امروز تو باشگاه دعوام شد. سر چی؟ حوصله ندارم تعریفش کنم. اما امروز مثه روانیا بودم، یه گهی بودم که نباید کسی نزدیکم می شد... سر یه موضوع رفتم به مسئول اونجا گفتم که اقا بچه ها از رو برنامه و فیلان اینکارو نمی کنن، منم از اون خانومه خوشم نمیاد. خودت بیا برو تذکر بده. چون من بخاطر این موضوع ١٥ مین زودتر میام حتی باشگا... مسئوله رفت به بچه ها یه چی گفت و برگشت پیش خودم. منم اعصاب سروصدا با این زنا رو ندارم، بیخیال شدم رفتم حرکتمو انجام بدم. امروز انقد گه بودم وزنه هامو یه جوره زیادی تو همه ی تمرینا زیاد کرده بودم. وختایی که اعصابم خورده، می رم اپیلاسیون. اما چون بدنم مو نداشت، زیر فشار وزنه ها خودمو له کرده بودم. می خواستم حرکتا سنگین باشه تا به دیروز فک نکنم. تا اون لحظه ای که اون اهنگ انگلیسیه رو برام گذاشته بود و بلند بلند داشتم برام می خوند و از زیر پل پرستو و خیابون پرستو تو سیدخندان رد می شدیم و برگشت گفت از اینجا که رد میشم یاد تو میفتم همیشه، که همه ی اینا هی نیان تو ذهنم... زیر فشار وزنه ها له میشدمو همه ی دیروز هم تو ذهنم بود... داشتم حرکت قفسه ی سینه رو می زدم، خانومه فک کرد من اون دور و برا نیستم. داشت به مربیم می گفت این دختره(ینی من) همه ش مشکل داره، همه ش ایراد می گیره، چرا بقیه حرف نمی زنن؟ ... من؟ مثه یه شیر زخمی، دمبلامو گذاشتم زمین، رفتم جلوش گفتم برای چی داری پشت سرم بد می گی به مربیم؟ اگه مشکلی داری بیا به خودم بگو... بقیه اعتراض نمی کنن چون براشون مهم نیست همه ی حرکات رو انجام بدن، واسه من مهمه، اگه اومدم بت گفتم چون فک کردم مسئول اینجایی، از این به بعد خودم می رم حقمو می گیرم دیه هم لازم نیست تو و امثال تو بشینن پشت من حرف بزنن و بد بگن... بعد ٥-٦ تا از بچه های دیه هم اومدن و گفتن راست می گه و مام اعتراض داریم و فیلان... رفتم ته سالن، داشتم حرکت نشسته م رو می رفتم. مربیم اومد دستش رو گذاشت رو شونه م، گفت افرین که جوابش رو دادی و حقت رو خواستی... گفت و رد شد... دراز کشیدم رو تشک، به این فک کردم که خدایا این روزا کی تموم میشه؟ زمزمه کردم هیچ وخ... هیچ وخ... هی تو ذهنم دارم مرور می کنم که اهنگه چی بود که داشت می خوند برام؟ انقد داشتم به خنده ی چشماش نگا می کردم یادم نمیاد... بادمه فابیان هم برام گذاشت. گفته بودم عه تو کی یادته من فابیان رو می میرم؟ گفت بالاخره دیه... هع. هاپو هم برام اهنگ های فابیان رو تو سی دی رایت کرده بود، داده بود... بعد فقط یادمه یه اشاره ی کوچیک کرده بودم. همین...
می دونی؟ من هر کدوم رو انتخاب می کردم حالم همین بود، من هر کدوم رو انتخاب می کردم یه بخشی از من همینقد دلتنگ و بهونه گیر و کلافه و غمگین می موند... من نفرین شدم، نفرین شدم که هیچ وخ نمی تونم دیه شاد باشم. خوشحال باشم... واقعن هیچ وخ، هیییییییچ وخ فک نمی کردم بشه ادم دو نفر رو خیلی دوست داشته باشه. همیشه فک می کردم ادم یه معیارایی داره، که یکی توش شاید به زور جا بشه و حالا؟ دیدم که تموم زندگیم با چیزایی که فک می کردم ریده بودم بابا... خیلی سخته و تلخه اینجا... واقعن هر چیزی میشد بشه، می شد هیولا خودش کمرنگ شه تو زندگیم، می شد هاپو خیلی باهام خوب نباشه و من انقد دوست داشتن و توجه نگیرم ازش، می شد خسته شه ازم هاپو، می شد بی رابطه باشم و هیولا بیاد سراغم، خیلی چیزا می شد، اما از اونجا که خدا خیلی باهام حال نمی کنه و خدای درد و رنج و خشم-ه، تلخ ترین و سخت ترین کارو باهام کرد، ازم خواست انتخاب کنم بین دو نفری که دوستشون دارم... بین دو نفری که سخته انتخاب کردن. ازم سخت ترین کارو خواست... و من واقعن دارم درد می کشم تا ادم درستی باشم. که خیانت نکنم به هیچ کدومشون... در حالیکه دلم می خواد گه بزنم به زندگی ای که سرتاسرش رو گه گرفته... من بی هیولام چیکا کنم؟ من با دوست داشتن هایه سگیه حمید چیکا کنم؟ امروز روز سختی بود، عادت می کنم به این درد هم... همیشه می گم جدایی مثه یه منحنی سینوس می مونه، می رسی به اوجش که پر از درده، اینجاها باید مراقب خودت باشی که نری سراغ ادمت، بری خراب شده. باید اوج-ه درد رو، اوج دوری و نداشتن رو بگذرونی، نقطه ی عطف رو...بعد؟ اون نقطه رو که رد کردی، میفتی تو سراشیبی... درد؟ هنوز هست، ولی نه مثه الان که مثه بدبختایی... ینی دیه هیچ وخ هیولامو نخواهم داشت؟ هیچ وخ؟ ... قلبم درد می گیره...
میدونی من 2تا انتخاب داشتم.کسی که چندین سال باهم بودیم و از زیر و بم تن و روح هم خبر داشتیم و کسی که بعد چندبار دیدن و معاشرت عاشقم شده بود،به قول اطرافیانم وقتی من بودم اون ادم انگار واسش جز من همه دنیا هیچ بود،جوری نگام میکرد انگار من بهترین و زیباترین ادم دنیام.فقط خودم میدونم چقد دوسم داش،روحشو انقد واسم عریان کرده بود که خودشم باورش نمیشد،منم دوسش داشتم مث یه دوست خیلی خوب.انتخابم مرد اولم بود ولی و الان خوشم از انتخابم
این انتخاب، انتخاب درست تر و سیف تر و کم ریسک تری بود و کار خیلی خوبی کردی...ینی هر ادم عاقلی اینکارو می کنه دقیقن.و خوشحالم که الان همه چی خوبه برات :)
کمی با من بنشین
تا در آن نقشه جغرافیایی عشق، تجدید نظر کنیم
بنشین تا ببینیم
تا کجاها مرز چشمان توست
تا کجاها مرز غم های من
کمی با من بنشین
تا بر سر شیوه ای از عشق
به توافق برسیم ...
پرستو کلیشه ی گهی ِ ؛ ولی
یه جای این زندگی باید از درد کشیدنا کم شه.
درد نکش ؛ نبین ؛ نشنو ؛ نشکن
میدونی؟؟
جور در نمیاد این همه رو گذروندن و خفه نشدن.
انقد این کامنتت رو خوندم که حد نداره... هی دیر خواستم تایید کنم که هر بار باز بخونمش و بخونمش و بخونمش...
جدیدن به نگاه جدیدی رسیدم. دیه انتظاری به کم شدن ندارم لااقل زیاد نشه
پرستو ؟
اخ ...
بحث حرف زدن نیس برا این حالت که میخوام بمیرم برات.
اصلا کاش نظر این پست و می بستی.
ولی هق هقمه چون داشتم این حال و دارمش.
میخواستم بگم برات وقتی میرسم به این تیکه کتاب سخن عاشق که وینیکات برای ادمی که میخوایش میگه :
برای ان که کسی را برایت خواستنی باشد نشان ات دهم؛همین بس که او را برای تو تا حدی ممنوع جلوه دهم.
خونتو باز میکنم و این حالتو میخونم.
کاش بغل داشتم کاش من غریبه میومدم میگفتم در گوشت : ششش اروم باش پرستوی پریشون من .
خدا نکنه دختر جاااان
مرسی سیما جان، مرسی سیمای مهربون... کامنتات حالم رو خوش می کنه... کوت های وسط کامنتات حالم رو خوش میکنه