* می خواستم برم کیک بخرم که قرار بود با بچه ها می ریم بیرون. مامان ماشین رو برده بود. زنگ زدم که خاله میای بریم کیک بخریم؟ ماشین ندارم. گفته اره، ناهارم قورمه سبزی گذاشتم. بیا اینجا... از مزایای خاله ی همساده داشتن اینه که گرسنه نمی مونی لابد در نبود مادر... خاله گفته پری پول داری پیشت منم یه کم شیرینی بخرم؟ گفتم اوهوم و گفتم بشرطی که برای منم تارت گلابی بخری ... تو راه برگشت، خاله جان گفته: دیشب علی بت زنگ زده بود بام بودیم؟ گفتم عه! خاله از کجا فمیدی؟ گفت از حالت... گفت تو فرقت با من اینه که مغروری پری... اما انقد ریسک می کنی که نگران نیستم غروره مانعت شه... گفتم خاله دیشب زنگ زده بود باید حرف می زد... گفت پرستو یه بار خسرو اردو تهران بود، مامانش زنگ زد بم گفت من پسرمو داماد می کنم، براش زن می گیرمو تو هیچ غلطی نمی تونی بکنی. می گه انقد دوستش داشتم که فک کردم انگار قراره همییییین الان بره براش خواستگاری، می گه فقط مانتو کردم تنمو رفتم فرودگاه. با اولین پروازی که جا داد رسیدم تهران. می گه رفتم دم هتل. خسرو اومد پایین گفت اینجا چیکا می کنی؟؟ می گه فقط بغلش کردم و وسط گریه هام گفتم مامانت می خواد برات زن بگیره خسرو... گفتم خاله علی باورم نکرد،٢ سال کنارش وایسادم باور نکرد. چقد باید وایمیسادم تا باور کنه؟ گفت واسه من ٧سال طول کشید پرستو. ٧ ساااال... می گه یه بار ماه رمضون بود، شبای قدر. می گه نمی دونم بحثمون سر چی بود اما انققققققد بام بد حرف زد و هرررچی خواست بم گفت، می گه بعدشم پاشد رفت. می گه فقط گریه می کردم پرستو. انقدی که فک می کردم دلم تو دهنمه انقد دل می زدم... می گه اون موقع ها شبا پیشم واینمیساد. می رفت پیش مامانش. یه دفعه ساعت ٣ زنگ زد، گفت سحری چی داریم؟ خاله می گه پرستو بش گفتم چی دوس داری برات بپزم؟ هیچیییی نگفتم بش دیه.انقد خوشال شده بودم که داره میاد پیشم که خودش پشیمون شده و ناراحته دیه نخواستم به روش بیارم. پاشدم براش پلوکباب پختم سریع...
می گم خاله عمو پیشت بود. بغلش می کردی. می دیدیش. من؟ تو دو سال، فقط دو بار دیدمش. اونم کلش ٣ ساعت نمی شد... پشت ترافیک مرزدارانیم. یادم نیس چه اهنگی بود، خاله زیادش کرد. بس که صدام بغض داشت. روم رو کردم به پنجره ماشین. خاله گفت می دونی چیه پری، بیخشید خاله، بیخشید که از این خون دیوونگیم، عاشقیم تو جون ِ توام هست... تو که دیوونه تر از من بودی پری... گفتم خاله ندیدنش سخت بود بخدا... گفت می دونم پری، یه بار تهران بودیم، مسابقات بود، باید واسه اردو وایمیستاد.منم دیه چن وخ بود مونده بودم خونه عزیزاینا می خواستم برگردم خونه، مشهد... سوار هواپیمام کرد، رسیدم فرودگاه مشهد. حس کردم نمی تونم. نمی تونم بدون خسرو بمونم، نمی تونم طاقت بیارم تا بیاد. بلیط خریدم با هواپیمای بعدی برگشتم تهران... می گه از تعجب داشت می مرد. که من واسه چی برگشتم... می گه باورت نمی شه پرستو، از ازادی تا کریم خان پیاده رفتیم، هممممه ی هتلا و مسافرخونه ها رو هم سر زدیم، هیچ جا بهمون جا ندادن، صیغه بودیم، صیغه نامه دستم بود، می گفتن با این مدرک نمی شه... می گه برگشتیم ازادی، جا نداشتیم بریم. تا صبح تو ازادی خوابیدیم... می گه البته من رو پاش خوابیدم و تا صبح خسرو بیدار بود. می گه عصبانی بود در حد مرگ چون اونجا پر از معتاد و فک کن تو میدون ازادی بمونی شبو.. می گه خسرو اون موقع ها انقد منو دوس نداشت. اما من دوستش داشتم. از ته قلبم... می گه و من مطمئن بودم دوس داشتنی که از ته قلب باشه نه مفهومی نداره براش... خاله می گه من بت گفتم پرستو، همیشه هم می گم: خدا دلش برای من سوخت. خدا دلش واسه اینهمه عاشقیه من سوخت... واسه ٧ ساااااال دیوونه بازیم، عاشقیم...
می گه من مطمئنم توام می دونی کجا دیوونه باشی پرستو، مطمئنم خاله... چون توام چیزای عادی رو نمی خوای مثه من
یادمه یه بار قصه عاشقی خاله و عمو خسرو رو نوشته بودی, الان ولی هررررررررچی فک میکنم یادم نمیاد, حس میکردم زورکی ازدواج کرد با عمو خسرو ولی الان که اینارو گفتی فهمیدم اشتباه یادم اومده!
هاپو خوبه, من هاپو رو دوست دارم, هیولا فقط یه قاب عکس قشنگه توی ذهنم, هاپو ولی عکاسه داستانه توعه...حالا نه که دوست داشتنه من چیزیو عوض کنه این وسط, ولی حس خوبم نسبت بهش رو باید میگفتم
نه اصن ازدواج زورکی نبوده قصه ی خوبی دارن برای خودشون دارن :)
هووووم...می دونم چی می گی ، می دونم... سخته تصمیم گرفتن، خیلی سخت...
چرا خدا دلش بحال هشت سال عاشقی من نسوخت ؟
چقد جمله ت درد داشت میرا... راسی اینستا داری؟
پرستو از وقتی این آدرس جدیدت رو پیدا کردم، هر روز صبح سرکار اولین کارم باز کردن صفحه شماست ولی نمیدونم چرا از اونجا هروقت کامنت میذاشتم سند نمیشد... اینقد تعجب کردم که از اینجا کامنتم سند شد!
مثه اینکه خیلیا مشکل کامنت گذاشتن دارن برام و واقعن خیلی بده که کامنتاتون دستم نمی رسه :|
آفرین به خاله ...
چه خوب که با خاله ات اینقدر دوستی که از این حرفا میزنین با هم...
اوهوم :)