انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

یکی اومده بود خواستگاریم، دو سال پیش حدودن، حالا ٦ ماه این ور، اون ور... بعد یادمه تعداد اومدناشون به ٢-٣ بار رسید و از طریق یکی از دوستامون معرفی شده بود. بعد دفعه ی اول که از خونمون رفته بودن به دوستش گفته بود که خیلی خوشم اومده و فیلان... بعد؟ یه روز هم با کل خانواده شون اومدن و کلی مامانش هی پرستو جون پرستو جون می کردو کلی لبخند پت و پهن رو صورتشون بود... قرار شد که بریم بیرون از سری بعد. اون تایم من با کسی نبودم. بعد بدم  نیومده بود از این کیس. حس خاصی نداشتم، نه بدم میومد و نه خوشم. اگه می رفت جلو من اکی بودم ینی، اما از این مدلا که حالا هیجان خاصی باشه هم نداشتم... مثلن وختی می خواستن بیان تا یه ربع قبل اومدنشون حتی نمی دونستم چی بپوشم و اماده نمی شدم اما وقتی بودن خوب بود، حرف می زدم، می خندیدم باهاشون... قرار بر این شد که هماهنگ کنن که بریم بیرون، دیگه هیچ خبری ازشون نشد... هیچ تماس و فیلانی... تعجب کرده بودیم خب...بعد هی واقعن فک می کردم از چیم خوششون نیومد؟ چی بد بود اخه؟ هیچ وخ جواب سوالمو پیدا نکردم تو اون مدت. اخه فک می کردم اگه خوشش نیومده بود پس چرا به قرار خانوادگی رسید و فکرای این جوری... از لحاظ مالی و خانوادگی دقیقن هم سطح هم بودیم اما خب از لحاظ تحصیلات و این جور چیزا من بالاتر بودم. البته هیچ وخ تحصیلات ملاک من نیست، چون مدرک بنظر من درک نمیاره... انی وی

دیشب نازی مهمون خاله اینا بود، همین طور حرف داشتیم می زدیم و اینا گفت راستی فیلانی هم زن گرفتا... گفتم عه؟ خی مبارکه و اینا... نازی معرفی کرده بود همین اقا رو که بیان خواستگاری. گفت راستی می دونی دلیل اینکه دیگه نخواست با تو ادامه بده چی بود؟ گفتم نه، هیچ وخ نفهمیدم اتفاقن. هی دوست داشتم بدونم از چی خوشش نیومد، چیزی گفته شد، حرفی زده شد؟ از قد و هیکل و ظاهر خوشش نیومد؟ خب اگه خوشش نمیومد از ظاهر همون جلسه اول دیگه ادامه نمی ده نه اینکه برسه به مراسم خانوادگی و اینا.... 

گفت راستش پرستو دلیلش این بود که تو خوب بودی و اون یه ادم معمولی می خواست... خودش گفت بهم. که نمی خوام با کسی باشم که خووبه. کسی رو می خوام که سطحش از من پایین تر باشه و من براش احمد اقا باشم... من برتر باشم ازش. لباس پوشیدن و فرهنگ و حرف زدن و تحصیلات و موقعیت مالی و خانوادگیش از خودم پایین تر باشه تا من براش خیلی فوق العاده بنظر بیام و بنظرش یه انتخاب عادی و چیزی که حقشه نباشم... 

پرستو خوش لباس بود تو مراسم خواستگاری و خوب حرف می زد و اطلاعاتش بالا بود و چیزایی که من داشتم براش معمولی بود...

الان با کسی ازدواج کرده و کسی رو انتخاب کرده که خیلی معمولی و سطحش پایین تر از خودشه و چیزایی که داره برای دختره ارزوش-ه نه حقش و نه یه انتخاب معمولی براش

داشتم فک می کردم واقعن؟ هنوزم همچین ادمایی هستن با همچین طرز فکرایی؟  و من قرار بوده چه زندگی با این ادم شروع کنم؟ هنوز هم ادم ها بجای تلاش برای ساختن یه زندگی بهتر و کم تنش تر بفکر اینن که تو زندگی باشن که برتر باشن ؟؟ برتر از کی؟ از کسی که قراره همسرت باشه؟ رییلی؟؟ اوغ خب...و اینکه تمووووم مدت من بفکر این بودم که ایراد و بدی و اشتباهم چی بوده، چی خوب نبوده که ازم خوششون نیومده و گاهی می فهمی که اتفاقن چون خوب بودی و از نظر اونها ایرادی نداشتی انتخاب نشدی...

خیلی حس جالبی بود برام، خیلی... انتخاب نشدن بخاطر معقول بودن

نظرات 4 + ارسال نظر
نیگولی شنبه 11 مهر 1394 ساعت 23:16

من این تجربه ی مشابه رو داشتم پرستو! و دوستم هم دقیقن همین اتفاق براش افتاد!
خواستم بگم زیاده این مدله

اره دقیقن زیاده... خوده منم ٢-٣ مورد اینجوری داشتم. دفعه ی اول خیلی اذیت کننده بود اما الان؟ کون لقشون بابا

مرمر شنبه 11 مهر 1394 ساعت 20:15 http://www.m-h-1390.blog.ir

ایییییییی جاااااان
خوووو هرکس که لیاقتت نداره توت فرنگی:)

هاهاهااا شوما اینو نگی، کی بگه خب
قلب-توت فرنگی

zero شنبه 11 مهر 1394 ساعت 17:37

چه ادم احمقی:دی اولین باره همچین چیزی میشنوم! نمیدونم انقد دنیا بزرگه که توقع وجود داشتن همه نوعی رو باید داشت!
کامنتای پست قبلو میخوندم... با خودم گفتم چقد جرات داری که با نوشتن پابلیک این حرفا خودتو مورد قضاوت خیلیا قرار دادی... تو این زمونه ای که استایل زندگی خییلیا همینه و همه اصلا هدفشون از زندگی و ازدواج همین لذتس... ولی همیییییشه دارن ایگنورش میکنن تا بگن عاره ما خیلی خووووووبیم!
من حتی ب خواهرامم نمیتونم اینا رو بگم ...این خیلی بده:(
خب تو میگی به ازدواج فک نمیکنی...ولی من دوس دارم ... اما این لایف استایل رو نمیتونم واسه کسی که سنتی میاد جلو توضیح بدم ... و این منو از اینده میترسونه... نگو ک چ دختر جاه طلبی.. ۷ ساله تو همچین رابطه ای هست و به اینده خودش و ازدواج فک میکنه... انقدرررر تنش کشیدم که... و البپته خودش رسما گفته ازدواج نمیخواد! و اینکه هییییچ اعتباری نیست ! شاید صب واسه سوپرایزم بره گوشی بخره واسم بیاره ولی شبش انقد دعوا کنیمو کات!
خیلیییی مسخره!

نه اتفاقن خیلی دختر جاه طلبی نیستی... من تو همون هفته ی اول موضع هاپو و عقایدش رو در مورد ازدواج پرسیدم. که هرچند من اعتقادی به ازدواج ندارم اما تو جامعه و خانواده ای زندگی می کنم که باید این راه رو انتخاب کنم. و من حق زندگیه مجردی رو ندارم به هیچ وجه از نظر خانواده م. بعد؟ اگه هاپو اعتقادی به ازدواج نداشت من نمی تونستم با این ادم تو رابطه باشم... قول ازدواج نمی خواستم.چون خودم نمی شناختمش اما حداقل باید موضعش رو می دونستم، طرز فکرش رو...
و این حقه توعه...
هومممم. می فمم اینجور رابطه ها رو... چرا نخواستی به خودت ارامش بیشتری بدی؟ حقت نبوده؟
و اینکه من اینم، با خودم مشکلی ندارم. قبول دارم یه جاهایی اشتباه کردم و اوکیه. منم و اشتباهاتم و تصمیم هام. از چی باید بترسم؟ از قضاوت ادما؟ ادما همیشه قضاوت می کنن.اکی. من ترجیح می دم خودم رو قضاوت کنن، اون چیزی که هستم تا اون نقاب و پرستوی فیک رو...

ManZar شنبه 11 مهر 1394 ساعت 14:34

وقتى قسمتِ پیغام هاى بلاگ سکاى رو باز میکنم ، دوس دارم فقط ببینم که انگشت اشاره آپدیت شده ... مرسى که انقدر جذاب مینویسى خانمِ پرستو ؛)

خب مچکررررررم منظر جانم. کلی از تعریفت ذوق کردم :) قلب-توت فرنگی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.