طور می بینه که نمی تونه خودشو راضی کنه بیاد کاموا فروشیا... رنگ بندیه کت و کاپشناش یادم بوده، ترجیح دادم واسه کت سورمه ای زارا-ش که با جین روشن می پوشه، بش بگم با کفش و کمربند قهوه ای ست کنه و این شالگردن کرم-نسکافه ای... و اون کاپشن سبز ارتشی-شو با شلوار جین و تی شرت کرم-قهوه ای و کمربند و کفش قهوه ای و این شال کرم...
از اونجا رفدم تی شرت-ایی که می خواسته پیدا کردم. اصن سخته خب. ینی به ظاهر راحته اما اینکه دقیقن تو اون ایست و جنسی که خودش می خواد، باشه خب اینش سخته.هرچی گفتم بش بیا بریم هم قبول نکرده، گفته ایمان دارم به سلیقه ت. و اینکه جنس ها رو بلدی و قیمت ها رو هم می دونی، الکی گرون خرید نمی کنی ...
براش تی شرت تام تیلور خریدم. بعد؟ قرار بوده بیاد مترو دمبالم، ببرتم خونه. فک کردم که عه می تونم برم از اون پیراشکی فروشه تو منوچهری برا خودمون پیراشکی بخرم... با اینکه مسیرم طولانی تر شده، اما من ادمیم که زندگی رو خیلی با خوردنیا می شناسم. رفتم پیراشکی خریدم، بین گوشت و کرم خرما و دارچین واسه هاپو نتونستم انتخاب کنم کدوم، جفتش رو براش خریدم... رسیدم پیشش، گفتم بره شیر کاکائو خنک بگیره با پیراشکیا بخوریم...جنس و مدل تیشرتش رو دیده، بعد یه ماچ گنده کرده ازم که ای ول خب هموووونیه که می خواستم. همونقد مشکی و اسلیم فیت و انقد خوشش اومده بود از رنگ کاموا و اینکه طوسی و مشکی نخریدم براش، چون اولین رنگا واسه شالگردن مردونه این دو رنگ رو انتخاب می کنن....
بعد؟ هاهاهاااا...یه کاری کردم امروز تو ماشین که راضیمه از خودم، از اینکه انقد رها و وایلد و دیوونه ام... از اینکه خررررم، از اینکه سلام پرستو، تو همون خل خودمی. هنو دیوونه بازی داری، هنو هیجان، هنو به قوانین نیگا نمی کنی، بع عرف،با باید و نبایدا و تو ترافیک شهر، یه حرکتی می کنی که... هنوزم مردم به یه ورتن...هاهاها، سلام مسا.گفته بودی توو ماشین نمیشه؟ گم شم؟راضیمه که فانتزی ها رو واقعنی می کنم...لبخنده لامصب کش میاد از کارای خودم، از خودم...
امروز؟ روز دلنشینی بود، طعم پیراشکی و شیرکاکائو غلیظ و کاموا و خرید واسه دلبر و شیطونیه عمییییق ِ منو، حااال خوش ِ دلبر...