انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره


* یه عکس دیشب گذاشتم با هاپوم، بعد خعلی چرت و پرت گفته بودیم باهم و کلللی خندیده بودیم و مسخره بازی دراورده بودیم، شب بود، هاپوم ژولی پولی بود بعد از دون کردن یه عااالمه انار، منم از خواب بیدار شده که ارایش رو صورتم ماسیده بود، همینجوری گفته بودم عاقا از فیس تایم میشه الان که داریم حرف می زنیم، اسکرین شات بگیرم؟ گفته بود نمی دونم، امتحان کن.تق امتحان کرده بودم، شده بود، همون عکس رو هم گذاشتم بعدش اینستا، بخاطر همه ی حس خوبش اما بعد حس کردم خیلی هپلی افتادیم تو عکس، پاکش کردم :|


** "قطعا آفرینش آسمان ها و زمین، از آفرینش انسان بزرگتر است،


ولی بیشتر مردم این را نمی دانند."


سوره غافر، آیه 57

‎جایی خوندم که در مقابل عظمت هستی ما اینقدر کوچیکیم و در مقابل عمر جهان، عمر وجودی گونه بشر اینقدر ناچیزه که در مقیاس های ریاضی مثل این میمونه که همین الان هم ما وجود نداریم.

‎خیلی جالب بود، نمیدونم انیمیشن هورتون رو دیدید یا نه، ولی من کاملا یاد اون افتادم، ممکنه ما هم غباری باشیم که داریم در نوک یک قاصدک زندگی میکنیم


*** ادم باید تو روزای سرد یه ذرت مکزیکی فروشیه خفن سر راهش به خونه داشته باشه، ذرت مکزیکی که ذرتاش خوب پخته باشه و زیر دندون قرچ قرچ نکنه، پنیرش زیااااد باشه، سس هزارجزیره داشته باشه و ابلیموش کم باشه، قارچ هم اگه داشت بیتر و در اخر لدفففففقن ترشی فلفلی-ه بیبی کورن داشته باشه کنارش... قبلنترها داشتم، الان؟ ندارم



**** به هاپو تکست دادم:

سرد شدن هوا رو به خودم تبریک عرض می کنم. چون دیه یه دلیل دارم که هروخ دلم بخواد مچاله شم تو بغلت

خندیده هاهاهااا نه که تاحالا با محدودیت مواجه بودی و روت نمی شده


* هومممم... اینکه من میشینم و چیزایی که می خوام رو بدون اینکه قصد خرید یا توان خریدش رو الان داشته باشم. انتخاب می کنم جزء عادت هامه... بعد ادمی نیستم که هی برم پاساژ یا مغازه و سایت ببینم که اونو می خوام، ینو می خوام و فیلانا...نه. مثلن؟ شلوار کرم یا اون چارخونه قهوه ایایه بنتون رو می خوام. یا اون کیف مشکی چرم مشهد که دو تا جیب جلوش داره یا اون بارونی کرم-ه بربری رو یا اون بوت بلند مشکی-ه جیاآکس رو...و؟ من اوریجینالشون رو می خوام و نه حتی های-کپی-ش رو. و اصن هم دوس ندارم خودمو با های کپی ها و فیک هایی که یه لیبل اون برند رو دارن خر کنم ها... از ادمایی که با وسایل فیک و های کپی شون پز دنیا رو می دن هم یه جوره زیاااادی حرصم می گیره، انی وی....اینا رو گفتم که بگم، من رینگم رو هم انتخاب کردم. از تیفانی... اصن حس می کنم یه عااالمه دوره و خیلی لاکژری و گران-ه و فیلان...اما من انتخابش کردم. یاد گرفتم بزرگ و گران و دور از دسترس ارزو کنم...


** این دفعه که برم پیش هاپو باید بگم بره کیف پیپش رو بیاره، برم توو بغلش برام پیپ بکشه... یکی از فرمولایه حال خوب کنم :میکس بغل و بوی پیپ و پنجره ی باز و هوای سرد و موزیک


*** اون روز خونه عزیز جوون خاله رفته بود دوغ گرفته بود از لبنیاتی، از این دوغ کیلویی خوشمزه ها.بعد ریخته بود توو بطری ودکاعه بلک اند وایت... داییه رفته سر یخچال، بطری رو برداشته اومده توو پذیرایی رو به عموخسرو می گه: عاقا خسرو می دونستی بلک اند وایت دوغ زده؟ لامصب چقدم مشتی-ه دوغاش :))))


*** نفمیدم از کی، اما از یه جایی شروع کردم یه فولدر ساختم واسه اهنگ فیلما...یه حال خووبی داره گوش دادن به این فولدره...اخ از اهنگ گلومی ساندی، اخ از اهنگ اینتاچ اِبل....


**** وختی داشت منو می رسوند خونه، انقد پیشش شیطنت و ورجه وورجه کرده بودم داشتم از خستگی می مردم. سرم انقد سنگین بود که نمی تونستم نگه دارم و تکیه داده بودم به شونه ش، چشمامم یه چیزه بازو بسته ای بود... با همون چشمای خواب الو و صدایی که انرژی ای توش نداره می گم: یه اعترافی کنم؟

می گه بفرما... می گم صب که سوار ماشین شدم، اون سه تا دکمه ی تی شرتت رو که دکمه نکرده بودی، رنگ پوستت، برجستگی سی****نه ات رو که دیدم، یه جوره خووبی حالی به حالی شدم... خندیده گفته دیوونه ی منحرف من 


***** امروز یه بلوز راه-راه طوسی-ه کلاه داره جلو دکمه داره نرمالوویه تیره و روشن پوشیده بودم، با شلوار گشاد طوسی، با کتونی طوسی تیره مرده، کهنه های دی سی-ام، اخ یه روزم بیام از ارادتم به این برند بگم.با شال جان ِ دلْ طوسی ِ خوووبم میس اسمارت جان، با مانتو جلوباز فیروزه ای که سبزش زیاده و من نیدونم بهش چه رنگی می گن، ابی نداره اصن انگار، که کلاه بلوز روی مانتو گذاشته بودم ، با کیف لویس ویتان-ه سفیدم که پترن-اش رنگی رنگی ان...

* یه ابرو باز کنم تو ستاره ی یک واسه پست پایین... در مورد ستاره ی دوعه پایین اکچولی، منظورم این نبود که هاپو خیلی تند و تیزه، که خیلی سریع می ره سراغ اصل مطلب. و به من فرصت نمی ده.نه که حالا بخوام بیام هاپوم اینجوری نیست و ال و بل، اصن اینجوری  باشه.من حرفم سر چه مدلی بودن هاپو نبود، حرفم سر دوباره دیدن هم، تاچ کردن هم مثه همون روز اولی که واسه هم ناشناخته بودیم، بود....کشف کردن دوباره ی هم بعد از یه سال، دیدن هم اتفاقن تو اوج عاشقی و بلد بودن هم....اومدم بگم که حس کردم پوینتم رو خوب بیان نکردم. ... منظورم این بود که یه جا از رابطه گذشته که باهم ادما خیلی اکی ان. ادما بدن همو میشناسن. ادما اصن با دیدن هم ترن ان می شن و نیاز نیست صبر کنی تا ادمت بدنش اماده شه، تا به تو برسه، اماده اید جفتتون، و از هم تو ذهنتون یه تصویری دارید.... بعد اون وسطا انگار یه استاپ کوچولو لازمه، یه دوباره دیدنه همدیگه، نه تکیه بر چیزی که تو ذهنتون از هم دارید...که دلت برای تن ادمت تنگ شده، واسه خوده خوده تن-ش نه اون حسی که تنش بهت می ده. واسه دیدن تنش... اون استاپ-ه هم واسه توعه و هم واسه ادمت. باز نیدونم تونستم منظورمو بگم یا نه...بعد همچین میام توضیحات تکمیلی می دم تو پست بعدی که انگار مثلن جامعه شناسم. یکی نیس بگه پاشو برو صفحه اینستاگرامتو بالا پایین کن بابا :)))

* از دیشبه هی دارم به این فک می کنم که هدیه ی سالگرد-ها مهم تره یا هدیه ی ولنتاین؟ بعد الان فرام نُ وِر این جواب به ذهنم خیلی قاطع طور رسید که: خب معلومه سالگرد-ها

و؟ من خیلی با اسم های مناسبتی کار ندارم. برام یه اتفاق حیاتی و فراموش کردنش یا هدیه ندادن و نگرفتنش یه گناه نابخشودنی نیست که ناراحتم کنه و برنجم و از یادم نره...

برام بهانه ست...بهانه برای عشق ورزیدن، سورپرایز کردن.خوشحال بودن و جشن گرفتن... 


** می خواد ببوستم. خودش رو بکشه روم و به اوج برسیم، خودم دارم جوون می دم واسه این اتفاق اما...لبم رو می برم در گوشش. گفتم شششش، اروم تر.... خودم رو کشیدم کنار. ازش خواستم با لباش، با زبونش، با نوک بینی و حس بویاییش، با دستاش بدنم رو ببینه... بدنم رو "ببینه"، بدنش رو "ببینم". از یه تایمی به بعد انگار انققد بهم عطش داریم، انقد حس س****ک****س بهم داریم که یواش نیستیم باهم، که فرصت نمی کنیم همو ببینم... تعلل داشته باشیم، حس تشنگی، حس خواستن رو به اوج برسونیم. سریع به س****ک****س نرسیم.با دستاش وایسه دور لبم، دور نافم، روی کش شورتم، اخ از تعلل روی مرز شکم ... موهای پشت گردنم رو بده بالا و ببوسه جایی رو که هرکسی نمی بوسه، نفسش بگذره از پرزایه گردنم، کمرم...سریع نباشن حرکتا، نرم باشن. یواش... بلرزونتت، خواهش رو بیدار کنه توو تک تک سلول هات، صدای نفس هات تغییر کنه... سریع نگذره از جایی که پشه خورده، از جای زخمی که دو روز پیشش تو اصلاح بغل چشمم اتفاق افتاده، از رد جای بند سو***تینم. اخ، اخ از تعلل ها... اخ از foreplay... اکچولی؟ ادم خوبه تایپش رو بدونه و من؟ وحشتناک ادم foreplay ای هسدم...



*** از ارایشگا اومدم پایین، بهش تکست دادم:

می سی که هستی برام  که من بعد از اپیلاسیون بغل داشته باشم... 


* من توو اینستا اصولن عکس هایی که یک جوری مجموعه است رو دوس دارم، یه چیز پیگیرانه و اماتور-طوره... چیزی که دمبالش نیستی، دوست داشتنیت بوده و ناخوداگاه هی ازش عکس گرفتی و فاینالی یه مجموعه شده... یه سری شده... مثلن؟ شکلات هایی که هر هفته منظر می خره و عکسش رو می ذاره. خیلی جالبه برام و پیگیرشم حتی... یه کار خوب، ساده و جذاب-ه... سری هایه اینجوری منظورمه. توو عکسایه خودم هم خونه ها و صبونه هایی که با هاپو دارم رو دوس دارم.البته من ذهنم خیلی توانایی فایل بندی و ارگنایز کردن و سری ساختن رو داره. خیلی زیاد. اینجور چیزا/ کارا بم لذت میده خیلی


** یکسری ادم ها هستن که لباس ِ خوب خرن،یه سری ادم ها هستن خوب لباس می خرن.

راضی جزء ادماییه که هم لباس ِ خوب می خره هم خوب لباس می خره و جزء معدود ادماییه که من تیست لباس پوشیدن و نوع ست کردنش رو بشدت قبول دارم، بششششدت...

من تو لباس پوشیدن ادم معمولی هستم. لباس ِ خوب رو می شناسم، اما خوب لباس نمی پوشم. بد هم نمی پوشم، خیلی سیف و معمولی-ه ست کردن و لباس پوشیدنم. توو استفاده از رنگا کنار هم جسارت ندارم تو لباس. دو تا رنگ بیشتر استفاده نمی کنم.یا هارمونی یا کنتراست. حاشیه ی امن-مه انگار لباس پوشیدن. خیلی جای چلنج دارم نیس. خیلی رنگایی که ممکنه بهم ربط نداشته باشن رو وارد نمی کنم.خیلی نمی شکونم.راضی؟ هیچ وخ رنگای راحت ست-شو رو کنار هم نمی ذاره. خیلی فک می کنه... 

دارم یاد می گیرم بشکونم استایل ست کردنم رو. امروز؟ شومیز جین بوسینی با شلوار جین پوشیدم، با مانتو و کیف مشکی و شال و کفش زرد اخرایی...

شب با راضی حرف می زدم ست امروز رو بش گفتم و بنظر راضی قدم بزرگی بود ست اینجورکی کردنم. تشویقم کرد حتی و گفت فک کنم خیلی خووب شده باشه... 

با راضی خیلی در مورد لباس و کنار هم قرار دادن رنگا حرف می زنم. و من عاشقه عاشق تیست راضی ام...

اصولن من می دونم خیلی ادم خفنی نیستم، و قبول دارم که لباس خوب رو شناختن با لباس ِ خوب رو خوب پوشیدن خیلی فرق داره. و؟ تمرین جدید در زندگانیم یاد گرفتنه خوب لباس پوشیدن-ه. شکوندن عادت هام و چلنج داشتن توو لباسا، یه جور دیگه رنگا رو دیدن... و وقتی اولین ست بنظرم میرسه، می ذارمش کنار چون معمولن اون انتخاب توش راحتترین و سیف ترین و کم خطرترین رنگا رو کنار هم گذاشتم... و بیشتر لباسامو نیگا می کنم و بیشتر لباسا و رنگایی که کنار هم ممکنه قرار ندم رو باهم امتحان می کنم... 

و؟ عاشق ست کردن ها و لباس پوشیدن هایی که رنگ جوراب هم لحاظ میشه...