* احساس می کنم خسته ام. خسته ام نه، جا زدم انگار... توو دوست داشتن هاپوم جا زدم انگار. هیچ اتفاقی بینمون نیفته، هیچ بحثی، هیچی... حس می کنم جا زدم، تو همه چی... تو همه ی باورام و حرفام... حس می کنم همه ی این تلاشا و کارا و فکرا و باورام فایده ای نداشته و حالا که بالاخره قراره بی فایدگیش رو نشون بده، همین الان نشون بده دیه... دلم می خواد از داشته هام دست بکشم. مثه این می مونه یه کیسه رو دوشم انداختم تموم این سالا رو دوشم، بعد هی دونه دونه گندم با هزاااار بدبختی پیدا کردم انداختم توش، تو بارون، تو سرما تو گرما، بعد؟ ته کیسه م سوراخ بوده... یکی، دو تا دونه اون گوشه موشه ی کیسه م مونده فقط. دلم می خواد همون دو دونه گندم رو هم خودم بندازم دور... بعد هی مصرع مولانا توو سرم می چرخه: سوی نومیدی مرو خورشیدهاست... اگه دیوونه و معتقد به معجزه باشی،مولانا خوندن دیوونه ترت می کنه....
* همین الان داشتم به قصه ی پیرمرد و گندم فک می کردم. همین که گندم رو گوشه ی لباسش گره می زنه تا بره اسیاب کنه، بعد تو راه از بدبختیاش با خدا حرف می زنه. که گره از مشکلاتش باز کنه. یهو گره ی لباسش باز می شه و گندما می ریزه زمین، پیرمرد می گه:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!
بعد پیرمرد میشینه روی زمین تا گندما رو جمع کنه، می بینه عههه گندما روی قسمتی از زمین که زر بوده، ریخته شده.بعد مولانا جانا می فرمان که:
تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه
درسته این حکایت مولانا یادم اومد، اما هیچ ربطی به حس ِ الانم نداره و هیچ تغییری تو حال و هوام نمی ده. جا زدم، تو همه چی... اون روز هاپو بم می گفت که با دوس دخترای قبلیش هم که رابطه رو شروع می کرده، بی حس نبوده که، اون حس ِ خوب و خوش اومدنه واسه شروع کردن رابطه و بودن با دختره رو داشته... اما به مرور زمان هیچ وخ اون حس تبدیل به دوس داشتن نمی شده و به مرور زمان اون حسه هم از بین می رفته و هیچ وخ بیشتر نمی شده، رشد نمی کرده... اون روز بم گفت که من تنها دختری هستم تو زندگیش که بعد از یه سال الان، نه تنها به همون اندازه و کیفیت روزای اول نی، بلکه دوس داشتنش بیشتر از قبل شده...
بعد؟ چرا یاد اوری مدل نگا کردنش، دستاش، بغلش، حرفاش چرا هیچی رو توم تکون نمی ده؟
و توضیح نمیدی چون اصولا ارزشی قائل نیستی برا کسی جز خودت و کسی که منفعتی بهت برسونه... اینقدر کوچکی که فکر میکنی معما به نظر بیای با ابهت میشی اما فقط بیشتر و بیشتر حال به هم زن میشی....
حالا برو افتخار کن که من رو تونستی حدس بزنی و پیش بینی کنی و.....
توضیح نمیدی و هرگز ندادی چون ارزشی واسه هیچچچ کس قایل نیستی اما یه دهن بسیااااار گششششاد داری برا تهمت زدن...
اولا که کی حوصله توضیح داشتی که اینبار حوصله نداشتنت بار دومش باشه؟؟!!ه! هه! هه!!
من که تعجب نکردم. تو اصولا قد شخمت هم واسه دیگران ارزش قائل نمیشی که توضیح بدی... بنابراین من تعجب نکردم... چون میششششناسم خوب عمق خودبرتربینیت چقدره...
دراینکه شما دانای کل هستی و میدونستی من و امثال من چه مشکلی ممکنه با نوشته ت پیدا کنیم که شکی نیست! خواستم تشکر کنم ازینکه منت نهادید پاسخ دادید. ولی در کل اصولا اضطراری هم نبود جواب بشنوم. تایید نکردن و سگ محلی کردن و توضیح ندادن و حوصله نداشتن همیشگی خصلت همیشگیته..... دهن من بسته بمونه بهتره جناب دانای کل....
ولی من مردن برای کسی که تحریکم نمیکنه رو فیلم بازی کردن میدونم.... کلا لا اله الی الله.... بذار دهنم بسته بمونه خانم دانای کل
نظر شوما اصن برا من مهم نی که بنظرتون فیلم بازی کردن باشه یا نه
:)
دیروز نوشتی
"
الا ن که دنیا یه جوووووووووره زیادی توو بی اعتمادیه، یه جوووووووووووره زیادی ادما دارن بهم خیانت می کنن... می سی که دلم قرص-ه بهت..."
""ویدئو کال کنم و با موهایی که ازش اب می چکه و صورت بی ارایش و زشتم، قوربونم بره و بنظرش س****ک***سی ترین دخترمو دلش برام ضعف بره، خوشالم...""
و امروز این پاراگزاف آخر:
"بعد؟ چرا یاد اوری مدل نگا کردنش، دستاش، بغلش، حرفاش چرا هیچی رو توم تکون نمی ده؟""
یعنی از دیروز صبح تا امروز صبح اینقددددددررررر تغییر کردی؟
شاید در جواب بگی یک ثانیه هم زمان زیادیست برا نغییر کردن. بهت حق شاید بدم در مواردی اما
یه چک آپ در مورد افسردگیت انجام بده... مطمئن هستی اختلال دو قطبی نداری؟
Bipolar disorder?
البته مسلما اتفاق خاصی افتاده که اینجور تغییر کردی... امیدوارم هر چی هست خیر باشه
هنوز هم همون حسا به قوت خودش باقیه، هنوز هم... شاید امروز عصر هم بیام بنویسم که بدون هاپوم می میرم...
و نه من مشکل اونجوری ندارم و راستش حتی می دونستم شاید ریکشن اینجوری هم داشته باشه پستم اما نوشتمش. دلیل دارم برا خودم و راستش تر؟ حوصله ی توضیح ندارم که چرا امروز صب اینو نوشتم. شوما هم هر برداشتی می تونید بکنید...
حتما زمان حالتو بهتر میکنه،
هُپ س ُ :)
پرستو
دیروز وقتی پست قبلتو خوندم
همون موقع به ایلا اس دادم که مرسی که دلم قرصه بهت :)
دلتو قرص کن بهش پرستو.. بیشتر و بیشتر از دیروز و پست قبل
خوشالم که دلت قرصه :)
من یه رابطه دوست داشتنی رو واسه اینکه انگار تش هیچی نبودو حتی حالشم زیاد خوب نبود تموم کردم. الان خیلی سختمه، ولی شاید بهتر باشه. خودمم نمی دونم درست کردم یا اشتباه... ولی دالتنگیش خیلی سخته
کار خووبی کردی، خیلی جدی و واقعی می گم. خیلی سخته و من درکت می کنم اون حس یکی رو داشتن، عادت بعدش ادم رو اذیت می کنه
اما من الان هیچ مشکلی ندارم واقعن، هیچ مشکلی.
من انگار دچار افسردگی شدم، خستگی شدید... نه از رابطه ام، از هممه چی.همه جای زندگیم. رابطه م همون دو دونه گندمیه که تو کیسه م مونده که انگار خودم می خوام بندازمش دور... چه بدونم. شاید زمان حالمو بهتر کنه