* یه تایمی فک می کردم هدیه تولد برا دخترا لباس خریدن گزینه ی مناسب نیس، حالا منظورم لباس ، کلن چیزای پوشیدنیه. چرا؟ چون دخترا به اندازه ی کافی لباس می خرن حتمن دیه... بعد؟ الان بنظرم یکی از بهترین هدیه واسه دخترا، چیزای پوشیدنیه... دخترا هررررر چقد لباس داشته باشن، روسری، شال، مانتو یا جوراب، بااااز هم از رنگ جدید و مدل جدید خوشال میشن... چه بدونم، شاید خودم خیلی لباس و اینا دوست دارم... هوووومممم یکی از لباسای مورد علاقه ام، همون شومیز حریر گربه گربه ایه که مسا واسه تولد پارسالم خریده. البته خودش میگه جغد جغدی. اما من مدمئنم که گربه گربه ایه...هر وخ می پوشمش حس خووووب و شیکی می کنم باش.
خب می دونم تولد سمی بیشتر از یه ماه مونده، اما من دقییییقن از اول تیر به فکر اینم برا تولدش چی بخرم. واسه همینه الان هم ذهنم رفته سمت اینکه چی خووبه واسه یه دختر چی خووب نیس؟کاش خودش که این پست رو خوند بم تکست بده بگه فیلان چیزو برام بخر، فیلان چیزو لازم دارم... یا اگه هم نگفت، خودمم بفمم چی لازمشه اونو بخرم... اصن کادو تولد باید چیزی که ادم لازمشه خریده شه یا اتفاقن چیز غیر لازم؟ گاهی خودم دوس دارم بدونم چی دلشون می خواد بعد اما از دلشون نمیاد بش پول بدن، یا دلشون میاد چیزای واجبتری دارن برا خرید... هوووم. نیدونم... من واسه تعداد محدودی ادم کادو می خرم، بعد انقققققققد ذوق دارم واسه هدیه دادن بهشون. که قشنگ یکی دو ماه تو فکر هدیه شونم. :)
** سری اخر که پیش هاپو بودم، تفنگاشو از زیر تخت دراورده بود،دونه دونه از کاورش در میورد می داد دستم... می گه تاحالا تفنگ گرفتی دستت؟ می گم نع... حس جالبی داره. دونه دونه توضیح می ده در مورد تفنگاش. من فقد جذب رنگ چوب و فلز و پیچیدگی و قشنگیش شدم، چیز زیادی از توضیحاتش یادم نیست... خب من یه بخشیم ادم خشانت دوستیه. ینی توانایی دیدن یه زخم ندارم اما تو ورزشا مثلن بسکت دوست دارم، جنگنده، تهاجمی...بعد؟ خیلی مقوله ی شکار برام درداور و اخییی طفلکی و اینا نیست... بعد؟ قلاب ماهیگیریشم از زیر تخت اورده بیرون، شب می خواست بره، داشت وسایلش رو جمع می کرد. به تفریحاتش نیگا می کنم، فک می کنم دوست دارم؟ فک می کنم دوست دارم، دوست دارم که هر ٤-٥ ماه یه باراخر هفته ها رو واسه تفریحاتش می ره خارج شهر... خوشم میاد از اینکه گاهی شکار می ره، گاهی ماهیگیری... وقتایی که عصبانیه، بش می گم برو باشگاه تیراندازی، فک می کنم یه چند تا تراپ زدن و شلیک کردن ادمو تخلیه کنه...
فک می کنم من چی دارم که منو تخلیه کنه؟ فک می کنم خیلی وخته تخلیه نشدم. هی سکوت ، هی سکوت، هی سکوت...
*** مهمونی دعوت بودیم، خونه ی عمو اینا. قبل رفتن کلی حالم خوش بود، هی از هاپو می پرسیدم که کدوم لاک رو بزنم، خط چشمم با مداد بم بیشتر میاد یا از این خط چشم ماژیکیا. بعد دونه دونه باحوصله داشت نظرشو می گفت. وختی از مهمونی برگشتم حالم بد بود. یه اتفاقی توو مهمونی افتاد و کلن فسم خوابیده بود.ازم پرسید چی شده؟ چرا از مهمونی برگشتی یه مدلی ای؟ گفتم هیچیم نی، خوبم... هاپو ادم ناز کشیدن که عه چرا عزیزمو فیلان، ادم بی تفاوتی هم نیست، اما نیدونم چه مدلیه، حرفایی که مطمئئئئننننم سخته و بعد من این مدلیم که هی فک کنم اگه بگم حالا پیش خودش چی فک می کنه و فیلان و نمی گم بش، یهو می بینم که نشستم دارم براش تعریف می کنم. بعد؟ هاپو رفیقمه. ساعت ٢ شب بوده که دیدم شروع کردم به دلیل گفتنم واسه عصاب خوردیم... بعضی وختا وختی حالت بده، باید دلیلش رو به یکی بگه، بعد؟ به صد نفرم بگی تا به اونی که باید بگی، نگی. دلت اروم نمیشه ...
اره باهات موافقم عمیقا؛ بعضی وقتام واقعا نگفتنی هست و همون طور باقی می مونه!
اره همممه ی همه چیز رو نمیشه گفت