انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

این روزا دو تا چیز برای خودم می خوام:

یک. خدایا منو ادمی قرار بده تا بتونم ادم ها رو به ارزوهاشون برسونم... نقشم تو زندگیه ادما جوری باشه که تو راه رسیدن به رویاشون، ارزوشون باشه... دلیل اخیش ها و لبخندهاشون باشم... کمکشون کنم واسه اون تیک سرخابیه کنار خواسته ها :)

دو. یه داستان کوتاهی بود که: یه روز استاده یه کلاس با بادکنک وارد کلاس میشه و به هر دانشجو یه بادکنک می ده. بعد اعلام می کنه که بادکنک های همو سعی کنید بترکونید و برنده کسیه که بادکنکش نترکه... همه شروع می کنن به ترکوندن بادکنک های همدیگه. در انتها دو نفر بادکنکاشون سالم باقی می مونه، استاد اعلام می کنه که این دو نفر برنده هستن اما من ازتون انتظار داشتم که هیچ کدومتون سعی در ترکوندن بادکنک دوستتون نکنید تا اونا هم برنده باشن. چون سالم بودن و برنده شدن دوستت منافاتی با برنده شدن تو نداره... این روزا برای خودم این نگرش رو می خوام که سعی کنم بادکنک بقیه رو نترکونم و در کنار هم برنده باشیم همه... واقعن به این باور رسیده باشم که برنده شدن ادم دیگه، ربطی به زندگیه من نداره ... سعی کنم کاری به بادکنک بقیه نداشته باشم

نظرات 3 + ارسال نظر
میلو شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 22:28

کاش همه همینجوری بودن خب!

:) واسه اینکه هرجوری باشیم دو حالت هست، یا بطور ذاتی این ویژگی رو داریم یا اکه نداریم می تونیم تمرین کنیم و بدستش بیارم

zero شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 12:10

چه داستان جالبی... اره کاش کاری به بقیه نداشته باشیم.. :

اوهوم، اره واقعن... کاش

محدثه شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 06:56 http://khodam19.persianblog.ir

:-*

خو مرررسی مهربان جان قلب-توت فرنگی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.