* یکی از چیزایی که خیلی دمبالش بودم، دستمال سفره ی قرمز خال خال سفید بود، بعد؟ دیروز که داشتیم واسه مهمونی چهارشمبه خرید می کردیم با مامان دیدمش. و الان من دستمال قرمز خال خال سفید دارم... ایکیا یه دستمال سفره گل گلی داره که اونم خیلیییی دوست می دارم، اون دفعه می خواستم بخرم و مامان گفت می خوای چیکا؟ بعد الان توو دلم مونده، فک می کنم باید می خریدمش :| بعد یادم رفته توو تیراژه بود فک کنم مغازهه... و یه چیز خوششششمزه ی دیه که دیروز اتفاق افتاد، مامان رفته بود لیوان بخره. بعد؟ بدون اینکه بدونه از لیوان هاپو واسه من خریده :))... لیوان هاپو عکس کارتونی گراز بود. انقده خوش خوشانمه با لیوانه و دستمال قرمز دون دون سفیده
** می گم هاپو: باورت میشه ٢ روز دیه میشه ٦ ماه؟ زود گذشت نه؟ هاپو می گه اره، خوش گذشت
می گه: یادته دفعه اول که می خواستی بری دستشویی ازم اجازه گرفتی؟ بعد گفتی اگه خوشت نمیاد کسی از دستشویی خونه تون استفاده کنه اکیه، من دستشویی نمی رم؟ هنوزم خنده م می گیره که واسه هررر چیزی ازم اجازه می گرفتی... می تونم دستمال بردارم؟ می تونم برم دستشویی؟ می تونم برم از اتاقت گوشیمو بردارم...
گفتم خبالااااا... خب تازه من اون موقع انقد حساسیت خرگونه ت رو مثه خودم نیدونستم اما خب فک کردم که شاید دوس نداشته باشی خب...
گفتم یادته گفتی برات عطر بگیرم؟ گفتی عجله نکن، هر وخ روو موودش بودی، یه ماه دیگه،سه ماه دیگه، شیش ماه دیگه.. بت گفتم اووووه ٦ مااااااه دیگه؟ ینی تو فک می کنی ما تا ٦ ماه باهمیم؟؟
گفتم الان ٦ ماهه و ما باهمیم ...
پوووووف
*** از حمام اومدم، کشو لباس زیرامو باز کردم، دارم فک می کنم که اگه قرار بود برم پیش هاپو چه رنگی می پوشیدم؟
بعد اقایونی که مشکی براشون رنگ س*** ک*****سی تریه تا قرمز بنظرم ادمای خاص تر و شیک تری-ن... قرمز خیلی رنگ همه پسند و دم دستیه واسه لباس زیر... حالا نه اینکه هاپو نامبر وانش مشکیه می گم نه، اما مشکی یه جوووور خوووبیه...
بعد؟ من خیلی توو مووود لباس زیرا نبودم. استادم که مسا جان بود اما بازم خیلی توو مود خریدش نبودم. اما پوشیدنش واسه هاپو برام هیجان داره... رنگارو می فمه
بعدتر؟ خب چررررا اقایون نمیشه باهامون بیان لباس زیر انتخاب کنن؟ اصن این حق مسلمشونه که... من جز بازار جای دیه ندیدم که اقایون بتونن بیان و انتخاب کنن... از هاپو قول گرفتم یه روز بریم بازار و لباس زیر بخریم :))
**** بنظر من روزه خووبه... ینی یه چیز اکیه ایه. ادما نیاز دارن یه تایمی کمتر غذا بخورن و حواسشون به مدل خوردنشون باشه... اما خب واسه ادمی مثه من که غذا خوردنش تو هر وعده قده گنجشکه واقعن خیلییی اون نیاز به کم خوردن دیده نمی شد فک کنم... من سه وعده غذا می خورم و تو هر وعده قد ٦-٧ قاشق... بعد؟ روزه یه اتفاق اکیه ایه. اما کاش خدا بجای اینکه می گفت واسه خانومای باردار و مریضا واجب نیس، کاش می گفت اونایی که روزه می گیرن و اخلاقشون گهی میشه اصصصصن نباید روزه بگیرن. ینی من فک می کنم ادم روزه بگیره بعد اعصاب نداشته باشه و گرسنه و تشنه و بی حوصله شه و با اخلاق بدش بقیه رو اذیت کنه خب خدا اینو نخواسته خیلی. اصن من می گم اولین چیز دین ینی " اخلاق"
بعدتر؟ من همین طوری که کم می خوردم الان دیه با یه ذره افطار و سحر که می خورم معده درد می گیرم... هاپو ادم یک وعده غذا خوردنه. یه وعده ساعت ٤،٥،٦ می خوره و دیه چیزی نمی خوره... از شکم داشتن بدش میاد. عادت کرده شکمش رو همیشه سفت نگه می داره... یه بار باهم بیرون بودیم، داشت منو می رسوند خونه. بعد تایمی بود که هنو نرفته بودم خونه پیشش. ینی بدون مانتو منو ندیده بود...حرف باشگاه بود و اینکه چقد رو شکم حساسه و خودشم حواسش هست که شکم نداشته باشه... هاپو اصن ادم دست درازی نبود. ادمی نیست که تو بیرون با دستاش بت حس بد بده... حس معذب بودن. دستای هاپو بم حس امنیت می ده تو بیرون.جاهایی که باید مواظبم باشه، دستاش هست... هیچ وخ دستاش توو تنم هرز نرفته. حالا برعکس دستای من :))... بش گفتم فک میکنی من شکم دارم؟ گفت نیدونم... من ادم شکم-داری نیستم. اعصابم خرد میشه وقتی شکمم بیاد جلو. چیزی نمی تونم بخورم. یا انقد پیاده روی می کنم که شکمه بره توو... دستش رو از رو دنده برداشتم، پشت دستش رو روو شکمم حرکت دادم، گفتم من شکم ندارم... خنده ش گرفته بود، گفت خُلم ...