انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

* هیچ راه حلی به ذهنم نمی رسه


** دیروز واسه تولد هدیه رفتیم بیرون، دیروز کلی هدیه بغلم کرد و گفت دلش برام تنگ شده، وقتی هدیه ی تولدش رو دادم گفت پرستو تو همیشه ادم رو سورپرایز می کنی و به موقع خوشحال می کنی اما من بیشعورم همیشه هدیه ی تولدت رو ٤-٥ ماه بعد بت می دم، هیچ وخ بلد نبودم به موقع خوشحالت کنم... دلم می خواد هدیه رو دیه نبینم. هدیه همون هدیه و دوست خوب روزای دانشگامه.اما من گه م.دلم می خواست دوستای دانشگاه واسه همون دانشگاه بمونن.انگار توانایی-ه بودن ادم زیاد توو زندگیم ندارم. راضی هم احتمالن تا چن وخت دیه بره از ایران. دلم می خواد همه ی دوستای خوبم رو از دست بدمو تو تنهاییم از غصه بمیرم... دیروز هدیه گفت پرستو یادته رفته بودیم اریکه ایرانیان؟ تو برای من و تارا دو تا اینه ی خوشگل خریدی دادی که همیشه بذاریم تو کیفمون. بعد هم بهمون گفتی یه خانوم شیک همیشه خودش تو کیفش اینه ی شیک داره... من؟ یادم رفته بود. انگار این اتفاق واسه صد قرن پیش، واسه اون روزای خوبی که خیلی با هدیه و تارا مچ شده بودیمو روز امتحان کلاس رو پیچونده بودیمو رفته بودیم ناهار و سینما... واسه روزایی بود که استاد از عصبانیت از دست شیطنت ما دیوونه شده بود و ما به یه ورمون هم نبود، کل جلسات ته کلاس از خنده مرده بودیمو روز امتحان رفته بودیم بیرون...

هدیه گفته بود بم تو یه کارای ریزی واسه م انجام دادی که هیچ وخ از یادم نمی ره... 

بغض تو گلوم بود و فک کرده بودم دیه دلم نمی خواد هدیه رو ببینم. دلم نمی خواد ادما بم ریمایند کنن که دوستم دارن و کارایی که براشون انجام دادم یادشونه... 

گریه م گرفته بود که هدیه انقد دوستم داره در حالیکه من هیچ کاری واسه ش نکردم. گریه م گرفته از زندگی. از اینکه می خوام گریه نکنم و اشکام بند نمیان. از اینکه هیچ راه حلی به ذهنم نمی رسه، از اینکه انقد از ادما خودم رو دور نگه می دارم... گریه م می گیره که ادما یادشون نگه می دارن کارایی که براشون انجام می دادم و بم یاداوری می کنن، خجالت می کشم. خجالت می کشم که انقد غمگینم و بلد نیستم زندگی رو رها کنم... دلم می خواد سیگار بکشم، اکچولی دلم می خواد سیگار تو دهنم باشه و فیتلترش ش رو بجوام... دلم می خواد برم اپیلاسیون تا درد بکشم. هاپو نمی ذاره، نمی ذاره ٢ ماه زودتر برم چون نمی خواد پوستم داغون شه، چون راست می گه هربار که می رم اپیلاسیون کارم غر می زنه که موهات انقد کم شده که باید جای ماهی یه بار،٢ ماه یه بار بیای...حوصله توضیح اینکه می خوام برم که درد بکشم رو ندارم.حوصله اینکه من یه مازوخیستی ام... چرا انقد داره درجا می زنه زندگیم؟ چرا انقد داره فرو می ره؟....

سریال د ِ افیر بهترین سریال این روزامه، به وسواس و کم کم می بینم. و اگه تموم شه دوباره از اول می بینمش...ینی همین دو تا سیزن-ی که اومده...

یه جاش هست الیسون وختی قضیه ای که اذیتش می کنه روی رونش رو می بره، اون درد اون خون حالش رو بهتر می کنه... گاهی حس می کنم یه درد اینجوری می خوام. و اصن نیدونم به کجای زندگی گهیه من می خوره این سریال و هنوز دوستش دارم....

نظرات 2 + ارسال نظر
یلدا شنبه 7 آذر 1394 ساعت 10:07

خوب نخواه که فالوت کنم تو اینستا...
ولی تو بازم حمید رو داری، خوبه که داری، همه ی اینا رو یادت بیار و اینو یادت بیار که اگه حمیدو نداشتی چی؟
پس هنوز اینجاش خوببببه

ممنون که درکم می کنی ...
می دونم و حواسم هست واقعن. اما گاهی اوضاع خیلی سخت می شه. خیلی...

سیـــــــــما جمعه 6 آذر 1394 ساعت 19:50

یه دکمه میوت می خواد زندگی برا احساس نکردن تلخیا.
زندگی بی رودرواسی اپشنای تلخ و گهشو به زور تزریق میکنه ولی باید یه دگمه میوت باید میبود که احساسشون نمیکرد.

فاک تو باگ خلقت حسای ته نشین شده ی همیشگی.

هوووم...راستش این تلخیا همواره کنارم هست، و من اصولن سعی می کنم زندگیم رو چیزی غیر از اونچه که تو خونه و با بابا می گذره بدونم . سعی می کنم کمتر بنویسمش، کمتر بگمش.سعی می کنم ایگنورش کنم این جای زندگیمو...زندگیم فک می کنم لحظه هام با مامان و خاله و عزیز جون و هاپومه و دوستام...
اما ننوشتن به معنای نبودنشون نیس بدبختی، و دردی که تو قلب ادم می پیچه رو نمی شه غیر واقعی دونس... پووووف

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.