انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

انگشت اشاره

* خودش می دونه که hype-ه منه


** دلم خوراک زبون می خواد با سس خامه و قارچ...


*** خوشالیه امروزم؟

زنگ زدم دارم باش حرف می زنم، می گم اومدم کافه ناهار بخورم، گفته اکی. منم خونه م. فک کردم خب طبق معمول هر روز کارش تو ویلاش تموم شده و اومده خونه ی خاله ش و می گه خونه م... گفتم اکی... گفته پرستو؟ گفتم جوونه پرستو؟... گفته خونه ی خودمونم...بعد؟ از خوشالی مرررردم که اومده تهران... خرررر بم نگفته داره میاد که وختی از تهران صداشو می شنوم خوشال تر شم


**** یه سری چیزا خعلی ریزه، شایدم ریز نی... مثه همون دختر و پسری که امروز توو کافه جلوم نشسته بودنو من نمی فهمیدم دختره چرا کیفشو برنمی داره بره ... بس که پسره چرررررت و پررررت تحویلش می داد. بس که فک می کرد خفن و شاعر و موزیسین و بلاه بلاهه... واااای دیدید این ادمای روشن فکر نمای جیب خالی ای که ادای هنریا رو در میارن؟ که خودشون رو می چسبونن به شعر و فیلم و فیلان و ادعاشون می شه که خععععلی خاص و خفنن و زندگیو از دریچه ی دیگه ای می بینن؟... خب من دیت داشتم با همچین ادمایی. که جیب خالی ای دارنو می خوان با دیالوگا و شعرای فیلان زندگی رو از دریچه ی دیگه ای تحویلت بدن؟... که حتی طرز برخورد با یه خانوم، حتی یه دیت درست و درمون رو هم بلد نیستن؟... هاه هاه... من یه بار پارک دانشجو بودم، دور تئاتر شهر نشسته بودم منتظر بودم سمی بیاد. هوا سرد بود. یه پسره دورتر ازم نشسته بود، کلاه سرش بود، یه کاپشن خاکی رنگ خوبی تنش بود با یه جین تیره ی کهنه... از دور گاهی بهم نیگا می کردیمو اون سرش رو می کرد توو کتابشو منم تو گوشیم. یه اقا چاییه بود که چایی می فروخت. صداش کردم ازش دو تا چایی خریدم، یکی واسه خودم، یکیشم پسره ی کاپشن خاکی رنگو نشون دادم گفتم یه چایی هم ببرید بدید به اون اقا... هع. پسره چاییشو گرفتو با لیوان چایی و کوله ش اومد واسه تشکر. بم شماره شو دادو دعوتم کرد بیرون... اوغ. مثه همین پسره ی وراج ادای شاعر و کارگردان بود که هیچ گهی نیستن... هومممم. چقد از اون موقع گذشته ها. یادم رفته بودتش حتی


***** با تو من بهارم

بی تو شوره زارم

وقتی نیستی

بی تو یه قاب شکسته رو دیوارم


****** بش می گم همه تغییر هورمونیشونو گه اخلاقیشون واسه تایم پریودیشونه، اون وخ اخلاق من اون موقع اکیه اما بی اعصابیامو کلافگیامو اخلاق گهم از وختی شروع میشه که تو نیستی... وختی که ازم دوری


******** دوست ایدا-س. ایدایه کارپه دیم... عاقای داور هنری.به لحاظ من اقای شاخی هست اوشون... از نظر سواد و نگاه هنر و فیلان...توو اینستا منو فالوو کرده. بعد؟ دیدم پای تقریبن اکثر عکسای من لایک-ش هست... بعد از چند ماه طاقت نیوردم، بش دایرکت دادمو رفتم تو دلش که: شوما واسه چی عکسای منو لایک می کنید؟ بعد متعجب و خنده شده. پرسیده ینی چی بچه ؟ گفتم ینی شوما نگاهت و سوادتو فیلان خیلی بیشتر از مزخرفات و چرت و پرتاییه که من ازشون عکس می گیرم، شوما چرا بنظرتون اینا قشنگه؟ 

گفته واسه اینکه اینستا ربطی به هنر نداره، اینستا زندگی روزمره س...من اینجا داوری هنر نمی کنم. زندگیای روزمره، لایف استایل ادمها رو میبینم و از همین روزمره ی تو خوشم اومده... گفتم اون جمله هه تو فیلم انی هال بود که وودی الن می گفت: من با دخترایی که حاضر بودن با ادمی مثل من باشن نمی موندم یا همچین چیزایی... من هم نمی تونم درک کنم که کسی روزمره ی ادمی مثل من براش جالب باشه...

گفته پیچیده ش نکن... گفتم اوهوم. لابد باید اینکارو کنم... گفته همیشه موفق باشی دختره ای که رنگ جورابتو با بلوزت ست می کنیو رنگ لباس زیراتو با لاکات... خندیدم. گفتم مچکر خب



*****حوصله م سر می ره، هی میام تو وبلاگ حرف می زنم، اینستا بست می دارمو کپشنای طولانی می نویسم بعد از این ور حرص می خورم که اخه چرا من انقد زندگی مجازیم زنده س، چرا انقد حضور دارم، چرا انقد به تفصیل کپشن نوشتمو عکس گذاشتمو حرف زدم... بعد؟ در راستای ستاره ی قبل، یک نفر دیگه هم هست که دوست دارم نباشه لابه لای فالوورام. سختمه بلاک کردنش. اینجارم می خونه اما... بعد فقط بلاک کردنش بم حال خوب نمی ده، اینکه اینجا رو هم نخونه و کلن ازم دور باشه و هیچی ازم ندونه حس خووب بم می ده... نیدونم چرا، اما حس می کنم اون کنار وایساده و یه نگاه سردی داره و بنظرش وا چقد سطحی و مزخرف گونه و فیلان میاد براش... نه اینکه برام مهم باشه، رو مخمه. بعد شایدم حسش این نباشه ها. اما من فک می کنم حسش اینه... اه. بعد تصمیم گرفتم فاصله دارترترتر باشم. الان حالم بهتره :)

نظرات 3 + ارسال نظر
فهیمه پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 14:54

واااای سر اون پست اینستات من چقد خندیدم و واقعن چندشم شد! :))
یکی از صفحاتی که با حذف کردن اینستام وااااقعن متاسفم که پستاشو نمیبینم صفحه ی توئه.. بعدم فک کنم خیلی ب.ی.ش.ع.و.ر.م که یک دصدم احتمال نمیدم اون آمه که گفتی من باشم :))
جوابت به میلو رو قبول دارم.. واقن اینستا نسبت به بقیه شبکه های اجتماعی خیلی بهتره برا انتخاب دوست.....

هاهاها من چقد اون روز حرص خوردم از دست پسره
مرسی فهمیه جون، بم محبت داری خانوووم
نه جانم، تو نیستی خانوم :)
واقعن بنظرم جای خووبیه واسه دوست پیدا کردن، اگه ادما واقعیتشون رو پابلیک کنن، خیلی راحت میشه دوستای خووب پیدا کرد :)

میلو پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 01:16 http://calmyellow.blogsky.com

منم مثلا امشب میخواستم بیام تعریف کنم اپیزود ده رو!بعد نصفه ولش کردم چون دقیقا منم یکی دو تا از این آدما توی ایسنتا و وبلاگم دارم که نمیخوامشون و سختمه هم بلاکشون کنم! با اینحال همین چند روز پیش چند نفری رو بلاک کردم گرچه حس بدی نداشتم بهشون ولی دارم خصوصی میکنم اینستامو! نیلووو راست میگه بچه های بلاگر مثل مافیا شدن. یهو میبینی از کسی که متنفر بودی دوست جون جونی یکی دیگه شده! یا حتی میبینی خیلی زنجیرهای بچه ها گسترده شده و آدم یهو میگه واو! چه خبره آخه!
من به نوبه ی خودم میگم که فکر میکنم کاش بشه راحت این آدما رو کنار گذاشت! و میگم که مثلا اگه اون منم مشکلی نیست که اگه بلاک بشم. حس خوب داشتن به یکی دو طرفه ست و زوری نیست. (البته اگه خودم بتونم رعایت کنم اینو :دی)

نه :))) تو نیسی خانوم :)
به نظر من تنها سوشالی که خیلی اکیه ادم ازش دوست انتخاب کنه، اینستاست... چون ادما خیلی بیشتر خودشونن. ادمای وبلاگ سخته. شایدم من اینجوریم :)

میس هیس سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 13:09 http://miss-hiss.blog.ir/

من از پسرایی که ادعا دارن خوشم نمیاد ، ادعای فرهنگ ، هنر ، عشق یا حتی ادعای کول و باحال بودن ...
خوشحالم که پیدات کردم :)

وای عاره منم اصن اعصاب این ادما رو ندارم
مچکر خب :)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.