انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

من جاهای تنگ نفسمو می گیره، همیشه فک می کردم فوبیای چی دارم من؟ و بالاخره یافتمش... من فوبیای جاهای تنگ و بسته رو دارم... مثلن وقتی می رم باشگاه اول به ارتفاع سقف نیگا می کنم، بنظرم باشگاهی که سقفش بلند باشه، باشگاه اوکی ایه... نفسم می گیره انگار تو جاهای تنگ و بسته... اصن خونه ی مورد علاقه ام خونه با دیوارای بلند، سقف بلند، پنجره های بلند و تو ارتفاع است... 
وختی ایلین هی اصرار کرد که بریم موج های خروشان، یکی از همین پارک های ابی که این بزرگترینش توو خاورمیانه ست، وقتی اولین سرسره ی سر پوشیده رو سوار شدم حس کردم از ترس دارم می میرم. و کلن علاوه بر ترس بنظرم کار مزخرفی بود ایده ی این پارک... یه چیز مثه دیوونگیه محض. که تو اون لوله ها بری و تهش شالاپ بیفتی تو اب...اها من از این مدلا که می ری تا ته اب و حس می کنی داری غرق میشی و نمی تونی نفس بکشی هم می ترسم.حس مرگ بم می ده....و اخ بجاش اون زیب لاین رو که سوار شدم، تموم مدتی که اون بالا بالاها بودم، از این ور مجموعه با دستام اویزون طناب بودمو ویییییییییژ رفتم اون سر طناب، از بالا سر همممه رد می شدی و هوا بود، نفس بود. اخ چقد دوس داشتم اون حس رو...اون ازادی رو، اون حجم هوا رو... واقعنی من یه پرستوام، واقعنی من هوا می خوام جایی که بشه پرواز کرد، جایی که بزرگ و بلند و هوا-داره...
تو همون تایما که ایلین داشت بازی می کرد و من توو سونا تر با اون بوی اکالیپتوسش داشتم نفس می کشیدم، همینجوری دراز کشیده بودم رو نیمکتای چوبیش، یه فکر هیجان انگیز به سرم زد.بندای بیکینیمو پشت گردنم گره زدم و رفتم طبقه ی دوم مجموعه، مدلای خانومه رو ورق زدم رو یه طرح سُل وایسادم به خانومه نشونش دادم و ازش خواستم که بالای سمت راست سینه ام، طرح سُل رو با حنا برام طرح بزنه :)...

نظرات 3 + ارسال نظر
عسل دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 20:48 http://withgod.persianblog.ir/

منم از عمق اب خیلیییییی میترسم
حس خفگی بهم میده
برای همین دارم سرسختانه بهش غلبه میکنم و شنا یاد میگیرم..

چقد کار خوبی می کنی...من اون حس فرو رفتنه و دست و پا زدنه و هرچی تقلا می کنی بیشتر فرو می ری و حس خفگیه واقعن اذیتم می کنه...
چه تلاش خوبی...

پرسه دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 16:04 http://galexii.blogfa.com

اوپس، چقدر جات خالی بود، دلم کلی تنگ شده :ایکس
امیدوارم که کلی خوش گذشته باشه. اوهوم، وای خیلی بده جای تنگ، منم سریعا احساسا میکنم که دارم نفس کم میارم.
چقدددددد خوب :دی وای، بعد آیا میره بعده یه مدت؟

مرررررسی خوب که انقد لطف و محبت داری بم خانووووم :)
خعلی خودمم هیجان داشتم براش...اره بعد از ٢-٣ هفته می ره دیه...

مرمر دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 14:13 http://www.m-h-1390.blog.ir

منم دقیقا مثه تووو فوبیای جای بسته دارم ...مثلا حاظرم هزارتا پله بالا پایین برم اما اسانسووور هرگز...یامثلا اگه تو خونه باشم پنجره ها بسته باشهه من حس خفگی بهم دس میده. .خب تو پرستویی اما من یه گلم(مریم)در درجه اول به هوای ازاد اکسیژن نیاز دارم..

خب من در حد اسانسور نیستم و حس ترس رو بم نمی ده اما مثلن از کافه های بسته و خفه بدم میاد، دوس دارم جایی باشم که بلند و باز بشه. بشه نفس کشید.نفس کم میارم هی انگار...
بعله بعله گلام هوا می خوان خو :)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.