* می گه یه چیزی بگو بفمم که گریه نمی کنی دیه... گریه م رو نگه می دارم، می گم چی بگم؟ لبم می لرزه، دستمو می گیرم جلوی دهنم... می گه یه چیز طولانی تر بگو... دستمو از جلوی دهنم نمی تونم بردارم. می گه عه پرستو؟ می گم گریه م رو چیکا داری؟ مگه برات فرق داره؟ هیچی برات مهم نیست، هیچی... می گه چیکار کردم بات بچه که اینطوری در موردم فک می کنی؟
** می گم می دونی فرق من و تو چیه؟ تو ماهی یه بار هم اونی که دوست داریو ببینی بسه ته اما من هر روز و هر روز اونی رو که عاشقم، کم میارمش...
می گه اینطوری نییییستتتت
*** می گم فک می کردم دیه الان می دونی چی می خوای، فک می کردم که الان و تو این سن تکلیفت با خودت مشخصه دیه... فک می کردم بلدی، بلدی دیه چیکار باید بکنی
می گه: خیلی چیزا بلدم، خیلی. خوش بودن رو بلد نیستم اما... اشتبا کردم. اشتبا کردنم ربطی به سن نداره، گاهی ٥٠ سالته و اون اشتباهی که نباید نکنی ُ می کنی
**** می گم چه همه بداخلاق
می گه من بداخلاقم
می گم سوالی بود یا خبری؟
می گه خبر-دار
می گم اما هممممه ی بداخلاقا هم با یکی مربونن
می گه مگه من بدم؟
می گم نگفتم بدی، بداخلاقی... خودتم اعتراف کردی
می گه با تو نه
**** صابر می گه پرستو تو ادم خلق کردنی، ادم ساختنی...
***** صابر می گه: اگه این قصه ی فیلم بود، من عاشق اون فیلم می شدم... هیچی بهتر از این پایان نمیشد... البته هیچ وخ ادم نمی فهمه سر کاراکتر فیلم چی میاد
******صابر می گه: تو از معدود ادمایی هستی که داری زندگی می کنی پرستو
می گم تو همیشه ازم تعریف کردی
می گه همیشه؟ البته اینم می دونی که من الکی از هرکسی تعریف نمی کنم
گفتم: بیشتر موقع ها، اوهوم. می دونم...