از دستم عصبانیه، بم می گه: من هر روز دارم می جنگم، هر روز بحث و دعواس. تو دیگه چی می گی؟ ... بهش نیگا می کنم، از دلم نمیاد بش بگم، اما فک می کنم یه بار بدونه شاید بد نباشه، یه بار بدونه که بابا چرا پس همه چی مثه قبله... قلبم مچاله میشه از گفتنش اما بش می گم: تو نه از خودت تونستی دفاع کنی، نه از بچه هات... فقط انگار تو همه ی این سالا جیغ جیغ الکی کردی... کدوم جنگیدن؟ چی رو تونستی عوض کنی؟ عوض نه حتی بدتر نشه و یه مورد جدید اضافه نشه به همه ی امر و نهی-ا و شرایط جدید... بت توهین کرد، بت تهمت زد، بات بد حرف زد، همممه ی حرفاشو شنیدی، اذیتت کرد حرفاش، دلت رو شکوند. فرداش بلند شدی رفتی کارای بانکیش رو انجام دادی، بت گفت من خونه ی بردارت نمیام، خواهرت فیلان. پاشدی رفتی خونه ی برادرش، به خواهرش احترام کردی... مامانتون شوما رو یه ترسو بار اورده، یه ادمی که هرچی بهتون میگن اعتراض نکنید، سرتون رو بندازید پایین زندگی کنید. بهتون یاد نداد برا خودت مرز تعیین کنید، حق مطالبه کنید... بهتون نگفت اگه یه کاری در حقتون کرد نبخشید... خودش اینکارو کرد. شوهرش رفت یه بار با زن دیگه خوابید و تا اخر عمر رختخوابش رو جدا کرد از شوهرش. تا اخر عمر ناز کرد برا شوهرش، بد اخمی کرد بش، نبخشیدش، با کنایه باش حرف زد و تا اخر عمر شوهرش نازش رو کشید...اونم بخاطر بچه هاش موند اما به گه خوردن انداخت شوهرش، و شوهرش دیگه تا اخر عمر فهمید که اشتبا کرده... فهمید که کار اشتباه کرده، غلط زیادی کرده و تاوانش رو داد... نه مثل تو، هررررر حرفی بت زده شده، ٢ روز بعدش تا میاد تو تاریکی-ه شب تو راهرو که جات رو انداختی و بچه هات خوابن، میاد بت می گه بیا سرجات و یه دستی به سروگوشت میکشه پا میشی می ری تو تختت... بت می گه پوششت رو عوض کن، جلوش واینسادی، نگفتی پوششم اینه، همین طوری بودم، گاز رو روشن نکردی چادر رو بندازی رو اجاق اتیش بگیره بگی من نمی پوشمش... بت تهمت زد که پولا بردی بانک،١٠٠ تومنش کم اومده لابد با اون مرد-ه تو بانک سر و سری داشتی پولو دادی به اون، هرچی قسم و ایه خوردی که بابا کم بود، گفت نه که نه... تو چیکار کردی؟ جیغ جیغ کردی، یه هفته بعدش پاشدی باز کارای بانکی و اداریش رو انجام دادی... هیچ وخ بش نشون ندادی که کار زشت که می کنه باید جلوش وایسی، باید جوابش رو با جیغ جیغ تو عمل نشون بدی، وقتی گه اضافی می خوره بعد از اون باید یه چیزی عوض شه. یه رفتاری، یه خوبی از تو باید کم شه، باید عوض شه... اون ادم نبود، اون خوبیای تو رو نفمید. اما خودتم قدر خودتو نفمیدی... هرچی بت گفت، هرچی ازت خواست، هر توقعی کرد دید نه تو هنوز خوب ِ سابقی... هیییییچ دفعه بهش نشون ندادی این تو بمیری از اون تو بمیریا نیس.... هیچ دفعه از رفتارش پشیمونش نکردی، به گه خوردن ننداختیش...
من؟ سختمه از این راحتی دست بکشم. راحتی که نه، دیدی عادت کردی به شرایطت، جا گرفتی تووش، هرچی گهی، هی وفق دادی خودت رو، هی وفق دادی... که سر هر چی که داشتی، کلی سرکوفت و حرف و لیچار شنیدی؟ ... حس می کنم واسه من اینجا دیه اونجا نیس... به حرفایی که بش زدم فک می کنم و فک می کنم به خودم... که خودم حالا به ادمی که حرفایی زد که نباید، نشون بدم که این تو بمیری از اون تو بمیریا نیست. نشون بدم که نمی تونه هرکاری که خواست انجام بده و هفته ی بعد زندگی به روال عادیش برگرده تا وقتی که دوباره دلش گیر جدید بخواد... سختمه، تنبلم و می ترسم با این کار دلخوشیم رو از دست بدم... اما باید اینکارو کنم، باید...یه جا باید یه کاری کرد که مثه کارای قبلیه ادم نیست، هرچقد سختشباشه، هرچقد زورش بیاد، اما باید انجام بده