اوکی، فردا صب می رم ببینمش. دو تا سیب برمی دارم، با دو تا تخم مرغ ابپز که ٤ قاچش کردم و یه برش کره می ذارم روش و شوید و نمک می پاچم روش... دو تا بطری هم دیتاکس واتر درست می کنم، اب و نعنا و لیموو زنجفیل و هلو... و یه فلاسک ابجوش برای چایی
... اگه مهموناشون رفته بودن که می رم خونه پیشش و اگه مهموناشون بودن، وسایلمو می ذارم تو سبد و می رم دمبالش پاشه بریم بیرون باهم...
اون روز که تو جاده چالوس بودیم داشتیم می رفتیم نمک ابرود با خاله اینا، تو راه بهش تکست زدم که هاپو یه روز تو سرما منو می بری جاده چالوس؟ بعد اون موقع که تکست می دادم حتی به خودم مطمئن نبودم که تا روزای سرد باهاش هستم یا نه...اما تصور پتوی پیچیده شده دورم و یه لیوان چایی تو دستمو بودن هاپو برام لذتبخش بود...جواب نداده بود، اون روز که اومد تهران گفتم جواب منو ندادیا هاپوم، منو میبری تو جاده ی سرد؟ گفته بود ارررره حتمن، حتی واسه این برنامه یه خونه ی قدیمی هم تو یه روستا داریم.قدیمی اما تمیز-ه پرستو... لوکس نیست فقط. گفتم اکی هاپو، اتفاقن خیلی هیجان انگیزه... گفته می دونم که تو با چیزای لوکس خوشحال می شی و لذت می بری. گفتم عه، نهههه هاپو... گفته چرا.٧٠ درصد چیزای لوکس،٣٠درصد چیزای معمولی بت لذت می ده... این توو ذاتته پرستو. ذات توعه این مدلی بودن، لاکژری بودن پرستو و اکیه. و من از این مدلی بودنت لذت می برم حتی، یه جوری تو راه رفتنت، تو حرف زدنت، تو نگاه کردنتم هست حتی...می خوای راحت برخورد کنی اما چیزایی که متجملن بهت لذت می ده... و من واقعن شوکه شده بودم که همچین نظری در موردم داشته. و با اینکه حتی توو دیت اول هاپو منو به یه رستوران بین المللیه پنج ستاره دعوت کرده بود، من داشتم از هیجان و ذوقم واسه اون دفعه ای که با مسا رفته بودم هانی-ه قیام می گفتم. انقد واقعن ادم تو قیفی نیستم اخه من، بعد با اینکه هیچ وخ من اینجوری برخورد نکردم. اما این چیزیه که از من گرفته و لابد چیزایی که به ادما می دیم اتفاقی نیست، واقعن بخشی از ماست که اونا از ما می گیرن...یه جوری جفتمون انگار عادت داریم به خرج کردنه راحت... به هرجایی که دلمون می خواد بریم ، هر رستورانی که دوست داریم بریم یا هرچی که می خوایم بخریم... و حالا؟ شرایطمون عوض شده...
البته ما الان مشکلمون این نیست، اما فک می کنم تو خونه موندن و کم دیدن همدیگه باعث شده به یه مسائلی حساس بشه و گیر بده، هاپو وقتی دلش برام تنگ میشه یه جوره بدی بدخلق می شه و این روزا ما زیاد دلتنگیم هی، بس که کم همو میبینیم... سمی باعث شد فکرش رو کنم. وقتی از سرکار اومد خونه و باهام حرف زد...باید بشینم راه حل بسازم.
تصمیم گرفتم مطمئن باشم به اینکه الان این رابطه رو می خوام و باید براش تلاش کنم... توو این شرایط اگه همین طوری شل و اروم برم جلو، رابطه م رو از دست می دم... می خوام تفریحات کم هزینه رو لیست کنم، تا وقتی شرایطمون اکی شه... سه شمبه ها سینما رفتن که نیم بهاست، قدم زدن صبا تو پارک که سمی گفت، بدمینتون زدن هم گزینه ی خوبیه، بستنی دستگاهی خوردن...
کسی ایده ای داره که به لیستم اضافه کنم؟