دارم فک می کنم فردا چی بخورم؟... برام مهمه که فردا چی قراره بخورم. امروز عزاداریم تموم شد. امروز که نه، یه ساعت پیش تقریبن... بعد؟ وقتی از یه حالی خارج میشم، برام مهمه که چی بخورم بعدش. راستش؟ دوست دارم فردا برم بازار غذای مسلم بخورم، اما اولین باره تهنایی حوصله ی اینکه برم بیرون و چیزی بخورم رو ندارم...شاید به خاله جان بگم لازانیا درست کنیم بخوریم. راستی گفته بودم که خاله جان اومده خونه بغلیمون رو خریده؟ ینی انقد خونه بغل که شوما حساب کن ما پلاک ١٢ایم، خاله جان ٨... خاله جان همیشه وضع مالیه خیلی خفنی داشته، چه همسر اولش، چه عمو خسرو... وقتی میگم خفن، خیلی خفن ینی. که خب مناطق بالاترو واسه زندگی انتخاب می کرد همیشه...اون روز به مامان می گفتم مامان باورت میشد که یه روز با خواهرت همسایه شی؟ اصن اون که مشهد بود و تو تهران، اما فک کن چققققد همیشه اختلاف موقعیت مالی هم داشتید خب... بعد؟ یه جا میشه که جفتتون بشید همسایه ی هم. با خونه هایی به یه مساحت و یه معماری. بعدتر؟ نه خاله جان نه مامان، هیچ کدوم باورشون نمیشد. هیچ کدوم فک نمی کردن یه روز بیان بشن همساده هم...منظر بم یه جمله گفته بود: ادم ها عوض نمی شن. نوشتم روی پیپراستیک زدم بغل همون جمله هه: لویالتی ایز عه لایف استایل
بعد؟ چند شب پیش بود، یکی دو هفته پیش شاید، هاپو گفت: پرستو یه مسئله ای اگه پیش بیاد، من نمی تونم ادامه بدم رابطه مون رو.خیانته. با اینکه خیلی دوستت دارم و با اینکه حتی فکر اینکه بخوام تو رو از دست بدم اذیتم میکنه، اما خودم رو میشناسم. بعد از این اتفاق، نمی تونم بات اکی باشم... و چون می دونم که چقد این موضوع هضمش سخته، و بیشتر از سخت، غیرقابل تحمل،خودم هم اینکارو در حقت نمی کنم...
و؟ فک می کنم که چقد زود ادم میاد از اون لایه ی حساس زندگیش، از اون لایه ای که گفته شده خط قرمزه امتحان میشه...
و من؟ همییییشه مطمئن بودم که ادمی نیستم که خیانت کنم. و راستش؟ الان می دونم که ادمی هستم که احتمال اینکه هر گهی بخورم خیلی زیاده...
امروز حس کردم واقعن هیچی بعید نیست... هیییچیییی
امروز راضی می گفت خب هاپو رو بیشتر دوست داری یا هیولا رو؟ گفتم راضی می دونی، واقعن الان تو موقعیتیم که فک می کنم هاپو و هیولا هرجفتشون منو بیشتر از اونچه که من اونا رو دوست داشته باشم، اونا منو دوست دارن... خندیدم گفتم یه روزایی از تنهایی داشتم کپک می زدم، حالا دو تا ادم که هر کدوم رو یه جوره خاصی دوست دارم توو زندگانیمن و جفتشون بیشتر از اونیکه من اونا رو دوست داشته باشم، منو دوست دارن... تو خنده- گریه بغلم کرده، گفته بمیرم برات. اما تصمیمت خوب بود دختر
یه بار دیه تکرار کنم؟ هیچی اتفاق افتادنش بعید نیس، هیچی...
من اینو چندماه پیش نوشتم, روزای گه دی ماه... نوشتم که از هییییچکس هیییییچی بعید نیس! خیلی تلخه آدم به این نتیجه برسه. واسه من که بود بقیه رو نمیدونم
من در مورد خودم به این نتیجه رسیدم. و نتیجه گرفتم که خوبه دیه زیادی در مورد مردم زر زر نکنم. حتی اگه اون کاری که کردن بدترررررین کار باشه. چون واقعن منم ممکنه اون کارو انجام بدم و هییییچ بعید نی ازم
مثه یه شک بود، مثه یه درس
هیچ کاری از هیچکس بعید نیست !
من که دیه در مورد خودم مطمئنم... اما اوهوم، واقعن
اییی بلاااا ...... :-)