انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

* یه جوره زیادی مریض و مسخره س. یه جوره زیادی ادم مسخره بازیه. یه جور زیادی تنهاست و گدای محبت... و تمام مدت سعی کرده بودم درکش کنم، تموم مدت. یه جا دیدم اوه این ادم دروغگوعه. و من واقعن تنها چیزی که نیتونم هضمش کنم دروغ گفتنه، دروغ شنیدنه. حتی تو خیلی موقعیتا به دوستام راحتتر بوده دروغ بگم، بپیچونم، اما ترجیح دادم راستش رو بگم، از ده تا، دو موردش شاید از دستم در رفته باشه، اما همیییشه سعیم رو کردم و هیچ وخ دروغ گنده نگفتم. یه عوضیه دروغگوعه و بهمین دلیله که انقد حالمو بهم می زنه. ادمی که تو ظاهر خوشاله از خوشالیه بقیه اما از اینکه کسی درد و رنج داشته باشه دلش اروم می گیره که تنها ادم درد-دار روی زمین نیس.... همینجا دیدم دارم خیلی تایم می ذارم واسه حال بهم خوردن ازش، دیدم داره باعث میشه کاری کنم، حرفایی بزنم که من نیستم. تصمیم گرفتم پاکش کردم... بعضی ادما انقد حال بهم زنن که نمی ذارن حتی نسبت بهشون بی تفاوت باشی، بود و نبودشون برات فرقی نکنه، فقط باید نباشن، حذف شن... 


** ساعت ٩ بود، داشتم فیلم می دیدم. حواسم به گوشیم نبود. یه لحظه چک کردم دیدم از هاپو میسدکال دارم، انتظار نداشتم این تایم زنگ بزنه چون توو مهمونی بود. بهش زنگ زدم، از صداها خودشو داشت دور می کرد تا صداشو بشنوم، گفتم جانم؟ فک کردم تو الانا مشغولی حواسم به گوشیم نبود... صداشو کم کرد گفت اینجا پیشم جات خیلی خالیه پرستو. و دوست داشتم تو کنارم بودی و به دوستام معرفیت می کردم... یه ساعتی بود رسیده بود، بعد تن تن شروع کرده بود شوخیا و اتفاقای همین یه ساعتو بم تعریف می کرد.تلفن رو قطع کردم. خیلی جدی بغضم گرفته بود. همون دیقه باز بم تکست داده... هی تایپ کردم براش هی پاک کردم گوشی رو گذاشتم کنار. اخر سر براش نوشتم که می سی که این مدلی باهامی، که هی دلت می خواد کنارت باشم و تو لحظه ای که فک می کردم حواست پیشم نی، و انتظار نداشتم حالا هی بم زنگ بزنی و تکست بدی  و یه تایمی واسه خودت باشه لذت ببری فک می کردم تا اخر مهمونی قرار نی خبر ازت داشته باشم و مشغول باشی، شماره تو می بینم رو گوشیمو لبخندم میشه، می سی که انقد با منی... یه بوووس خوشمزه تر و شیرین تر از خامه ی کیک تولد جانا...از طرف دختر احساساتیت...


*** احساس می کنم همه افتادن تو یه مسابقه ای که واسه دوس پسر/ پارتنراشون چه کار هیجان انگیزی دارن انجام می دن و کی ایده ی خلاقانه تر و نواورانه تر داره... هممممه هم شدیم هنرمند و دخترشایسته ی سال... شل کنیم بابا

وای چقد از اینکه همسو توو جوای اینجوری باشم بدم میاد بعد میرااااا خب من چطو کنار بکشم با حرفای تو اخه؟ 

نظرات 2 + ارسال نظر
parse جمعه 27 آذر 1394 ساعت 07:56 http://galexii.blogfa.com

ارتباط با این ادما ترسناکه. باید بشون یه بار فرجه داد اما از بعدش دیگه کشید کنار .... اخی چقدر خوب که انقدر حواسش بود:ایکس
اوهوم، دقیقا:دی بابا حالا یه کادوعه دیگه، یعنی خو ادما فرق دارن، من خودم نه دلم میاد طرف مقابلم تو زحمت بیفته نه خودم استعداد و حال این کارا رو دارم:دی

این ادما تو رو تا حد خودشون میارن پایین... 
عاره دیه، حالا هرکی به یه اندازه و یه جور. اصن یه وضی شده هاااا

هدا جمعه 27 آذر 1394 ساعت 02:36

در مورد دروغ : من نمیدونم این دوستت سر چه موضوعی و به چه دلیلی دروغ گفته ولی فقط می دونم دروغ یه واکنش دفاعیه! یکی برای فرار از واقعیت ، یکی برای فرار از خود واقعیش، از زندگیش و الی اخر . یعنی فکر می کنم ادما هر کاری که می کنن یه دلیلی پشتش هست. حالا ممکنه خودشون بدونن دلیلش چیه ممکنه حتی خودشون هم ندونن! مثلن من یه زندایی دارم که زیاد غیبت می کنه خیلی زیاااااااااااد. خب کار کثیفیه کار زشتیه ! ولی وقتی میرم تو زندگیش دقیق میشم میبینم اون قدر تو زندگیش هیچی نیست اونقدر بی دغدغه س مجبوره دنبال دغدغه بگرده.... دنبال کی چی کار کرد کی چی کار نکرد . اینا رو نوشتم که تبادل نظر شه وگرنه قصدم نقض و مخالفت نبود

حتی می تونس نظرتون مخالف یا نقض باشه و من کاملن باهاتون موافقم. اما یه جوره مسخره ای انگار بزدل-ه. شجاعت مستقیم حرف زدن رو نداره و تو قالب قصه و شرو ور میاد حرف می زد، تو قالب یه چیز کاملن تخیلی و ساخته ی ذهنش. تو قالب یه قصه و داستان دروغ... و کلن ادمیه که ارتباط برقرار کردن رو بلد نیس

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.