با سمی حرف زدم، موقع خدافزی کردن می گه: افرین دخترم من برم یکم کارامو بکنم و تا وقتی برمی گردم خونه و باهات دوباره حرف می زنم کات نکن... و بم گفته این مسائل چیزی نیست که ادم بخاطرش رابطه رو تموم کنه...
دیشب یه تایم طولانی داشتم با حمید بحث می گردم و کام آن گایز من رابطه م رو بخاطر هیولا رو کات نمی کنم، چرا همچین فکری کردید؟ هوم؟ من اگه یه تایمی بخوام از هاپو دور شم فقط بخاطر اختلافاییه که باهم داشتیمه و نه ادم دیه... و من توو لحظه نمی دونم چطور می تونم اینهمه منطقی و ناامید بشم...
احساس می کنم انقد خودم مشکل و درگیری داشتم، انقققققد مسائل هست و نمی دونم چطور هندلش کنم که یه تنش کوچیک توو رابطه م هم منو دیوونه می کنه و تنها راه حل برام جدا شدنه... دیشب وختی هنو حرفامون بجایی نرسیده هاپو می گه اکی فردا باید بیدار شی بری باشگا، بیا بخوابیم... می دونم موقع های بحث که حل نشده باشه خیلی راحت نیست خوابیدن براش. گفتم توام می خوابی؟ گفته اره... گفتم اکی بحث کردیم، اما خب این به این معنی نیست که الان من طاقت ِ اذیت شدن و نخوابیدنت رو داشته باشم. اگه نمی تونی بخوابی منم بیدار می مونم. گفته نه می خوابم... ماچ شب بخیرو هم فرستادیم حتی
صبح پاشدم دیدم برام زده صبح بخه عزیزم... از زور سردرد و مسائل حل نشده و مشکلی که وااااقعن حتی نمی فهممش و از حمید بعیده یه جور گیجیم... از عزیزم ته صب بخیرش خنده م شده و فک کردم هاپو برعکس منه. فک می کنه ادم بحث می کنه دیه، ادمش رو که رها نمی کنه... من؟ انقد سردرگمم و نمی دونم واسه مسائلی که برام پیش اومده چه تصمیمی بگیرم که توانایی تنش اضافی رو ندارم. و اولین راه حل حذف کردنه برام... توو باشگا ست اخر تمرینام بود، دراز کشیده بودم و داشتم حرکتم رو می زدم، شد ٢٠ و دمبلا رو گذاشتم کنار. چشمامو بستم تا نفس بگیرم و ٢٠ تای دوم رو برم. یاد بحثا و حرفامون افتادم... یاد لحظه های خوبمون. انقد اعصابم خرده که اصن گریه نکردم اما چشمام درد داره... تمرینام تموم شده. لباسامو عوض کردم اومدم سمت خونه... تو راه داشتم فک می کردم که من با اینکه اگه ادمم رو رها کنم و یک ماه بعد دوباره نق-ه اینو می زنم که من بی عشق، بی دوست داشتن نمی تونم اما الان فقط می خوام تنها باشم. یه تایمی دور باشم از هاپو. احساس می کنم انرژی-ه یه دختر ٢٥ ساله رو واسه هندل کردن رابطه م ندارم. یه زن ٥٠ ساله نشسته اینجا، یه زن ٥٠ ساله ی صلح طلب که بنظرش رفتارای ادما، عادتای اخلاقیشون کارایی که می کنن رو تا اونجا که یه سری حدود و خط قرمزا رو رعایت می کنن و در ارتباط با ادم نزدیک رابطه ش مخالف عقایدش نباشه قابل احترام و قابل قبوله... من ادم گیری نیستم. توو هیچ رفتاری. و واقعن ادم دیوونه ای تو رابطه نیستم، نمی دونم... ادمی نیستم که به حریم یه ادم، به "خود" ه یه ادم بخوام گیر بدم و چرا بگم... من ادمم رو همون طوری قبول می کنم، اگه مثلن تو تابستون سختشه و گرما کلافه ش می کنه بهش نمی گم بریم بیرون. چون فک می کنم ساختار این ادم اینطوریه و اکی. من این ادم رو می پذیرم. و چیزایی هست که از نظر من اکیه توو رابطه اما چون پذیرفتم ادما فرق دارن، انتظار ندارم مطابق میل من رفتار کنن، مطابق میل من بره، بیاد، عشق بورزه... من به روشی که اون ادم بام رفتار می کنه و عشق می ورزه، به خوده اون ادم نگاه می کنم... و نه کاری به کارایی که بقیه ادما برا هم انجام می دن دارم و نه حتی به کارا و چیزایی که خودم واسه اون ادم انجام می دم... چه بدونم. احساس می کنم واقعن روحم زیادی پیره واسه رابطه داشتن. زیادی ادم ها رو همون چیزی که هستن می پذیره و هیچ مسئله ای بنظرش مشکلی نمیاد که بخواد اعتراض کنه...
امروز با اینکه خیلی خسته م اما به خودم گفتم: اگه سر مسائل اینچنینی بخوای رابطه رو رها کنی هیچ وخ نمی تونی رابطه دار باشی. وا نده... حداقل الان
نمی دونم، نمی دونم تا کی می تونم خودم رو کنترل کنم، حداقل به سمی قول دادم تا وقتی که برمی گرده خونه کاری نکنم...
ادمِ رابطه ی علت و معلول نبودن خوبه .
خانوم هندل کردن باشی.
مرسی :)
و امیدوارم که بلد باشم اینکارو