امروز راضی تکست داده که کمکت رو می خوام پری. بعد؟ می خوام با استادم برم بیرون.ینی از ٤ راه ولیعصر تا تجریش پیاده روی کنیم. و استاده راضی یه اقای ٤٥ ساله ایه که پسر بچه ی ٤ ساله س براثر سرطان خون فوت شده :|، یه درد عمیق ِ بدون ِ کلمه ای حتی. اصن می خوام قورتش بدم و رد شم ازش و یادم نیاد که راضی تعریف می کرده استادش گفته: وختایی که خونه ام گاهی تو سکوت خونه صداش می کنم... اراد، اراد...
یا حتی اون موقعی که گفت بش گفتم سه تا بچه دارم و عکس پیشی هامو نشونش دادم و اقای استاد گفتن خب بذا منم عکس بچه م رو نشون بدم و عکس قبر بچه ش رو نشون داده... خب نمی خوام بشینم گریه کنم الان، می خوام اینا یادم نیاد، مثه همون اتفاق خاله جان. که هنوز بغض خفه م می کنن... که یه جنس دردی-ه که لامصب...
راضی گفت می خوام دست خالی نرم و تو متخصص حال خوب کردن-ه ادمایی، بلدی چطوری خوردنی ها رو کنار هم بچینی و ادمای اطرافت هم دارن ازت یاد می گیرن حتی پرستو... بعد؟ یه جوریم شد خب. یه جوره خوبی بود که تو ذهن ادما وختی می خوان یکی رو خوشال کنن، حالشو خوب کنن ازم سوال می کنن. یه جوره خوبی اینکه بتونم کمکشون کنم خوشالم می کنه....گفتم می خوای تو راه حالشو خوب کنی با بدی ببره خونه؟ گفت تو راه...
گفتم خب عاقای استاده، تو دانشگا چایی می خوره حتمن، از لمیز دو تا کافی بگیر نه چای و کافی به دست منتظرش باش و همینطور که نم نم کافی می خورید، راه برید...و اینکه استاده طرفت، خوراکیا باید شیک و باشخصیت و به دور از هرگونه لوس بازی باشه و اینکه مسیر طولانیه و باید سبک باشه کیفت... گفت شکلات ببرم با کافی؟ گفتم کافی با شکلات؟ :| اگه نسکافه ی دارک بود یه چی یا چای، اما کافی با شکلات عن میشه خب، جای شکلات می تونی پاستیل بگیری اما پاستیل ذاتش لوسه و واسه دوست و دوس پسر خوبه خب، پاستیل نگیر ....و اینکه اجیل ببر. فقط مغز و خام. اجیل مغز و خام انگار صلابتش بیشتره. و میوه خشک و چند تا دونه خرما. خب ٢٠ کیلومتر راه باید برید...
بعد؟ راضی کلی خوشال شده. گفته لدفن یه دفتر بزن، ادما بیان بت مشخصات طرف مقابل بدن، بعد تو یه پک بچین بده دستشون، بس که بلدی اینکارو خب....
هووووم. چه خوب خب که راضی منو اینجوری توو ذهنشه، تو یادشه....
مثلا رنگ هایی که با هم تضاد دارن و یجور خوبی ست میشن کنار_ هم اینجور چیزا مثلا ...
مرسی که جواب دادی فکر میکردم ثبت نشده...
اکی مایا جان. من سعی می کنم لابه لای هر پست ، از رنگ ها هم بگم.البته دونستنی هام محدودن اما چشم، اونا رو شر می کنم باهات خانوم :)
خب واقعا درست میگه راضی تو یجور_ خوبی خیلی چیزا میدونی که من بین بچه های بلاگستان ندیدم و این که با همه ی این دونستن هی منم منم نمیکنی...
حالا من اون قبلا ها میخواستم بگم پرستو هر وقت حوصله شو داشتی وقتش بود بیا از رنگ ها برامون بگو تو یجور دیگه رنگ ها رو میبینی.
وای خدا هیچ پدر مادری رو داغدار_ اولاد نکنه گاهی چه بی رحم میشه آخه...
مایا جان کامنتت ثبت شده بود برام فک کردی نیومده :)
و مرسی از لطف و محبتی که بم داری و واقعن من چیز خاصی نمی دونم و نمی بینم و این لطف شماست بهم .
در مورد رنگ ها چی دوس داری بدونی؟ نمی دونم از کجا می خوای برات بگم
اره واقعن قضیه ی درد داریه :(
واقعن ممنون که فهمیدم لمیز کافی تو گو داره،، چند وقته؟؟ من همیشه فک میکردم اینجا نیست از این چیزا
خواهش می کنم خب :)
ببین یکی، دو سالش رو که من می دونم. از کی دقیق رو؟ نه، نمی دونم :)
با سلییییییییقه
مچککککرم خب. خجاااالتم می شه اینطوری می گی ک
قلب-توت فرنگی