دو هفته ست منتظرم بغل بگیرمش. دقیقن از روز تولدم. از همون موقعی که تو ترافیک همت بودیمو داشتیم برمی گشتیم خونه. که افتاب یه جور ولویی افتاده بود رومون و من سرمو گذاشته بودم رو شونه ش. در گوشش بش گفته بودم چه خوبه که هستی. افتاب یه جوره مستی کرده بودم منو، چشمام خوب باز نمی شد... لباشو چسبونده بود به پیشونیمو بوس محکمم کرده بود... از همون روز دلم پر زده واسه بغل کردنش. که همون روز که دیدمش و رفت، دلم تنگش موند... به فردا فک می کنم. که دلم یه سایه ی کرم-ه شاین می خواد. یا یه نقره ای-سفید- طوسیه شاین. بدون خط چشم... یِس. من امشب س****ک*****^س اند دی سیتی دیدم و دلم ارایش-ه کری وار می خواد... منی که هیچ وخ سایه ی چشم ندارم، دارم به رنگ سایه م فک می کنم
و به این فک می کنم که ٢ هفته دیه چه همه قراره همممه چیز تغییر کنه. و برام مهم نیس لابد. رنگ سایه ای که فردا می خوام برم پیش هاپو مهم تره لابد. که وقتی امروز تلفنش رو جواب دادم به هوای اینکه شاید با خط این کس ِ دیگه ای زنگ زده و کارمون داره، وقتی صداش رو شنیدم و فهمیدم با مامان صدامو اشتباه گرفته، گفتم من پرستوام. تلفن رو قطع کرد... و یه لحظه فک کردم، واقعن دلش واسه حرف زدن با من تنگ نشده؟ بعد از یک ماه و نیم؟
من؟ دلم براش تنگ نشده. راستش؟ خوشحالم هستم که اون نگاه رو تو چشماش دیه نمی بینم... چطور ادم می تونه اینجوری بشه یه دفعه با ادمی که انقد بش نزدیکه؟
به خیلی چیزا فک نمی کنم. به این فک می کنم که هاپو گفت امروز ناهار لازانیا خورده و برای منم نگه داشته و ازم قول گرفته صبحانه لازانیا بخورم... ازم قول گرفته فردا صبح دیر نکنم...
کری می دونید چی می گفت، رولز نامبر تیری بود فک کنم، وختی با یکی بهم زدی، هیچ وقت از فکر کردن بهش دست برندار، حتی یک لحظه... چون دقیقن تو همون لحظاتی که داره بت خوش می گذره و به ادمت نگا می کنی و فک می کنی واقعن دوستش داری، و ادم قبلی رو فراموش کردی، بوووووومب یهو از راه می رسه... و دقیقن تو روزای قبلی که بش فکر می کردی و منتظرش بودی و بلاه بلاه، هیییییچ اثری ازش نیس...
می خوام چشمامو بندم، به صبحانه ی فردام که لازانیاست فک کنم، به اون حال خوشی که دو هفته پیش تو ماشین هاپو داشتیم فک کنم، به بغلش فک کنم، به حرکت دستاش که بلدمشون، به رنگ سایه ی فردا، به اینکه با اینکه امروز عصر دوش گرفتم، اما فردا صبح حتمن یه دوش بگیرم. که اون بوی دوش تازه ی شامپو-دار و بوی صابون تمشک وخامه رو عاشقم و بوی عطر و کرم بعدش حس بهتری داره، هرچقدم تمیز باشه، اما لوی حمام؟ یه چیز دیه س... به دکمه های سوم و چهارم بلوزم که روی سینه بسته نمی شه و اسلیم فیته فک کنم و به اینکه لابد هیچ کس جز هاپو تو ذهنم، تو قلبم، تو زندگیم نیست ...
پرستو دلم می خواد با هات تکس بازی کنم
مررررسی خب و این نهایت محبت و مهربونیتونه نسبت بم. اما باور بفرمایید من خیلی ادم تکست-ی نیستم. اینو دوستای نزدیکمم می تونن تایید کنن. و هر موقع هر حرفی که داشتید برام کامنت کنید با اشتیاق می خونم. بازم ببخشید خانوم.