انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

* ایموجی ایفون چرا یه قلب سفید نداره؟ بعضی وختا ادم دلش می خواد دل ِ سپیدش رو به یکی بده... دل ِ سپید-ه برفی-ش رو


** تو ترشی های مخلوطتون بِه بریزید. تیکه های به با سیاه دونه... 


*** انقققققد خسته ام، دوس دارم دراز بکشم، یکی لاکای نوک پرمو پاک کنه، دور ناخونام کرم بزنه. بعد؟ برام لاک بزنه... یه لاک دون اناری...


**** پرستو هستم، یک عدد پُزو... امروز توو باشگا الپتیکال رو رفته بودم، خسته و خیس اومدم بطریمو اب پر کنم، یهو مربی-م زد به تخته-میز جلوش- گفت: ماشاالله هیکلت مثه دخترای-ه بسکتبالیست ِ امریکایی-ه

خوشمان امد... تا ته تمرین هی به قدو بالام نیگا می کردم و قوربون دست و پای بلوریم می رفتم :))


***** به هیکلتون از بالا به پایین نیگا نکنید، ینی کله تون رو نندازید پایین ببینید پایین چه خبره، برید از تو اینه خودتون رو ببینید، از روبه رو... لاغرتر دیده می شید :))

*من خوشبخترین، دختر ِ بدبخت ِ  روی زمین-م


** اخیش


*** تو راه خونه بردتم برام بستنی قیفی خریده. گفته چه طعمی؟ گفتم یکیش شکلاتی، وانیلی واسه خودتم از اونا که شربت پرتقال داره، که از ماله توام من بخورم. اهنگ  امید رو با صدای بلند، اکچولی خیلی بلند گوش کردیم. با سرعت رانندگی کرده، یهو می بایست ترمز می کرده، ترسیدم، سرم رو بردم پایین روی پاهاش، صدای اهنگ خیلی زیاد بود، صورتم رو اوردم بالا، صورتش رو نیگا کردم. لباش تکون خورد، صداش نمیومد. لباش تکون خورد گفت: نترس... 

صاف نشستم، چشمامو بستم، گذاشتم امید بخونه:

کی رود از خاطر ِ من اخرین بوسه شبی در زیر باران...

صاف نشستم، چشمامو بستم، پشت چشمام حرکت لباش هی تکرار می شن: نترس...


انقد شبا خواب بد می بینم، انققققد که دیشب وقتی بیدار شدم فقط دلم می خواست بدوام برم رو تخت مامان تو بغلش. بعد یه کم که اروم شدم به هاپو تکست دادم، ساعت ٢ بود و فک کردم شاید بیدار باشه. نبود. انقد ترسیده بودم که می خواستم اون ساعت بهش زنگ بزنم، بیدارش کنم  اما حس می کردم توان حرف زدن ندارم. 

صب مامان در اتاقم رو باز کرد که پرستو ساعت ٩:١٠ دیقه س، باشگا نمی ری امروز؟

فقط پتو رو از رو صورتم زدم کنار که اخی،صب شد.دیه خواب نیستم...

خواب مونده بودم، موهامو از بالا بسته مو، کیفم رو برداشته بودمو رفته بودم...

تو راه برگشت از اقا سبزی فروشی-ه سر کوچه دو دسته ریحون خریدم برا صبانه ی فردامون که می خوام درست کنم. قارچ هم داریم. باید زنگ بزنم ببینم هاپو اینا تخم مرغ دارن؟ پنیر پیتزا هم می دونم داریم... تو راه برگشت فک می کردم نوشیدنی چی خوبه واسه این صبانه مون؟ نوشیدنی خنک یا گرم؟ فک می کنم نسکافه ی تلخ خوب باشه...البته اگه حوصله کنم از اون مدل سیب زمینی خوشمزه هام هم درست می کنم، اگه حوصله کنم البته...

رسیدم خونه، مامان اینا دارن می رن دکتر. از صب که من داشتم می رفتم باشگا، مامان قرار بوده جاروبرقی بکشه، هنوزم نکشیده. مامان انقد یواش و خونه تکونی-طور کار می کنه که روز به عصر می رسه، مامان خسته ی خسته میشه و خونه ش هنو تمیز نشده. بس که هی توی کشوها و روی کابینت ها و شیشه های ادویه و توی کمدا و بلاه بلاه رو تمیز می کنه... بعد خسته شده اما هنوز روی خونه مرتب نشده. یه سیب زرد سفت از تو یخچال برداشتم، گاز زدمو رفتم حمام...

دیشب نارنگی که خوردم، خواستم پوستش رو ببرم اشپزخونه، اما انداختم تو سطل اتاقم. پوست یه نارنگی بزرگ از دیشب تو اتاقمه وتو اتاقم بوی خوب-ه پاییز و حس نوستالژی پوست کردن نارنگی زیر میزای-ه کلاس تو مدرسه پیچیده... شیرکاکائوعه گرم غلیظ درست کردم با بیسکوییت زنجفیلی، غر زدم که اه باز من باید خونه رو جاروبرقی بکشم. به اتفاق جدیدی که از امروز باهاش درگیر میشیم و سختیاش فک کردم، غر زدم، با هاپوم حرف زدم، بیسکوییت تند و شیرکاکائوعه غلیظ خوردم، شهریار قنبری پلی کردم. یه لبخند کمرنگ اومده رو لبم. عاشق لحظه هاییم که این صدا رو گوش کردم.نفس خانوم، دریا... اصن عاشق اسم البومشم، دلچسبیده ها... هومممم، اصن شاید اسم مجموعه ی صبانه هام شد دلچسبیده ها یا من و این صنم و عاشقی و... نیدونم، نیدونم کدوم قشنگ تره هنو...اون روز که پیش هاپو بودم می گم یه چیزی بگو بشه کپشن عکس صبانه-مون. اون روز که پیشش بودم پریود بودم. می گه بنویس: توام که هر دفعه که ما رو میبینی پریودی...توام که حتی تویه این شرایطم پریودی :)))) خرررررر... 



* یه عکس دیشب گذاشتم با هاپوم، بعد خعلی چرت و پرت گفته بودیم باهم و کلللی خندیده بودیم و مسخره بازی دراورده بودیم، شب بود، هاپوم ژولی پولی بود بعد از دون کردن یه عااالمه انار، منم از خواب بیدار شده که ارایش رو صورتم ماسیده بود، همینجوری گفته بودم عاقا از فیس تایم میشه الان که داریم حرف می زنیم، اسکرین شات بگیرم؟ گفته بود نمی دونم، امتحان کن.تق امتحان کرده بودم، شده بود، همون عکس رو هم گذاشتم بعدش اینستا، بخاطر همه ی حس خوبش اما بعد حس کردم خیلی هپلی افتادیم تو عکس، پاکش کردم :|


** "قطعا آفرینش آسمان ها و زمین، از آفرینش انسان بزرگتر است،


ولی بیشتر مردم این را نمی دانند."


سوره غافر، آیه 57

‎جایی خوندم که در مقابل عظمت هستی ما اینقدر کوچیکیم و در مقابل عمر جهان، عمر وجودی گونه بشر اینقدر ناچیزه که در مقیاس های ریاضی مثل این میمونه که همین الان هم ما وجود نداریم.

‎خیلی جالب بود، نمیدونم انیمیشن هورتون رو دیدید یا نه، ولی من کاملا یاد اون افتادم، ممکنه ما هم غباری باشیم که داریم در نوک یک قاصدک زندگی میکنیم


*** ادم باید تو روزای سرد یه ذرت مکزیکی فروشیه خفن سر راهش به خونه داشته باشه، ذرت مکزیکی که ذرتاش خوب پخته باشه و زیر دندون قرچ قرچ نکنه، پنیرش زیااااد باشه، سس هزارجزیره داشته باشه و ابلیموش کم باشه، قارچ هم اگه داشت بیتر و در اخر لدفففففقن ترشی فلفلی-ه بیبی کورن داشته باشه کنارش... قبلنترها داشتم، الان؟ ندارم



**** به هاپو تکست دادم:

سرد شدن هوا رو به خودم تبریک عرض می کنم. چون دیه یه دلیل دارم که هروخ دلم بخواد مچاله شم تو بغلت

خندیده هاهاهااا نه که تاحالا با محدودیت مواجه بودی و روت نمی شده


* هومممم... اینکه من میشینم و چیزایی که می خوام رو بدون اینکه قصد خرید یا توان خریدش رو الان داشته باشم. انتخاب می کنم جزء عادت هامه... بعد ادمی نیستم که هی برم پاساژ یا مغازه و سایت ببینم که اونو می خوام، ینو می خوام و فیلانا...نه. مثلن؟ شلوار کرم یا اون چارخونه قهوه ایایه بنتون رو می خوام. یا اون کیف مشکی چرم مشهد که دو تا جیب جلوش داره یا اون بارونی کرم-ه بربری رو یا اون بوت بلند مشکی-ه جیاآکس رو...و؟ من اوریجینالشون رو می خوام و نه حتی های-کپی-ش رو. و اصن هم دوس ندارم خودمو با های کپی ها و فیک هایی که یه لیبل اون برند رو دارن خر کنم ها... از ادمایی که با وسایل فیک و های کپی شون پز دنیا رو می دن هم یه جوره زیاااادی حرصم می گیره، انی وی....اینا رو گفتم که بگم، من رینگم رو هم انتخاب کردم. از تیفانی... اصن حس می کنم یه عااالمه دوره و خیلی لاکژری و گران-ه و فیلان...اما من انتخابش کردم. یاد گرفتم بزرگ و گران و دور از دسترس ارزو کنم...


** این دفعه که برم پیش هاپو باید بگم بره کیف پیپش رو بیاره، برم توو بغلش برام پیپ بکشه... یکی از فرمولایه حال خوب کنم :میکس بغل و بوی پیپ و پنجره ی باز و هوای سرد و موزیک


*** اون روز خونه عزیز جوون خاله رفته بود دوغ گرفته بود از لبنیاتی، از این دوغ کیلویی خوشمزه ها.بعد ریخته بود توو بطری ودکاعه بلک اند وایت... داییه رفته سر یخچال، بطری رو برداشته اومده توو پذیرایی رو به عموخسرو می گه: عاقا خسرو می دونستی بلک اند وایت دوغ زده؟ لامصب چقدم مشتی-ه دوغاش :))))


*** نفمیدم از کی، اما از یه جایی شروع کردم یه فولدر ساختم واسه اهنگ فیلما...یه حال خووبی داره گوش دادن به این فولدره...اخ از اهنگ گلومی ساندی، اخ از اهنگ اینتاچ اِبل....


**** وختی داشت منو می رسوند خونه، انقد پیشش شیطنت و ورجه وورجه کرده بودم داشتم از خستگی می مردم. سرم انقد سنگین بود که نمی تونستم نگه دارم و تکیه داده بودم به شونه ش، چشمامم یه چیزه بازو بسته ای بود... با همون چشمای خواب الو و صدایی که انرژی ای توش نداره می گم: یه اعترافی کنم؟

می گه بفرما... می گم صب که سوار ماشین شدم، اون سه تا دکمه ی تی شرتت رو که دکمه نکرده بودی، رنگ پوستت، برجستگی سی****نه ات رو که دیدم، یه جوره خووبی حالی به حالی شدم... خندیده گفته دیوونه ی منحرف من 


***** امروز یه بلوز راه-راه طوسی-ه کلاه داره جلو دکمه داره نرمالوویه تیره و روشن پوشیده بودم، با شلوار گشاد طوسی، با کتونی طوسی تیره مرده، کهنه های دی سی-ام، اخ یه روزم بیام از ارادتم به این برند بگم.با شال جان ِ دلْ طوسی ِ خوووبم میس اسمارت جان، با مانتو جلوباز فیروزه ای که سبزش زیاده و من نیدونم بهش چه رنگی می گن، ابی نداره اصن انگار، که کلاه بلوز روی مانتو گذاشته بودم ، با کیف لویس ویتان-ه سفیدم که پترن-اش رنگی رنگی ان...