-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 آبان 1394 12:16
*عاقا؟ واقعن الان تمام چشمام و صدام قلب قلبی شدن واسه هاپوم. نشسته داره برام سریال دنلود می کنه. بعد؟ اصن کارایه این مدلی منو خیلی خر و عاشق می کنن.خیلیاااا...و؟ کلن لیست اهنگا و فیلمامو کافیه بهش بگم، همه ش رو برام می گیره... خب جز یه ماچ چی می تونه پاسخگویه محبت هاش باشه؟ ** از اهداف نیمه ی دوم سال ٩٤؟ بافتنی یاد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 آبان 1394 15:07
* بوسه ی امشبش با طعم چایی دارچینی تو سرما بود...بوسه ی چایی دارچینی-ه یه دخدری که تو سرما تیک تیک می لرزه و پتو دور شونه هاش پیچیده ** مثه اینکه تصمیم گرفتم از این هفته، بمانسبت سرمای هوا، صبانه ها همراه دمنوش باشن... فعلن که خعلی مطمئن نیستم. چون من یه نسکافه ادیکتِد هسدم. و قوت غالبم یا نسکافه س یا چای سبز. و خونه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آبان 1394 20:59
امروز چیکا کردم؟ صب پاشدم رفتم باشگا. وختی برگشتم دلم تارت پختن می خواست. تا وسایل تارت رو اماده کنم، کتری رو گذاشتم جوشید. بعد هی داشتم فک می کردم اخه چرا ما تستر نداریم. شعله پخش کن رو گذاشتم رو اجاق، روی شعله ی کم. یه برش از نون جو رو گذاشتم روش تا برشته شه. برش گردوندم تا هر دو طرفش اکی شه. بعد؟ روش خامه و نوتلا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 آبان 1394 23:11
* یکی از هدیه هایی که به ذهنم رسیده واسه هاپو اینه که همون ساعتی که برا تولد برام خریده، عینش رو براش بخرم... جفتمون یه ساعت اسپرت شکل هم باهم داشته باشیم :) احتماااال زیاد همین هدیه رو براش بخرم. البته یکی از عطرایه مورد علاقه ش که تمومش کرده هم یکی دیه از انتخابامه که خیلی نیدونم کدوم رو براش بخرم،اما دیشب که به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 آبان 1394 19:26
تو اتوبوس داشتیم سلفی می انداختیم با مسا، بش می گم مسا می دونی یاد چی افتادم؟ یاد اون وختی که تو اتوبوس باهم ویدئو گرفتیم که : حاضری واسه عشقمون چیکا کنی؟ من؟ ادم بیشعوریم. بخدا. خیلی هم بغلظت هم هست بیشعوریم. اما مسا یادت نره لدفن واقعنی چقد دوست دارم، واقعنی چقد بهم باهات خوش می گذره. چقد پایه ی زندگانیه من و هم مدل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آبان 1394 13:40
* یه مدل بغل هست، که تو به پهلو خوابیدی، میاد سرش رو می ذاره روی شکمت.دستاشو حلقه می کنه دور گودی-ه کمرت... که دستات روی موهاش راه می رن...این مدل بغل منو یاد اون بوسه ی فیلم مای بلوبری نایت اقای کار-وای عزیز می اندازه. هیچ ربطی هم به اون نداره. اما منو یاد همون لحظه ای که سرش رو دختره گذاشته رو میز، و جود لا از اون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 آبان 1394 17:16
من یه دوست پسر خوب دارم، کسی که ١٠ صبح میاد دمبالم می برتم دکتر،٢ ساعت تو ماشین میشینه چون دکترم ١ ساعت دیلی داشته و یه جراحی-ه ایمرژنسی براش پیش اومده. بعد از ٣ ساعت علافی، توو ترافیک پاسداران می مونه تا از دانمارکی شیرینی هایی که دوس دارمو بخرم، بعد می برتم پایتخت ، توو اون میرداماد گه بدون جای پارک منتظر می مونه تا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 آبان 1394 20:57
* ایموجی ایفون چرا یه قلب سفید نداره؟ بعضی وختا ادم دلش می خواد دل ِ سپیدش رو به یکی بده... دل ِ سپید-ه برفی-ش رو ** تو ترشی های مخلوطتون بِه بریزید. تیکه های به با سیاه دونه... *** انقققققد خسته ام، دوس دارم دراز بکشم، یکی لاکای نوک پرمو پاک کنه، دور ناخونام کرم بزنه. بعد؟ برام لاک بزنه... یه لاک دون اناری... ****...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبان 1394 18:41
*من خوشبخترین، دختر ِ بدبخت ِ روی زمین-م ** اخیش *** تو راه خونه بردتم برام بستنی قیفی خریده. گفته چه طعمی؟ گفتم یکیش شکلاتی، وانیلی واسه خودتم از اونا که شربت پرتقال داره، که از ماله توام من بخورم. اهنگ امید رو با صدای بلند، اکچولی خیلی بلند گوش کردیم. با سرعت رانندگی کرده، یهو می بایست ترمز می کرده، ترسیدم، سرم رو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 آبان 1394 15:13
انقد شبا خواب بد می بینم، انققققد که دیشب وقتی بیدار شدم فقط دلم می خواست بدوام برم رو تخت مامان تو بغلش. بعد یه کم که اروم شدم به هاپو تکست دادم، ساعت ٢ بود و فک کردم شاید بیدار باشه. نبود. انقد ترسیده بودم که می خواستم اون ساعت بهش زنگ بزنم، بیدارش کنم اما حس می کردم توان حرف زدن ندارم. صب مامان در اتاقم رو باز کرد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 آبان 1394 21:25
* یه عکس دیشب گذاشتم با هاپوم، بعد خعلی چرت و پرت گفته بودیم باهم و کلللی خندیده بودیم و مسخره بازی دراورده بودیم، شب بود، هاپوم ژولی پولی بود بعد از دون کردن یه عااالمه انار، منم از خواب بیدار شده که ارایش رو صورتم ماسیده بود، همینجوری گفته بودم عاقا از فیس تایم میشه الان که داریم حرف می زنیم، اسکرین شات بگیرم؟ گفته...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 آبان 1394 23:25
* هومممم... اینکه من میشینم و چیزایی که می خوام رو بدون اینکه قصد خرید یا توان خریدش رو الان داشته باشم. انتخاب می کنم جزء عادت هامه... بعد ادمی نیستم که هی برم پاساژ یا مغازه و سایت ببینم که اونو می خوام، ینو می خوام و فیلانا...نه. مثلن؟ شلوار کرم یا اون چارخونه قهوه ایایه بنتون رو می خوام. یا اون کیف مشکی چرم مشهد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبان 1394 23:01
* یه ابرو باز کنم تو ستاره ی یک واسه پست پایین... در مورد ستاره ی دوعه پایین اکچولی، منظورم این نبود که هاپو خیلی تند و تیزه، که خیلی سریع می ره سراغ اصل مطلب. و به من فرصت نمی ده.نه که حالا بخوام بیام هاپوم اینجوری نیست و ال و بل، اصن اینجوری باشه.من حرفم سر چه مدلی بودن هاپو نبود، حرفم سر دوباره دیدن هم، تاچ کردن هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبان 1394 17:05
* از دیشبه هی دارم به این فک می کنم که هدیه ی سالگرد-ها مهم تره یا هدیه ی ولنتاین؟ بعد الان فرام نُ وِر این جواب به ذهنم خیلی قاطع طور رسید که: خب معلومه سالگرد-ها و؟ من خیلی با اسم های مناسبتی کار ندارم. برام یه اتفاق حیاتی و فراموش کردنش یا هدیه ندادن و نگرفتنش یه گناه نابخشودنی نیست که ناراحتم کنه و برنجم و از یادم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آبان 1394 23:10
* من توو اینستا اصولن عکس هایی که یک جوری مجموعه است رو دوس دارم، یه چیز پیگیرانه و اماتور-طوره... چیزی که دمبالش نیستی، دوست داشتنیت بوده و ناخوداگاه هی ازش عکس گرفتی و فاینالی یه مجموعه شده... یه سری شده... مثلن؟ شکلات هایی که هر هفته منظر می خره و عکسش رو می ذاره. خیلی جالبه برام و پیگیرشم حتی... یه کار خوب، ساده و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آبان 1394 23:52
دارم فک می کنم شومیز چهارخونه سورمه ای-قرمز تامی امو با شلوار جین-م بپوشم فردا بعد با کدوم مانتوم خب؟... یا شومیز جین گل-دار بوسینی-مو بپوشم با شلوار جین با کدوم مانتوم خب؟ ... یا شومیز کتون نارنجی مو با شلوار جین یا شلوار قهوه ای با کدوم مانتوم خب؟... :| زنگ زدم به هاپو که ترجیح می دی رنگ ست لباس زیر فردا رو انتخاب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آبان 1394 00:52
میلو پرسیده چشمای هاپوم سبزه؟ اوهوم.چشماش رنگیه و با ذوق گفته ازش بنویسم... خب. روز اولی که بهرنگ بم گف بیا هاپو دوست شو، و قبل اینکه عکسش رو نشون بده،داشت از قد و هیکل و اینا بم می گفت که خره خیلی برای هم اکی اید. و می گفت اخلاقاتونو خودتون باید باهم بفمید چن چندید، و اینکه تهش گفت چشماش رنگی-ه... انگار یه مزیت، یه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 آبان 1394 22:31
من هیچ وخ " محله" ای ندارم تو زندگیم بخشی از روزای خوبم تو اونجا باشه، من انگار بچه ی هیچ کجا نبودم، ٦ ساله م بوده جمع کردیم رفتیم یه خونه ی بزرگتر تا ٢٣ سالگی اونجا بودم و هیچ چیز ندارم ، هیچی جا نذاشتم تو کوچه پس کوچه های خونه و محله قدیمی... نه عشقی، نه رفت و امدای وقت و بی وقت با دوستی بخاطر نزدیکی خونه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 آبان 1394 01:09
ماچ امشبش با طعم قیمه نذری و بوی لیمو عمانی و هل و دارچین خورش قیمه بود
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آبان 1394 05:20
* اون روز بعد از یه هفته گهی بودن وختی به شرایط نرمال خودم برگشتم، هاپو بم تکست داد ته روزی که ادم شده بودم : وختایی که با خودت قهر می کنی، منو تنها نذار ** این روزا دلم می خواد فقط سالاد و میوه و اب بخورم. اما یا ما همه ش خونه ی خاله جانیم و داریم خورش بادمجون و لازانیا و بندری و کباب پلو می خوریم یا خاله اینا خونه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مهر 1394 13:52
* مامان فندق بعد از ١٤ سال به دنیا اومده، بابابزرگ فندق، ینی بابای مامانه فندق عااااشق بچه س. اما خدا فقط مامان فندق رو بهشون داد بعد از ١٤ سال و دیه هییییچ بچه ای بهشون نداد، عمه ام، که میشه مامانه مامانه فندق برا بچه جووون می ده. وختی فندق بدنیا اومد، انگار همه ی همه ی دنیا رو بهشون دادن...عمه و شوهرش مهربونترین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مهر 1394 21:13
*یه کاری رو دارم انجام می دم، کار به معنایه "ترک کردن" می باشه نه مشغله و فیلان. کاری که تو کنار گذاشتنش ضعیفم. که بلد نیستمش. اگه موفق شدم یک ماه رو انجام ندادن-ه، دوری کردن از اون موضوع اصرار بورزم میام می گمش... دارم نیگا می کنم بیشتر زندگیم صرف این شده که خودمو از انجام کارای اشتباه و زشت نگه دارم. صرف...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مهر 1394 09:25
ادم همیشه نباید یک چیزی رو خودش تجربه کنه. این جمله ی خیلی راحتیه گفتنش اما اصولن تو شرایطی ازش استفاده میشه که یه جوره سختیه تجربه نکردنه. یه جوره سختیه ذهن رو ازاد کردنه تا تصمیم درست گرفته شه تا اون تجربه ی گهی که همه می گن لازم نیست خود ادم بکنه و از چیزایی که بقیه از سر گذروندن درس بگیره... طناز بعد از یک سال...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مهر 1394 19:28
یه دختره ای بود تو باشگا که من همیشه زل میزدم به سینه هاش... بس که سینه هاش سفت و خوش فرم بودن. هی می دیدم که وختی می خواد بره مثلن سو****تینش رو در میاره و فقط برا ست لباساشه که سو****تین می زنه ... بعد اون روز سر برنامه دادن من به مربی گفتم کلی ورزش واسه سفت شدن سینه بم بده، مربی اومد واسه این تمرین برا سینه بده،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 مهر 1394 11:07
صبح به زور بیدار شدم. صدای صحبت کردن مامان میومد با خاله جان که می گفت یه نصفه بربری بسه. داد زدم که بگو خامه هم بخره خاله...سر سفره هنو کسل بودم، صبانه؟ مربا تمشک و خامه و بربری برشته ی خشخاشی بود... صبانه مو با لذت خوردم اما شبش دو بار از ترس از خواب پریده بودم. خسته م بود... هی گفتم برم باشگا، نرم باشگا...پاشدم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهر 1394 00:58
* منظر نوشته رو یه سری چیزا خیلی حساسه، خیلی وسواس داره. مثلن اگه یه روز واکس نزنه بره بیرون، مثه روانیا میشه و اون روز مثلن واکسش رو با خودش برداشته بوده... خب من در مورد "بو" اینجوریم. ینی اگه یه روز از خونه اومدنی بیرون یادم بره اسپری یا عطر بزنم، مثه رواااااانیا میشم. و فک می کنم همه ادما متوجه این موضوع...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 مهر 1394 12:03
لاکمو زدم، لباسامم اتو کردم. بهم تکست داده ساعتمون رو هم فیکس کرده. اما واقعن دارم کجا می رم؟ واسه چی اصن دارم میرم؟ مسخره نه اما بی معنی به نظرم میاد... شاید برم و هیچ حرفی نزنم و برگردم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مهر 1394 22:41
میدونی چیه فااااااااک فاک تو این زندگی... من حمیدو خیلیییییییییی دوس دارم، حتی با همه ی اخلاق بدش که می دونمشون. حتی با همممه ی اخلاقای خاصش و با دونستن همممه ی اینا دوستش دارم. از قلبم. خیلی زیااااد... ولی حتی یه روز دیگه هم نمی تونم تو این خونه زندگی کنم، حتی یه روز دیگه، بخدا نمی تونم... فااااااااااااااااااک که همه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مهر 1394 19:30
گاهی سر بزنید به نت دریم هاتون، شاید لازم باشه یه سری چیزا رو اصلاح کنید... من؟ خیلی اتفاقی رفتم ورقش زدم، یکی از دریم ها با مداد نوشته بودمش، پاکش کردم و با روان نویس سبز خواسته ی درست و محکم ترم رو نوشتم... گاهی به مرور زمان نیاز ها و خواسته های ادم تغییر می کنه حتی توو دریم هاش
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مهر 1394 15:44
* یاد گرفتم فرق هست بین ادمی که بد عصبانی میشه با ادمی که همیشه عصبانیه... فرق هست بینشون جانم ** این خانومایی که ناخن پاهاشون بلنده، ایا درد نمی گیره ناخوناشون وختی کفش رو بسته می پوشن؟؟ من از ناخن های خیلی بلند پا بدم میاد، از ناخن کج و کوله و از ته گرفته هم بدم میاد، اما ناخونام درد می گیره خو وختی یه ذره بلند می...